پرش به محتوا

زینت‌المجالس/جزء چهار: فصل هفت

از ویکی‌نبشته

فصل هفتم از جزو چهارم در فایده صبوری که پیشه کاملان فضیلت شعار و قائلان صاحب وقار است

آورده‌اند که وقتی شخصی را بتهمتی محبوس کردند دوستی نزد وی رفته او را دید که اضطراب تمام می‌نماید گفت ای برادر ترک جزع کن و صبر پیش گیر که مفتاح ابواب رستگاری و مصباح شب تاریست بیچاره جواب داد که از من گناهی صادر نشده که شکر کنم و بر چنین ستمی چگونه صبر کنم و چه شکر گویم از آن شخص روایت کرده‌اند که روز دیگر بتفحص حال او شتافتم او را در چاهی کرده بودند همان نصیحت کرده گفتم صبر کن*که بسیار بد باشد از بد بتر*جوان بر سر حرف خود بود روز دیگر بر سر آن چاه رفتم او را دیدم که بشکر آفریدگار زبان گشاده لباس مصابرت پوشیده بود گفتم باعث بر این مصابرت و ترک آن اضطراب و منجزت چه بود گفت اول که مرا نصیحت بصبر فرمودی قبول ننمودم روز دیگر مرا بچاه فرستادند و اضطراب من روی بازدیاد نهاد و شکایت بیشتر کردم روز دیگر زنجیری آورده مرا با شخصی دیگر بزنجیر کشیدند اتفاقا هم طویلهٔ مرا اسهال دست داد که روزی پنجاه نوبت او را اطلاق واقع می‌شد ناچار مرا با او مرافقت بایست نمود چون این صورت واقع شد دانستم که بر قضای الهی جز مصابرت چارهٔ نیست لاجرم زبان بشکر گشودم گفتم اکنون منتظر فرج باش و بعد از اندک مدتی خلاص شد

حکایت: از اصمعی روایت کرده‌اند که گفت هادی برادر هارون الرشید

که ظالمی بی‌باک و جباری سفاک بود در ایام خلافت خود قاسم بن محمد بن عبد اللّه بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السّلام را که از کبار سادات بود و بزیور علم و عمل و حلیهٔ ورع و تقوی آراسته بود طلبیده با او گفت تو کیستی سید گفت من قاسم بن محمدم از اولاد رسول اللّه هادی مادر او را دشنام داده بر زبان آورد که ترا چنان بکشم که هیچکس را چنان نکشته باشند قاسم گفت آنچه نسبت بمادر من گفتهٔ بمادر تو انسب است چه او کنیزکی بود که در دلال خانه دف می‌زد و می‌رقصید و پدرت او را از بیت المال مسلمانان و حقوق مؤمنان خریده بود اما آنچه گفتی که ترا بکشم مرا ز کشتن مترسان که من از اهل‌بیتی‌ام که عادت ایشانست و شهادت را شرف خود میدانند بخدای که صبر کنم که پیش از من از هیچکس صادر نشده آن ظالم فرمان داد تا جملهٔ اعضای آن بزرگوار را بمقراض قطع کردند و او بر خود نپیچید و آهی نکرد در این اثنا روی بآسمان کرده فرمود:

گر بر سر من تیر بلا بارانی باران ترا دوخته‌ام بارانی لاجرم هادی از عمر و سلطنت برخورداری نیافته هم در آن ایام به منزلی که برای او معین شده بود توجه نمود خلایق از جور و تعدی او خلاصی یافتند چنانکه قبل از این مرقوم کلک بیان گشت

حکایت: آورده‌اند که چون نوشیروان بمجرد شبهه‌ای که از ابو زر جمهر بخاطرش رسید

او را مقید ساخته در محلی تنگ و تاریک بازداشت و فرمود که جامهٔ درشت در او پوشانند و هر روز دو قرص جوین و یک کف نمک ناسوده و یک جام آب بوی دهند و با موکلان گفت هرچه بر زبان او گذرد بحضرت ما إنها کنید ابو زر جمر چند ماه بر آن حال بماند اصلا شکایتی بر زبانش نرفت نوشیروان جمعی را فرستاد با او مکالمه نموده از احوال وی استفسار نمایند و هرچه گوید بی‌زیاده و نقصان بموقف عرض رسانند ایشان نزد ابو زر جمهر رفته از حالش پرسیدند و بر زبان آوردند که باوجود آنکه مدتیست که در بلیت و محنت روزگار می‌گذرانی بشرهٔ تو برقرار است و عقل تو بحال اولست و قطعا ضعفی در نهاد تو حاصل نمی‌شود حکمت درین چیست ابی زر جمهر جواب داد که من نوش‌داروئی ساخته‌ام شش حزو و بدان مداومت می‌نمایم و بقوت آن برقرار اول مانده‌ام پرسیدند که اجزای آن ترکیب را بیان نمای گفت یک جزو آن اعتماد است بر کرم خداوند جل ذکره دوم رضا بقضای الهی سوم صبر چهارم شکر پنجم آنکه میدانم که بسیار بد باشد از بد بتر ششم امید خلاصی چون نوشیروان این سخن شنید حکیم را از زندان طلبیده تربیت نمود

حکایت: گویند نوبتی اعرابی بحضرت نبوی (ص) آمده

گفت یا رسول الله من مردی‌ام رنجور و محنت‌زده و بملازمت تو آمدم تا مرا تعلیمی دهی که موجب دفع بلیت و باعث رفعت من گردد رسول اللّه فرمود ای اعرابی بدان که هر محنتی را زمانی مقرر است و تا مدت محنت بنهایت نرسد سعی بنده مفید نباشد قوله تعالی «إِنْ أَرٰادَنِیَ اَللّٰهُ بِضُرٍ هَلْ هُنَ کٰاشِفٰاتُ» تا آخر آیه‌ای اعرابی عون و عصمت از حضرت باری استدعا نمای که خدای تعالی غفار و آمرزگار است قوله تعالی «فَقُلْتُ اِسْتَغْفِرُوا رَبَکُمْ إِنَهُ کٰانَ غَفّٰاراً یُرْسِلِ اَلسَمٰاءَ عَلَیْکُمْ مِدْرٰاراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوٰالٍ وَ بَنِینَ» که آفریدگار جل جلاله مستغفران را بمال و ولد وعده فرموده است.