زینت‌المجالس/جزء یک: فصل دو

از ویکی‌نبشته

فصل دوم در معجزات انبیا

بر ضمیر مستنیر فضلای ایام و ازکیای انام پوشیده نماند که فرق میانهٔ معجزهٔ انبیا و کرامات اولیاء آنست که معجزه مقرون بتحدی بود یعنی هرگاه که نبی دعوت رسالت کند و مردم از او معجزه طلبند آن معجزه مقارن طلب قوم باشد و معجزه خارق عادتیست که خلایق از اتیان به آن عاجز باشند اما معجزاتی که از حضرت آدم ظاهر شده چون قابیل هابیل را کشته بدیار یمن رفت و بعبادت آتش قیام نمود و وحی الهی در رسید به آدم صفی که میان ایشان رفته قابیل و اولاد او را بشریعت قویم دلالت فرماید و آدم بیمن رفته مضمون رسالت کرد فرزندان ناخلف معجزه از او خواستند آن حضرت سرپای بر سنگی که در منازل ایشان بود زد چشمه آب صافی خوشگوار از آن در جریان آمد و درختی را که در آن نزدیکی بود طلبید درخت با بیخ و ریشه از محل خود در حرکت آمد و زمین را می‌شکافت و می‌آمد تا پیش آن حضرت بایستاد دیگر آنکه در مبدء حال سباع قصد بنی آدم می‌کردند و انواع مضرت بایشان می‌رسانیدند و اولاد نامدار شکایت نزد پدر بزرگوار بردند و آدم بمیان وحوش رفته ایشان را از آن منع کرده تمامی نصیحت آن حضرت را قبول نموده دیگر مزاحم بنی آدم نشدند.

دیگر آنکه روزی یکی از اعزه اولاد خود را ضیافت می‌فرمود و هیزم مطبخ وفا ننمود آن حضرت دست مبارک را بر آتش داشت تا عنصر نار از آتش شعله‌بار نه‌نشیند و چندان توقف کرد که هیزم حاضر آوردند دیگر از معجزات آن حضرت تخم کشتن و فی الفور بحاصل آمدن بود.

معجزات حضرت نوح

یکی از آن جمله قضیه طوفان بود و آن چنان بود که کفار بقبول دعوت نوح اقبال ننمودند و ایذای ایشان نسبت بدو از حد اعتدال تجاوز نمود روزی آن حضرت یکی از کفار را دید که پسر صغیر خود را وصیت می‌کرد که زینهار سخن این شخص نشنوی و از ایذای او دقیقه‌ای مهمل و تأخیر نگذاری و نکنی و آن پسر بداختر با پدر گفت مرا بر زمین نشان تا سنگی بجانب او افکنم چه می‌ترسم که فرصت فوت شود چون حضرت نوح این سخن استماع نموده بغایت متألم شده دعا کرد: «رب لا تذر علی الارض من الکافرین دیارا» و تیر دعای او بهدف اجابت رسیده بحسب اتفاق سبعه سیاره در برج سرطان بر یک دقیقه قرا نکردند و باظهار خاصیتی که در جمعیت ایشان ودیعت نهاده شده مبادرت نمودند و بعد از اجتماع ایشان آب از زمین بطالع دلو در فوران آمده مدت چهل شبانه‌روز آب از چشمه‌ها بجوشید و درینمدت بارانهای بزرگ می‌بارید بمثابه‌ای که عالم سراسر دریا شده آب مقدار چهل گز از سر کوههای بلند بگذشت و جمیع اهل عالم غریق بحر فنا گشتند بغیر از هشتاد نفر که با نوح علیه السّلام در کشتی می‌بودند. و معجزه دیگر چون اهل توحید از کشتی بیرون آمدند مأکولات ایشان تمام شده بود نوح علیه السلام مقداری ریگ را از زمین برداشته دعا فرمود تا گندم بریان شد و دیگر آنکه معجزهٔ آن حضرت بعد از خروج از کشتی اشجار مثمره نشاند علی الفور آنها سبز گشته میوه بار آوردند.

معجزات صالح پیغمبر

معجزات آن حضرت بسیار است از آن جمله یکی از آنها که خالی از غرایبی نیست مسطور می‌گردد: آورده‌اند که چون صالح بارشاد قوم مبعوث شد بقواعد رسالت قیام نمود آن طایفه را نصیحت فرمود و از ارتکاب خلاف و شقاق تحذیر نمود و بمدتی دراز و زمانی دیرباز اندکی از ضعفای قوم بدو ایمان آوردند و نصایح صالح دربارهٔ باقی قوم خود متعاقب بود و کفار آخر الامر بر آن قرار دادند که ایشان با اصنام و اوثان و صالح با اهل ایمان در روز عیدی که موعود ایشان بود بعیدگاه رفته بدعا اشتغال نمایند تا حقیقت هر ملت که ظاهر گردد مجموع باتفاق آن ملت را اختیار نمایند و در آن روز که کفار از اصنام که بزعم ایشان خدایان کوچک بودند خواهش نمودند که دعای صالح را مستجاب نگردانند و نگذارند که خدای بزرک التماس او را مبذول نماید آنگاه مهتر آن طایفه جندع بن عمرو گفت ای صالح اگر در دعوی نبوت صادقی باید که از این سنگ خارا که در نواحی حجر واقع شده ناقه بزرگ شکم بسیار موی که بچه دوماهه در شکم داشته باشد بیرون آوری بشرط آنکه هم در همان ساعت از آن ناقه بچه مشابه مادر متولد گردد. و صالح بعد از استجازه بحضرت عزت دست بدعا برداشته وحی الهی نازل شد که ما بزمانی طویل قبل از این بجهة اجابت دعای تو شتری موصوف بصفات کذا درین سنک آفریده‌ایم با قوم ثمود پیمان کن که بعد از ظهور این معجزه ایمان آورند و قوم پیمان کرده صالح دعا نموده آن سنگ ساعت‌به‌ساعت بزرگتر شد تا بهئیأت شتری آبستن شد که وضع حملش نزدیک شده باشد و پشته که سنگ مذکور بر طرفی از اطراف آن واقع شده بود در حرکت آمد و آن صخرهٔ صما بطریق زنان باردار که در وقت وضع حمل نالند بر خود لرزیده شکافته شده از میان سنک ناقهٔ موصوفه بیرون آورد و چنان عظیم خلقت که از یک طرف پهلوی او تا طرفی دیگر صد و بیست گز بود و فی‌الفور از آن ناقه نیز شتری شبیه بمادر متولد گشت و جندع ابن عمرو که معجزه‌ای چنین مشاهده کرد با جمعی از خواص و عشیرت خویش ایمان آورد و بعضی دیگر آن حضرت را بسحر منسوب ساخته عاقبت ناقه را پی کردند و بعذاب آجل اجل گرفتار آمدند.

معجزات ابراهیم

یکی از معجزات آن حضرت آن بود که آتش نمرودی بر وی گلستان شد و این معنی از غایه شهرت احتیاج بشرح ندارد و دیگر آنکه روزی در اثنای مناجات فرمود «رب ارنی کیف تحی الموتی» یعنی خدایا بمن بنما که چگونه اجزای از هم فروریخته و استخوانهای از یکدیگر گسیخته موتی را بهم عقد میفرمائی و درو ایجاد حیات می‌نمائی خطاب رب الارباب در رسید که «أو لم تؤمن» آیا ایمان نیاورده‌ای «قال بلی و لکن لیطئمین قلبی» پس فرمان در رسید که چهار مرغ بدست آورده و آنها را ذبح نموده رئوس طیور اربعه را بگذارد و اعضای آنها را درهم بکوبد تا بیکدیگر مضمحل و مخلوط شوند و اجزای مرغان را چهار حصه کرده هر حصه را بر قله کوهی بزرگ گذارد و رئوس آنها را بر دست گرفته هر مرغی را بنامی که دارد بخواند تا قدرت الهی مشاهدهٔ او گردد و ابراهیم باز و طاوس و خروس و غراب را بچنک آورده بموجب فرموده عمل نمود و رئوس طیور اربعه را بدست گرفته گفت ای باز و ای طاوس و ای خروس و ای غراب ناگاه مشاهده کرد که از قلهٔ هر جبل پاره‌ای از اجزاء و اعضای آن مرغان برخاسته در روی هوا بیکدیگر منضم شدند و به طریقی که اول بودند بال‌وپر پیدا کرده متوجهٔ سرهای خود شدند بدنها با سرها اتصال یافته مرغان حیات کامل یافتند و بپریدند.

معجزهٔ دیگر آنکه چون خلیل الرحمن از مملکت بابل که عبارت از عراق عربست و مولد و منشاء آن حضرت بوده بجهة مزاحمت نمرود هجرت نمود و بنواحی فلسطین بموضعی افتاد که تا معموری مسافتی قطع می‌بایست کرد و چون مأکولات ایشان تمام شد حضرت خلیل الرحمن جوال برداشته بطلب گندم بیرون آمد و اصحاب را در آنجا گذاشت و چون نقدی نداشت که چیزی بدست آورد در آن بیابان متحیر شده ندانست که چکند عاقبت جوال را پر سنک کرده بیاورد تا دل هاجر و ساره تسلی یافته که گندمست چون بمنزل رسید از انفعال بخواب رفت ساره و هاجر سر جوال باز کرده آن را پر از گندم یافتند قدری برداشته دست‌آس کرده نان پختند ابراهیم بیدار شد او را بنان خوردن استدعا نمودند ابراهیم پرسید که چه خورم ساره گفت از آن گندم که آوردی نان پختم ابراهیم در شگفت مانده بمراسم شکر منعم قیام نمود و قدری از آن گندم را بجهة قوت خود نگاه داشت باقی را بزراعت صرف نمود و این حکایت را بنوعی دیگر نیز روایت کرده‌اند و مآل هر دو یکیست.

معجزاتی که از یوسف صادر شده

اول آنکه زلیخا بدعای آن حضرت جوان گردید دیگر آنکه چون بدعوت قابوس بن مصعب قیام نمود و از وی معجزه طلب کردند دعا فرمود تا هر گیاه و درختی که قریب بتخت ملک بود حریر ملون شد دیگر آنکه طفل نابینا را بخدمتش آوردند نقاب از روی خویشتن برداشته در وی نظر کرد فی‌الفور بینا گشت.

«دیگر بعضی از خوارق عادات که از موسی علیه السّلام صادر شده»

اکثر افعال موسی علیه السّلام خارق عادت بوده است و آنچه از او بظهور آمده غرابتی میداشته و معجزات بیشتر انبیا هم در زمان ایشان متعاقب حدوث منفصل شدی الا معجزهٔ وی که زمانی طویل بماند و آنچه از معجزات او مشهور است عصا است که مشتملست بر چند موضع. در جامع اعظم آورده‌اند که عصای موسی علیه السّلام از چوب مورد بود و دو شاخ داشت و در پایان آن نیزه‌ای آهنین داشت و چون جناب موسی را ضعف سیر دریافتی بر وی سوار شدی و مانند اسب تازی در رفتار آمدی و در لیالی مظلمه چون چراغ رخشان بودی و اگر تشنه شدی در چاه فروگذاشتی بمقدار بعد چاه دراز شدی در رفتار آمدی و دلوی بر سر آن پدید آمده آب بالا آوردی و اگر گرسنه شدی بهر دیوار که اشاره فرمودی طعام یک‌روزه از آن بیرون آمدی و اگر میوه خواستی بزمین فروبردی درختی سبز میوه‌دار بنظر آوردی و اگر بوی خوش طلبیدی مشک و عنبر از او فایح شدی و اگر بحرب دشمن احتیاج افتادی اژدهائی در غایت مهابت شدی و چنین گویند هرگاه حضرت موسی علیه السّلام او را بزمین افکندی ثعبانی گشتی سیاه و دست و پایش پدید آمدی و در دهان او دوازده دندان بحدت شمشیر و سنان ظاهر گشتی و آتش از دهانش بیرون جستی و چشمان او بسان برق لمعان زدی و از منخر او باد سموم وزیدن گرفتی و از حرکت وی صریری بگوش رسیدی چنانکه از آتش بهنگام افروختن صادر می‌شود و مابین الحنکین هشتاد ذراع بودی و بر تن او مویها بطریق خار مغیلان بودی و هرچند سنک و صلب در راه او افتاده بودی از مضرت قوایم او نرستی و چون سر بر آسمان کشیدی بمثال مناره سیاه در نظر آمدی و ضخامت جثه‌اش برابر بشتر بختی بودی.

دیگر ید بیضا که چون دست مبارک از گریبان بیرون آوردی بنور آفتاب روشنی آن غالب آمدی و هیچکس را تاب دیدن او نماندی اما دیگر قحط آل فرعون و وقوع طوفان و نزول جراد و آن‌چنان بود که چون فرعون بعد از ظهور معجزات از آن حضرت از متابعت او امتناع نمودند موسی دعا فرمود تا قحط در میان قبطیان افتاد و ملخ مجموع محصول آن جماعت را خورده در خانهای ایشان در آمدند چنانکه هیچ‌چیز از ایشان باقی نماند و کاسه و کوزه و زمین و هوای آن جماعت را فروگرفتند دیگر تبدیلات بود نقود و اقشمه و امتعهٔ آن طایفه سنک شده بود چنانکه صباح قبطیان از خواب برخاستند مجموع اموال و اسباب ایشان بسنک بدل شده بود و هرگاه یکی از آن صورتها چهره گشادی فرمون و تابعانش التماس نمودندی و وعدهٔ قبول دین کردندی و گفتندی که دعا فرما تا این بلیه مدفوع گردد ایمان آوریم و چون آن بلا دفع گشتی باز بر کفر اصرار نمودندی اما دیگر از معجزات بریة الحکم بود که در میان بنی اسرائیل تا هزار سال باقی بماند و کیفیت آن‌چنان بود که موسی در کلهٔ از زر و صوف و کتان ساخته بود و در نسخ آن جواهر نفیسه تعبیه کرده و سه سطر نوشته بود و هر سطری ملون بلونی و اسماء ابراهیم و اسحاق و اسباط بر آنجا نقش کرده بود و بسبب این اسامی حروف تهجی در آنجا ثبت شده بود و چون در میان بنی اسرائیل مهمی حادث شدی و کیفیت آن را ندانستندی نزد امام اعظم‌ها رونی آمدندی و به ایستادی تا امام آن جامه که خاصهٔ او بودی پوشیدی و بریة الحکم را در بالای آن ثیاب دربر افکندی بعد از آن حادثه که بر وی شرح کردندی همان لحظه از بریة الحکم جواب شنیدندی و اگر سخن بسیار بودی کیفیت آن صورت از حروف تهجی بدان محل ظاهر گشتی و از ترکیب حروف چگونگی حالات منکشف شدی گویند که در زمان یوشع بن نون شخصی مبلغی خطیر بدزدید و بهیچگونه راه بدان نمی‌بردند یوشع بدان و تیره عمل نموده نام سارق را پیدا کرد و بعد از اعتراف باستیصال او امر فرمودند و دیگر از آن جمله حوضی پر آب کرده بود و قفل و بند آن بدست هرون داده چون شخصی را نسبت بمنکوحهٔ خود شکی در خاطر افتادی و دربارهٔ وی گمانی بردی نزد هرون رفته آن حال عرض کردی و هرون قدری آب از آن حوض در کوزه کرده و مقداری خاک بر سر انگشت برداشته در آن آب افشاندی و دعا بر آن خواندی و دمیدی و صورت حال را با نام زن برخواندی و آب بزن دادی تا بخوردی پس اگر زانیه بودی فی الحال سیاه گشته بترکیدی و همان لحظه هلاک شدی و اگر صالحه بودی هیچ مضرت بوی نرسیدی و هم در آن سال از شوهر بفرزندی رشید حامله شدی اگر این زن عقیم بودی و این معجزه در میان بنی اسرائیل تا هزار سال باقی بود نقلست که در آن روزگار دو خواهر بودند شبیه بیکدیگر چنانکه بیننده فرق میان ایشان را بدشواری نمودی شوهر یکی را نسبت بمنکوحهٔ خود گمانی واقع شد صورت حال را بآنیهٔ هرونی عرض کرد و ایشان بطلب زن فرستادند و آن عورت مکر کرده خواهر خویش را فرستاد و آن عورت آب معمول را خورده چون عمل قبیح نکرده بود و چیزی از او صادر نشده بود آسیبی بدو نرسید و بعد از آنکه آن ضعیفه بخانه آمد خواهر او را استقبال نمود و در کنار گرفت نفس این صالحه که آب خورده بود چون بدماغ زانیه رسید فی الحال سیاه شد ورم کرده بترکید

ذکر معجزات داود

آورده‌اند که قادر مختار سلسلهٔ بداود علیه السّلام عنایت فرموده بود که یک طرف آن بمجره که عوام آن را کاهکشان گویند اتصال داشت و جانب دیگر قریب بصومعهٔ جناب نبوی بود که دست مردم بدان می‌رسید و آن سلسله بشدت آهن و لون آتش در نظر می‌آمد و هرگاه که حادثه نازل شدی آن زنجیر در حرکت آمده آوازی از وی صادر گشتی و بسمع داود رسیدی و آن حضرت کیفیت واقعه را اعلام نمودی و هر صاحب مرضی که دست بر آن زدی از رنج و الم شفا یافتی و بعد از نقل آن حضرت بسرای آخرت بنو اسرائیل سلسله را حکم ساخته قطع دعاوی بتوسط آن می‌ساختند و چون صاحب صدق و حق دست بر آن دراز کردی بقبضهٔ او درآمدی و ظالم و کاذب را دست بر او نرسیدی زیرا که سلسله میل بالا می‌کرد لاجرم بمساس آن فایز نمی‌شدند و مدتها یهود بدین شیوه عمل می‌نمودند تا شخصی مکری اندیشیده سلسله از میان مرتفع شد و صورت حال چنان بود که یکی از عظمای بنی اسرائیل جوهری قیمتی به امینی سپرده بود و عند المطالبه انکار نمود صاحب ودیعت گفت محاکمه بسلسله بریم امین مهلت خواسته جوهر را در عصای مجرف تعبیه کرده روز موعود مدعی و مدعی علیه با اشراف و اسباط نزد سلسله حاضر آمدند و صاحب ودیعت دست دراز کرده سلسله را گرفت همه را معلوم شد که او در دعوی خود محقست آنگاه مدعی علیه عصای مذکور را بمدعی داد که این را نگاه دار تا من نیز دست در آن زنم صاحب امانت نیز عصا را گرفته مکار نزد سلسله رفت و گفت یا رب اگر تو میدانی که آنچه این مرد بمن سپرده بود باو تسلیم کرده‌ام و حالا ذمه من از آن بریست دست مرا بسلسله برسان این سخن گفته دست دراز کرده سلسله را بگرفت مردم از این قضیه متعجب گردیدند کسی در آن زمان بدین حیله وقوف نیافت و شیخ امین عصا را گرفته بدین تزویر جوهر ثمین ببرد و چون صباح شده یهودان سر از خواب برداشته دیگر سلسله را ندیدند «ذکر بعضی از احکام که از سلیمان بن داود صادر شده» آورده‌اند که سلیمان در صغر سن نیز در کمال فطنت و زکا و غایت فراست و کیاست بود چنانکه روایت کرده‌اند که در ایام داود عورتی زیبا که در حسن و ملاحت همتا نداشت بواسطه دعوی مالی که بر شخصی داشت نزد قاضی رفت و قاضی فریفتهٔ او شده چون عورت بخانه رفت معتمدی پیش او فرستاده او را میل بخطبه نمود جمیله جواب داد که مرا میل بتزویج نیست او را بزنا دعوت نمود جواب داد که من از این فعل شنیع بیزارم و چون مستوره از قاضی ناامید گشت بجهة اخذ مال خود استعانت بصاحب شرطه برد او نیز مایل شده سخنان قاضی را در میان آورد جمیله امتناع نموده چون زن از صاحب شرطه مأیوس شد پناه بحاجب حضرت داود علیه السّلام برد حاجب را نیز مانند یاران سابق یافت و چون بهیچگونه فتح البابی روی ننمود از حق خود گذشته در کنج و ابواب آمد و شد در روی خود دربست و زبان بمضمون این قطعه بگشاد بیت: دست ابنای دهر را بمثل از قضا روزی قاضی و آن دو مفسد در مجلسی مجتمع شده از هر باب سخن می‌گفتند تا حکایت منجر بذکر آن جمیله شد از خویشتن‌داری و استغنای آن داستانها زده اتفاق کردند که نزد حضرت داود گواهی دهند که او سگکی دارد که با او مجامعت می‌نماید و یک مرد دیگر را در آن باب با خویشتن یار کردند و در ادای شهادت متفق الکلمه شده نزد او رفتند و این حدیث سگ را بمبالغهٔ هرچه تمامتر معروض او گردانیدند آن حضرت بمقتضای «نحن نحکم بالظاهر» برجم آن مستوره امر کرد و سلیمان این حکم را شنیده از محکمه بیرون آمده جمعی از کودکان و طایفه‌ای که بمحافظت و خدمتش می‌پرداختند موافقت نمودند و بعد از خروج از منزل پدر در محلی بنشست و کس فرستاد که جمعی را که برجم آن مستوره مامور شده بودند از آن امر بازدارند و آنگاه یکی از آن صبیان را که بجای آن زن در معرکه بنشست و چهار کودک دیگر بجای آن چهار نفر تا در محکمهٔ داود گواهی دادند حاضر گشتند و گواهی دادند آنگاه هر چهار را از هم جدا کرده یکی را طلبیده پرسید که رنک آنسک چیست گفت زرد است فرمود تا او را بگوشهٔ بردند دیگری را طلبید و هم از لون آن سگ سؤال نمود جواب داد که سیاهست و چون اقوال کودکان مختلف افتاد فرمود که‌ای فسقه فجره می‌خواهید که مرا فریب دهید تا صالحه را سنگسار کنم و کودکان دیگر را فرمود بکشید این گواهان را و ملازمان صورت واقعه را بداود علیه السّلام رسانیدند آن حضرت نیز گواهان را از یکدیگر جدا کرده از لون سگ بپرسید و چون اقوال شهود در آن باب مختلف افتاد از موقف نبوت حکم بقتل ایشان صادر شد دیگر آنکه دو عورت که هریک طفلی داشتند روزی بجامه شستن بصحرا رفته بودند از فرزندان غافل شده یک طفل را گرگ درربود و آن دو ضعیفه در طفل باقی مانده نزاع کرده مخاصمت نزد داود بردند و حضرت داود بمقتضای آنکه یکی متصرف بود و گواه نداشت فرمود که طفل تعلق باو می‌دارد و چون خصمین از محکمه بیرون آمدند سلیمان از ایشان پرسید که پیغمبر خدا شما را چگونه حکم کرد یکی از آن دو عورت صورت واقعه را معروض داشت سلیمان کاردی طلب کرده پرسیدند که چه خواهی کرد جواب داد که این را دوپاره کرده هریک از شما را نصفی خواهم داد یکی از آن دو زن راضی شده دیگری در گریه افتاده گفت طفل را تسلیم رفیق من نما که من باین امر همداستان نیستم سلیمان فرمود فرزند از عورتیست که به تنصیف او رضا نداد و این حدیث معروض داود شده از کیاست و فراست فرزند تعجبها نمود.

«ذکر شمه‌ای از خوارق عادت و معجزات عیسی» (ع)

یکی از معجزات آن حضرت احیای موتی بود و دیگری صحیح ساختن اکمه و ابرص و کور مادرزاد بود که مطلقا چشم خانه نداشته باشد و دیگر آنکه آن حضرت از گل صورت طیری ساخته باو در دمیدی و آن مرغ گلبن حیات یافته طیران نمودی تفصیل این معجزات از سیاق کلام آینده بوضوح خواهد پیوست آورده‌اند که عیسی (ع) دو نفر از حواریان را بشهر نصیبین فرستاد تا اهل آن بلده را به نبوت او دعوت نمایند و شمعون بن حمون الصفا که وصی آن حضرتست از عقب آن دو نفر در حرکت آمد تا اگر ایشان را عارضه واقع شود در آن امر اعانت نماید و با حضرت مسیح گفت که اگر از تو یاری خواهیم از ما دریغ مدارد و آن دو نفر بنصیبین رسید و یکی آواز برآورد که‌ای مردمان عیسی روح اللّه و رسول اوست مردم او را بکذاب متهم داشته نسبت بحضرت مسیح سخنان گفتند و او را نزد ملک بردند فرمود که از این قول بازگرد والا بفرمایم تا ترا بکشند آن مرد که موسوم بنومان بود از رجوع امتناع نمود ملک فرمود تا دست او را بریده میل در چشمش کشیدند و او را در مزبلهٔ انداختند و شمعون این قضیه را شنیده بعد از ملازمت ملک بعرض رسانید که مامول از کرم شهریاری آنکه مرا رخصت فرماید تا ازین مبتلا سخنی چند تحقیق نمایم ملک تجویز نمود از نومان پرسید که سخن تو چیست گفت می‌گویم که عیسی روح اللّه و بنده و رسول اوست شمعون استفسار نمود که بر صدق این سخن دلیلی داری جواب داد که اکمه و ابرص و سایر مرض علاج می‌کند شمعون گفت اطبا با وی درین فعل شریکند دیگر چه آیت دارد نومان گفت آنچه مردم خورند و ذخیره گذارند خبر می‌دهد شمعون بر زبان آورد که این احوال کاهنان است دیگر هیچ علامتی دارد گفت از گل مرغی می‌سازد و باد در وی می‌دمد و آن مرغ حیات یافته طیران می‌نماید شمعون گفت این فعل بکردار ساحران می‌ماند دیگر هیچ مصداقی بر دعوی خود دارد گفت باذن اللّه تعالی مرده را زنده می‌سازد شمعون بعرض ملک رسانید که این مبتلا امری عظیم دعوی کرد که از عیسی صدور می‌یابد و این کار بجز از قادر مختار یا رسول او از دیگری صادر نمی‌گردد و فعل رسول نیز درین باب باذن رب الاربابست و هیچ ساحر و کذابی را حی قدیم باین امر مأذون نمی‌گرداند و اگر عیسی رسول خدا نباشد مرده زنده نتواند کرد اکنون صلاح در آنست که عیسی را طلب کنیم و در آنچه این مبتلا نسبت به او می‌کند امتحان نمائیم اگر عیسی درین باب بقدم انکار پیش آید فرستاده او را بقتل آوریم و اگر مرده زنده کند در این صورت بعدی عظیم دارد ما بوی ایمان آوریم ملک را حدیث مقبول نموده باحضار روح اللّه فرمان داد با شمعون گفت تا با مسیح به سؤال و جواب اشتغال نماید شمعون با آن حضرت گفت که این فرستادهٔ تو که بغضب پادشاه ما درآمده دعوی می‌کند تو رسول خدائی فرمود راست می‌گوید باز شمعون گفت او گمان می‌برد که تو اکمه و ابرص را علاج می‌کنی و سایر بیماران را شفا می‌بخشی آن حضرت فرمود که گمان او مطابق واقعست شمعون گفت که مقرر چنانست که اگر آنچه نومان بتو نسبت کرده بجا نیاوری ما ترا با اصحاب تو هلاک کنیم «قال عیسی نعم فقال شمعون فابدء بصاحبک» مسیح دست و پای نومان را بر مفاصل نهاده دست بر آن کشیده بقدرت الهی چنان شد که بود آنگاه دستهای مبارک خود را بر چشمان او بمالید تا روشن گشت شمعون گفت ای ملک اینست از آیات نبوت او باز به شمعون التماس نمود تا بگوید که حضار مجلس شب چه زخیره نهاده‌اند مسیح یک‌یک را خطاب فرمود که دوش چه خورده‌اید و چه ذخیره نهاده‌اید و شمعون گفت ای عیسی فرستاده تو گمان می‌برد که از تو از گل هیئآت طیری که می‌خواهی می‌سازی و باد در او می‌دمی تا طیران می‌کند ملک می‌خواهد که این صورت غریب را مشاهده کند مسیح فرمود که صورت کدام مرغ مطلوبست گفتند خفاش که از عجایب طیور است پس صورت آن ساخته بادی در او دمید و آن مرغ در پرواز آمد آنگاه از عیسی (ع) التماس نمودند که مرده زنده سازد آن حضرت فرمود میتی معین گردانید که باذن حی لا یموت او را زنده سازم گفتند سام ابن نوح که پدر ما و تست اگر بیمن انفاس شریف تو زنده گردد مناسب می‌نماید عیسی (ع) قبول نموده آن حضرت را بر سر قبر سام بردند و روح اللّه دو رکعت نماز گذارده دست بدعا برداشت و بعد از فراغ از دعا سام را ندا کرده زمین بفرمان خالق ارض و سما در حرکت آمده منشق گردید و شخصی ابیض الرأس و اللحیه از قبر بیرون آمده گفت لبیک یا روح اللّه عیسی از سام سؤال نمود که در زمان شما رسم نبود که موی سفید گردد این چه حالتست که در تو می‌بینم جواب داد که آواز ترا شنیدم پنداشتم که قیامت برپا شده از هول رستاخیز مویم سفید شد باز عیسی از وی سؤال نمود که از فوت تو چند سال گذشته است فرمود که چهار هزار سال عیسی (ع) گفت می‌خواهی دعا کنم تا چندگاه دیگر خداوند تعالی ترا عمر دهد گفت چون عاقبت کار مرگست حیات فانی را چه فایده مسیح دعا فرمود سام بحالت اول معاودت نمود ملک با توابع مسلمان شد.

«ذکر شمه‌ای از معجزات خاتم الانبیا محمد مصطفی (ص)»

معجزات آن حضرت بیشمار است و خارق عادت آن بزرگوار بسیار است و اگر مجموع آن در قلم آید در آن باب مجلدی می‌باید بنابرین بچند حکایت اختصار نموده می‌آید آورده‌اند که چون حضرت رسالت‌پناه از حرب خیبر فراغت یافته متوجه وادی القری گشته بمنزل اصها نزول نموده سر مبارک بر زانوی امیر المؤمنین علی علیه السّلام نهاده ناگاه آثار وحی بر آن حضرت ظاهر شده زمان نزول وحی چندان امتداد یافت که آفتاب بدیار مغرب شتافت و چو نوحی منجلی شد آن حضرت از علی مرتضی پرسید که نماز گذارده‌ای جواب داد که نه یا رسول اللّه آن سرور دست بدعا برداشت فرمود الهی اگر علی در طاعت تو و در طاعت رسول تو بوده و هست آفتاب را برای او بازگردان تا بادای صلاة قیام نماید از اسماء بنت عمیس مرویست که گفت بعد از آنکه آفتاب غارب گشته بود دیدم که طلوع نموده بر کوه و هامون تافت چنانچه خلایق لمعان آفتاب را به رای العین مشاهده کردند حضرت امیر المؤمنین علی علیه السّلام نماز بگذارد و معجزهٔ دیگر آنکه روایت کنند که اعرابی بطلب قوت بصحرا رفته بعد از تکاپوی، سوسمار شکار کرد و چون به عزیمت منزل به اعلی مکه رسید دید خلقی مجتمع شده‌اند از شخصی پرسید که باعث برین اجتماع چیست گفت محمد بن عبد اللّه بن عبد المطلب است که دعوی نبوت می‌کند اعرابی بمیان جمع درآمده سوسمار را از بغل بیرون آورد و گفت اگر این از نبوت تو گواهی دهد من ایمان می‌آورم حضرت فرمود بینداز اعرابی سوسمار را بر زمین افکند و او بهر جانب روان شدن آغاز کرد حضرت رسول اللّه فرمود «یا ضبی اقبل» سوسمار برگشته بزبان فصیح عربی گفت: «اشهد ان لا اله الا اللّه و انک رسول اللّه» اعرابی چون صورت غریب مشاهده نمود ایمان آورد، دیگر آنکه با عبد اللّه بن زبیر گفت که وای بر مردمان از دست تو و وای بر تو از دست مردم و این معنی که فرمود وای بر مردم از دست تو این بود که ابن زبیر سعی نمود تا عایشه ببصره رفته با امیر المؤمنین علی علیه السّلام مخالفت نموده بدان سبب چندین هزار سر بی‌تن شد و اینکه فرمود وای بر تو از دست مردمان این بود که حجاج بن یوسف بفرمان عبد الملک مروان بمکه آمده ابن زبیر را محاصره نمود و بعد از تسخیر مکه او را بقتل آورد و بر دار کرد معجزه دیگر: آورده‌اند که روزی عمر بن خطاب و مغیرة بن شعبه همراه یکدیگر بمجلس عرش اشتباه حضرت رسالت درآمده آن سرور از ایشان پرسید که مگر شما را با یکدیگر دوستی و محبتی هست گفتند بلی یا رسول اللّه در راه ولای تو فرمود که غلام یکی از شما دیگری را بکشد و عاقبت ابو لؤلؤ غلام مغیره عمر را بکشت.