زینت‌المجالس/جزء هشت: فصل سه

از ویکی‌نبشته

فصل سوم از جزو هشتم در بیین دعاهای مستجاب

حکایت: از سلیمان بن مخلد مرویست که پیش از آنکه دولت آل عباس ارتفاع یابد

میان ابو جعفر منصور دوانیقی و سلمة بن عبد الملک دوستی بود نوبتی منصور بر صافه رفته در خانه سلمه نزول کرد و سلمه نسبت بمنصور لطف بسیار کرده با برادر خویش هشام که در آن زمان حاکم ایام بود گفت که منصور آمده است چیزی بدوده هشام بن عبد الملک فرمود که پانصد درم آوردند و با سلمه گفت این مبلغ را باو ده و بگوی که هم امشب از این شهر بیرون رود و پانصد درهم دیگر سلمه از مال خود بآنها اضافه کرده بمنصور داد و بجهة او نوشتهٔ ترتیب داده پیغام هشام باو رسانید منصور درازگوشی خریده سفره توشهٔ بر آن بست و خود سواره شده و من پیاده روان شدم چون روز شد ناگاه هشام از دور پیدا شد که بشکار می‌رفت منصور از راه بیکسوی شده در نماز ایستاد و هشام او را دیده از برادر خود سلمه پرسید که آن شخص کیست که نماز می‌گذارد سلمه گفت عم‌زادهٔ تو منصور بن محمد بن علی بن عبد اللّه بن عباس است پانصد درم که بدو انعام کرده بودی رسانیدم و پیغام تو گذاردم و او بموجب فرمان هم در آن شب از شهر بیرون آمده است هشام از اسب فرود آمده بر جنیبت نشست و آن اسب را بیکی از خواص داد که این را نزد او بر و بگو که بر اسب سوار شود منصور بر اسب سوار شده و من بر خر سوار شدم و هر دو روان شدیم وقت چاشت منصور از اسب فرود آمده شش رکعت نماز گذارد و سر بسجده نهاده گفت خدایا از تو می‌خواهم که بحرمت محمد و آل محمد چنانکه مرا بر اسب او نشاندی بر جای او بنشانی و بارها این لفظ بر زبان راند و سر از سجده برداشته گفت چیزی هست تا بخوریم من سفره پیش آوردم و از آن طعامهای لذیذ که سلمه بجهة توشهٔ ما ترتیب داده بود آغاز خوردن کردیم در این اثنا پیری بر ما گذشته طعام خواست منصور گفت خدایت نیکوئی دهد وسائل از ما در گذشت منصور پشیمان شده گفت خوب نکردیم که سائلی را محروم گذاشتیم ازین سفره بردار و همچنان نزد وی بر من بر اثر وی روان شدم و بسیار دویدم تا بدو رسیدم گفتم ای شیخ بزرگوار آن جوان که از او سؤال کردی ابن عم پیغمبر است و این سفره را پیش تو فرستاده است پیر گفت مرا بطعام حاجت نیست اما او را بگوی که آنچه در سجده از خداوند تعالی طلب نمودی مستجاب شد و جای هشام بتو حوالت گشت اما باید که بدانی که با خلق خدا چگونه معاش باید کرد من مراجعت کرده این سخن بمنصور رسانیدم گفت دریغا که آن بزرگوار خضر نبی بوده است و ما آن حضرت را نشناختیم

حکایت: آورده‌اند که حکمای یونان وقتی از خداوند جل ذکره حاجت می‌خواستند

که مشتری در وسط السماء بود با رأس و زهره در طالع و بعضی گویند محل استجابت دعا در اینست که یکی از سعدین در طالع بود و دیگری در رابع و آفتاب قوی‌حال باشد باشد و هیچیک از نحسین را با طالع نظری نبود و ماه باتصال و نظری آن مسعود و قوی‌حال باشد و یعقوب بن اسحاق الکندی در رسالهٔ که مقصور بر دعواتست آورده که هرگاه ماه با عطارد در کف الخضیب قران کنند در بیست و یک درجهٔ از حمل محل استجابت بود چه این ساعت بصلاح نفس و عفت تن تعلقی تمام دارد و اگر آفتاب با عطارد در کف الخضیب قران کنند هر دعائی که از برای توانگری کنند مستجابست

حکایت: و از غرایب در باب دعا و استجابت او آنست که چون ریاح مخالف دریا را بشوراند

و افواج امواج متراکم گشته اهل کشتی در دریای اضطراب غوطه خورند و بگریه و زاری از حضرت باری دفع آن بلیه مسئلت نمایند علامت دعای ایشان گاه باشد که علی الفور ظاهر شود چنانچه از از سر کشتی روشنی ظاهر گردد چنانچه اگر شب باشد آفاق را روشن سازد و چون اهل کشتی آن را ملاحظه نمایند مستبشر و مسرور گردند و آن سال آن زورق را هیچ آسیبی نرسد

حکایت: در بعضی کتب بنظر رسیده که نوبتی پیرزنی بخدمت ابو القاسم جنید بغدادی آمده عرض کرد

که‌ای شیخ مدتیست که پسرم بسفر رفته است و هیچکس از او نشان نمی‌دهد و مرا بر مفارقت او بیش از این طاقت نمانده است دعا کن که تا فرزندم بوطن مراجعت نماید شیخ فرمود و علیک بالصبر پیرزن تصور نمود که شیخ می‌گوید صبر خور تا فرزندت بیاید لاجرم دو مثقال صبر سقوطری خریده بامید ادراک شیرینی وصال فرزند دوای تلخ را بیاشامید و احشا و امعای پیرزن ریش شده اسهال عظیم وی را روی نمود بیچاره نزد شیخ آمده صورت حال بیان نموده بر زبان آورد که از خوردن صبر فایدهٔ بجز عرض مرض دست نداد شیخ فرمود که من ترا گفتم صبر مخور صبر کن، زن فریاد برآورد مرا بیش از این طاقت مصابرت نمانده است و گریه و زاری آغاز کرد شیخ روی بآسمان کرده لب جنبانید و با پیرزن گفت برو که پسرت بر در خانه رسیده است پیره‌زن آمده پسر را دید که در وثاق نشسته خوشحال و خرم گشته روز دیگر بخدمت جنید آمده گفت ای شیخ تو چه دانستی که پسرم آمده است فرمود چون کمال اضطرار ترا مشاهده نمودم دانستم که خداوند جل ذکره هر دعائی که در شأن تو واقع شود اجابت فرماید قوله تعالی «أَمَنْ یُجِیبُ اَلْمُضْطَرَ إِذٰا دَعٰاهُ» دعا کردم که پسرت را امروز بتو رساند یقین دانستم که البته فرزند تو خواهد آمد

حکایت: در کتب تواریخ و اخبار مسطور است که نوبتی ولید ابن عبد الملک مروان بعامل مدینه صالح بن عبد اللّه نوشت

که حسن بن حسن بن علی مرتضی (ع) را از حبس بیرون آور و بر در مسجد رسول اللّه صلی اللّه علیه و اله صد تازیانه بر وی زن و یک روز او را در آن موضع دار تا همهٔ خلایق او را بدان حال بدانند و چون نامهٔ ولید بصالح رسید حسن را در مسجد حاضر ساخته بر منبر برفت تا مثال ولید را بر خلایق خواند و بامتثال آن مبادرت نماید مقارن این حال حضرت امام زین العابدین علی بن الحسین علیهما السلام بمسجد درآمده خلایق او را تعظیم نمودند امام پیش حسن بن امام حسن علیه السّلام آمده فرمود ای برادر دعای فرج بر زبان ران تا خداوند جل ذکره شر این ظالمان را از تو بگرداند حسن پرسید که آن دعا کدام است امام زین العابدین فرمود که «لا اله الا اللّه العلی العظیم لا اله الا اللّه الحلیم الکریم رب السموات و رب العرش و الحمد للّه رب العالمین» حسن این دعا را مکرر گردانیده صالح از منبر فرود آمد و در روی حسن نظر کرده شرم داشت که بفرمان ولید پلید عمل نماید گفت او را نگاه دارید تا من بخلیفه نامهٔ نویسم که حسن جریمه ندارد شاید که از سر تادیب وی درگذرد و در آن باب نامهٔ نوشته ولید را بر سر رضا آورد و بمدینه مثالی فرستاد تا حسن را اطلاق کردند

حکایت: آورده‌اند که در زمان خلافت هادی میان امام کاظم موسی ابن جعفر صادق (ع) و هارون الرشید مناظرهٔ واقع شده

هارون کینهٔ امام هفتم در دل گرفت تفصیل این اجمال آنکه روزی هارون با امام موسی گفت که شما گمان می‌برید که قرابت پیغمبر بشما نزدیک‌تر است با آنکه ما از اولاد عباس بن عبد المطلبیم و شما از فرزندان ابو طالب و ابو طالب و عباس برادر بودند و عم حضرت پیغمبر صلی اللّه علیه و اله امام فرمود که اگر دختری داشته باشی و پیغمبر دختر ترا خطبه کند قبول داری هارون گفت منت دارم امام فرمود اگر مرا دختری باشد نکاح او بر پیغمبر حرام باشد زیراکه دختر من نبیرهٔ آن حضرتست و او جد ما بود پس معلوم شد که ما با آن حضرت نزدیک‌تر باشیم از شما هارون گفت به چه سبب خود را فرزند رسول میگوئید با آنکه از اولاد علی بن ابی طالبید نه نسل محمد مصطفی صلی اللّه علیه و اله اثبات نسب به پدر کنند نه بجد و مادر امام موسی علیه السّلام فرمود «اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم و من دریته داود و ایوب و یوسف و موسی و هارون و کذلک نجزی المحسنین و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس کل من الصالحین» و در این معنی شبههٔ نیست که عیسی علیه السّلام بی‌پدر از مادر متولد شده چون پدر مریم از ذریهٔ ابراهیم بود حق جل ذکره عیسی را از اولاد ابراهیم تعداد نمود و دیگر آنکه آفریدگار جل ذکره در آیهٔ مباهله می‌فرماید «فَمَنْ حَاجَکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ مٰا جٰاءَکَ مِنَ اَلْعِلْمِ فَقُلْ تَعٰالَوْا نَدْعُ أَبْنٰاءَنٰا وَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ نِسٰاءَنٰا وَ نِسٰاءَکُمْ» و شک نیست که سید کاینات در روزی که ارادهٔ مباهله ترسایان نجران داشت علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را همراه داشت هارون ملزم شده چون نوبت دولت بوی رسید بمدینه رفت امام از هارون متوهم شده دعا فرمود تا آن نوبت شر او از وی مندفع گردید.