پرش به محتوا

زینت‌المجالس/جزء نه: فصل پنج

از ویکی‌نبشته

فصل پنجم از جزو نهم در بیان خاصیت و طبیعت بهایم اهلی و وحشی

اما

بهایم اهلی

فیل

بغایت بزرگ و زکی الحسن صاحب قوتست اکثر عمر او سیصد سال و وسطش دویست و اقلش صد سالست زبان فیل کوچک است و معکوس و در گرفتن فیل دو وجه گفته‌اند یک وجه که بصواب اقرب بود اینست که فیلبان بر فیلی که مؤلف بود نشسته به بیشه درآید و در آمد و شد فیلان را بنظر درآورد آنگه بر سر راه فیل وحشی خندقی کنده سر آن را بخس و خاشاک و چوب بپوشاند و قدری خاک بر بالای آن ریزد و لگدکوب بکند و علفی که مرغوب فیل باشد بهمرسانیده بر کنار آن خندق درچیند و آن موضع بگذارد و بر درختی رفته کمین کند فیل چون بیاید که علف خورد بیمحابا پای بر زبر خندق نهد چوبها شکسته فیل در آن گود افتد و فیلبان در شبانه‌روزی او را در آن خندق بگذارد و دست دراز کرده بر روی فیل مالد فیل در اول اضطرابی تمام کند و آخر رام گردد و فیلبان بتدریج آن سوراخ را فراگرفته چندانکه فیل را نظر بر روی او افتد آنگاه آب و علف آورده بفیل دهد و با او ملاطفت آغاز کند و یکی از فیلبانان جامهٔ سیاه پوشیده بیاید و چوبی بزرگ بر آن فیل زند و آن صیاد که او را علف داده از گوشهٔ بیرون آید و آن سیاه‌جامه را گرفته بر زمین زند و او را در نظر فیل لت کند و پیش فیل رفته علف و آب بدهد و دست در رویش مالد و چند روز متعاقب بدین عمل کند تا فیل با مرد سفیدجامه الفت گیرد و چون مؤانست او استحکام پذیرد راهی در آن خندق کند و فیل را از آنجا بیرون آورده تعلیم دهد.

چه چاره چون بنی آدم نداند بجز مردن کز او بیچاره ماند در کتاب طبایع الحیوان مسطور است که فیل بغایت کینه‌ور و حسود بود و چون بر کسی خشم گیرد فرصت جسته او را هلاک کند آورده‌اند که در عهد سلطان محمد ملکشاه سلجوقی فیلان بخراسان و سایر بلاد ایران آورده بجهة سرکار سلطان محافظت می‌نمودند از آن جمله فیلی بر یکی از سپاهیان که او را پسر محمد فیلومی گفتند خشم گرفت فرصت نگاه می‌داشت تا روزی آن پسر بر پشت او نشسته تا فیل را بآب برد و چون بدروازه رسیده او را چنان بر دیواری فشرد که روح از تنش مفارقت کرد و خود را فشانده آن پسر را از پشت خود بینداخت و بخرطوم جثه او را برگرفته از پل دروازه گذشته بر زمین انداخت و در زیر پای بمالید دیگر آنکه مؤلف جامع- الحکایات آورده که شمس الدین قیصر حکیم حکایت کرد که در نهر وله فیلبانان فیلان را بآب می‌بردند یکی از افیال بدکان خیاطی رسیده می‌ایستاد و خرطوم را دراز کرده استاد سوزنی در خرطوم او فروبرد فیل متوجه کنار آب شده و چون آب خورد خرطوم خود را پرآب ساخته نگاه داشت و در وقت مراجعت چون بدکان خیاط رسیده آن آبها را در دکان او سرداده مجموع اسباب او را ملوث گردانید مسود اوراق گوید در هندوستان ببلدهٔ احمد از مردی استماع نمودم که یکی از فیلان پادشاه یاغی شده بود فیلبانان بر فیلها سوار شده بگرفتن او می‌آمدند و این فیل در کمال سرعت و بتعجیل زیاد می‌گذشت و مردم از سر راه او فرار می‌نمودند در این اثنا طفلی سه ساله در میان بازار نشسته بود چون فیل باو رسید گفتیم همین لحظه این طفل را در زیر پای خورد خواهد ساخت چون فیل باو نزدیک رسید خرطوم را در کمر آن طفل پیچیده او را برداشت و بر یکی از دکاکین نشانده روان شد و یکی از خواص فیل آنست که از گربه و خوک و موش می‌ترسد و آن امریست که طبیعی او است گویند فیل بجهة آن آنگاهی که از شیر می‌رمد تصور می‌نماید که شیر گربه بزرگست حکما گویند که چون زبان فیل کجی دارد ناطق نمی‌تواند شد و الا مانند آدمی از غایت زیرکی سخن گفتی و فیل بر پهلو نتواند خفت و اگر بر پهلو افتد برنتواند خواست زیراکه در جمیع اعضا بجز کعبش جائی مفاصل ندارد و بر پنجسالگی شهوت بر فیل استیلا یابد و در هفت‌سالگی بزاید و فیل را در ملک ایران توالد و تناسل نیست.

اهلی

شتر

جانوریست عجیب‌خلقت عظیم‌هیکل کم‌خورش بارکش فرمان‌بر

سبکروحی حلیمی برد باری ز گلزار جهان قانع بخاری «قال اللّه تعالی أَ فَلاٰ یَنْظُرُونَ إِلَی اَلْإِبِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» دیگر از خواص شتر آنست که در او حالتی و ذوقی هست چنانکه شیخ مصلح الدین می‌فرماید: شتر را چه
شور جرب در سر است بهمه مذهب ماکول اللحم است و گوشتش گرم و خشک بدرجهٔ اول غذای و موی غلیظ از آن متولد گردد و چون شتر رنجور گردد برک درخت بلوط خورده صحت یابد و چون مار او را زخم زند خرچنک خورد زهر اثر نکند جگرش دفع نزول آب مروارید کند و روشنی بصر دهد شحمش هرجا نهند مار از او بگریزد و بواسیر را مفید باشد مویش بر ران چپ بندد سلس البول بازدارد و چون استخوان پوسیده شتر خورد بکوبند و بآب مخلوط ساخته در سوراخ موش ریزند موش را بکشد و چون رنک رخسار آدمی زرد گردد و نشانها بر او افتد شش شتر را در وقتی‌که گرم است از شکم او بیرون آورند بر روی مالند بهتر از اصلی معاودت نماید لعاب دهن شتر مست را با شراب به هرکه دهند دیوانه شود شش او را خشک کرده با کردیا و باقلا و کتیرا بکوبند دفع ضیق النفس کند شتر بر چند نوعست لوک و بختی و یکی از توابع شتر کینه‌وریست و چون بر خصم خشم گیرد در هلاکش سعی می‌نماید مصداق این مقال آنکه یکی از امرای عرب حکایت کرد که شتری داشتم نوبتی او را بجهة صورتی که روی نمود بسیار زدم و آن شتر کینهٔ من در دل گرفت غلام مرا از آن صورت آگاه ساخت من بجهة امتحان او جای خواب خود را در نظر او ترتیب دادم و مشگی پرباد کرده دستار خویش را بر سر آن مشک نهادم و مشک را در زیر لحاف پنهان کردم و خود در کمین نشسته چون پارهٔ از شب درگذشت شتر بجای خواب من آمده بر بالای مشک بخفت و زانوها از غضب بر زمین می‌مالید و دندان میخائید چون این صورت مشاهده من گشت از کمین بیرون آمدم و با آن حیوان خطاب کردم که‌ای احمق نیکو انتقام کشیدی چون شتر دانست که او را فریب داده‌ام برخاسته سر خود را می‌زد تا جانش برآمد دیگر آنکه شتر با وجود آنکه خارهای مغیلان را که خشک و صلب شده باشد شکسته بخورد و آن خار در معدهٔ او هضم شود و چون جو را تر کرده بدو دهند از معده‌اش بگذرد

بقر

گاو نر را عرب ثور و ماده را بقر و بچه‌اش را عجل گوید جانوریست پرقوت و مدار آبادی جهان برآنست گوشت گاو سرگین‌خوار مکروه است چندانکه به آن عمل مشغول است و سرگین وی تب و لرز زایل کند و قوهٔ باه بیفزاید بر درخت مالد کرم بر درخت نیفتد و با تخم ترب پخته بر کلف طلا کنند دفع کند و با سرگین موش ضم کرده بصاحب قولنج دهد قولنج بگشاید و با عسل آمیخته خناق ببرد کله‌اش را بر گردن طلا کنند دفع خنازیر کند لحمش سرد و خشک است بدرجهٔ اول مداومت اکل آن بهق و سرطان و جذام و داء الفیل آرد

گاومیش

جانوری قوی‌هیکل است و در دماغ او کرمیست که پیوسته او را معذب می‌دارد و بدین سبب هرگز خواب نمی‌کند و با شیر و نهنک عداوت ذاتی دارد و پیوسته بر هر دو غالب گردد اما زیان پشه است و در کشتن مگس و پشه حیله طرفه می‌کند و هرگاه مگس و پشه بر او جمع شوند بآب درآید و پیوسته پای در آب نهد آنچه در پای باشد ببالا روند آنگاه اندک‌اندک فرومیرود تا مجموع پشه‌ها در سر او جمع گردند ناگاه سر بآب فروبرده همه را غریق گرداند و این معنی از طبایع حیوانست و گاومیش بر چند نوعست نوعی از آن در بلاد روم می‌باشد که چهار شاخ دارد و گاه باشد که بر مادیان جهد و از آن مادیان زرافه متولد گردد و صفت دیگر غرفات خوانند و در ولایت ترکستان می‌باشد و از خواص گاومیش یکی آنکه زنبور عسل از وی متولد می‌گردد به این طریق که چون گوشت ران و کوهان گاو یا گاومیش را گرفته در صندوقی کنند و سر آن را استوار سازند چنانچه هوا در آن صندوق نفوذ نکند بعد از روزی چند سر صندوق را بگشایند مجموع آن گوشت زنبور عسل شده باشد اما زنبوران بی‌پادشاه بوده باشند و نامرتب و اگر خواهند که یعسوب نیز حاصل گردد باید که خانهٔ ده گز تا ده گز بسازند چنانچه هیچ منفذی نداشته باشد مگر یک درو گاوی فربه تندرست سه‌ساله را به آن خانه برده دست و پایش به‌بندند و سر او را بسنگی بکوبند چنانچه خون از او نرود و همان لحظه در خانه را بگچ بگیرند و بعد از بیست روز بر بام آن خانه روزنی بگشایند آن خانه را مملو از مکس نحل بینند و از گاو جز استخوان و موی هیچ نمانده باشد

خر

جانوری صدر اعضا است و از غایت خری با مادر فساد کند و از دیگر حیوانات این فعل بنادر واقع شود خواصش چون کژدم گزیده را واژگونه بر خر نشانند و خر روان شود الم تسکین یابد مغزش با روغن موی دراز کند دندانش در زیر بالین نهند خواب آرد جگرش تب ربع و صرع زایل کند سپرزش شیر بیفزاید سمش صرع و برص ببرد و با روغن خنازیر درد مفاصل و ناسور را دافع بود اکل لحمش دفع زهر و جذام کند پی‌اش جراحات و قروح را باصلاح آرد آب سرگین تازه‌اش در بینی چکانند رعاف بازدارد، بولش بر کشتی مالند ماهیان جمع شوند خونش بواسیر را ببرد و کودک بدخوی را خوشخو کند

غنم

گوسفند چند نوع است بعضی دنبه دارد و بعضی چنان دنبه بزرگ بود که مانع حرکت وی گردد گردانی ساخته دنبهٔ آن را بر او نهند و بسیار باشد که دنبه‌اش ببرند جراحت را بدارو مندمل سازند و در بعضی ولایت روم گوسفندی هست که در سه ساله یک نوبت می‌زاید و موی آن مجعد است و خایهایش بزرگ و قریب بدیار یونان دوجویست هر گوسفند که از جوی جنوبی آب خورد بچه سیاه آرد و هر گوسفند را یا زهره‌اش را با عسل خلط کرده در چشم کشند دفع نزول آب کند و بیاض را ببرد پشمش را چون زنان بردارند حامله نگردند گوشتش گرم است بدرجهٔ دویم اما گوشت میش و بز چندان حرارتی ندارد

اسب

بعربی خیل و کراع خوانند گوشتش گرم و خشک است بدرجهٔ دویم و اسب بهترین و نیکوترین و شکیل‌ترین حیواناتست موی اسب را در خانه آویزند پشه در آنجا نرود و سمش را در خانه دفن کند موش از آنجا بگریزد عرقش بر زهار بچه مالند موی بر نیاورد خونش در گوش چکانند درد ببرد زبلش عسر الولاده را خلاص دهد بطلیموس حکیم آورده که در بعضی از بلاد روم نوعی اسبان بودند که ایشان را تعلیم جنگ کردن می‌نمودند و آن اسبان مانند شیران جنگی محاربه می‌نمودند و بسیار بودی که بمعاونت جنک اسبان قیاصره لشکری می‌شکستند و یکی از اسبان بدست اسکندر افتاده بود که سواری دلیر را از پشت زین بر زمین می‌کشید و در دیار عرب اسبان اصیل هستند که نسب آنها معروف و آن اسبان تازی هنگام دویدن برق را پی می‌کنند و وقت پویه باد را در عقب می‌گذارند

چون فلک عالم‌نورد و چون قمر منزل‌گذار چون ثوابت رهنما و چون عطارد کاردان گویند که در میان کردان نوعی از اسب بوده که بر پیشانیشان شاخی خورد میرسته و از ابو ریحان منجم منقولست که از سنجاب در سنه ۲۵۵ بجهة سامانیان پیشکشی آوردند و در میان آن هدایا اسبی بود که دو شاخ از پیشانیش رسته بود دیگر از خواص اسب آنست که از شتر می‌رمد و محمد بن مسلمهٔ انصاری که در اوایل عهد اسلام با رومیان محاربه می‌نمود بوسیلهٔ شتران که پوست ایشان را پر کاه کرده بود و فرمود که پیش‌پیش صف بتعبیهٔ که ساخته بودند می‌بردند و سواران عرب از یمین و یسار آن را شتر پنداشته در رمیدند و سواران خود را در پشت اسبان نگاه نتوان داشت مسلمانان از عقب رسیده تیغ در ایشان نهادند

استر

جودت نیکوئی استر باختلاف اماکن متعلق است که اکثر استران رهوار خوش‌صورت در دیار ارمنیه و بردع می‌باشند و استر بردعی مشهور است و در ولایت اندلس مغرب استر بمرتبهٔ خوش‌رفتار و خوش‌رنگ و درست ترکیب و پاکیزه شکل می‌باشد که عقل در دیدن آن متحیر است و اهل مغرب بآن استران تفاخر می‌کنند و مانع بیرون آوردن استر از آن بلاد می‌گردند و در مجموع بلاد مغرب استر هیچ موضع نیکوتر از استر جزیره مترفه نیست و آن جزیره‌ایست که طول و عرض آن سه شبانه‌روز است و در آن جزیره سباع ضاره و حیوانات موذی مثل مار و عقرب نمی‌باشد و اگر از موضعی دیگر بآنجا آیند فی الفور می‌میرند و استر درازعمرترین حیوانات اهلیست از قلت جماع و چون مشیمه استر قوت پروریدن بچه ندارد و رحمش بغایت تنک است حمل نمی‌گیرد و اگر بنادر حمل گیرد، در وقت زادن هلاک شود و استری که از گور و مادیان زاید از جهة خوبی آن قیمت از هرچه گوئی افزون بود خواص استر دل استر بخورد هر زن دهند آبستن نشود و اگر پارهٔ از پوست او را با قدری از ریم گوشش ضم ساخته بر بازوی زن بندند مادام که آن را با خود داشته باشد حمل نگیرد و پنج درم از براده با روغن مورد بر هر موضع که مالند موی بردماند و داء الثعلب را زایل کند و موش از دود سم و موی استر بگریزد بولش زن حامله بخورد بچه مرده بیفکند پوستش زن حامله را بر بازو بندند بچه‌اش ضایع شود عرق استر را اگر با پاره پنبه استعمال کنند بار گیرد

سنور

گربه است عرب هره گوید ممنوع القتل است و با آدمی مؤانست و الفت می‌گیرد اما بغایت طامعست و در وقت غضب از خود بیخبر می‌شود و بدین سبب ملاحدهٔ اسماعیلیه فدائیان را بگوشت گربه پرورش می‌دادند تا از خود بیخبر شده مرتکب امور خطیر گردیدندی و در چین گربه نمی‌باشد و اگر از جای دیگر بآنجا برند زود بمیرد خواصش اگر بزهره گربه اکتحال نمایند در شب تار مانند روز هر هیأت را مشاهده نمایند و پنج درم از زهره او با روغن زیت صاحب لقوه را فایده رساند و با زیره و نمک کوفته جراحت کهنه را شفا دهد سپرز گربه سیاه را بر زن حایضه بندند خون بازدارد و تا نگشایند حیضش نیاید گوشت آن را پخته بر نقرس طلا کنند الم ساکن گرداند و بر آکلش سحر مؤثر نباشد و گوشتش خشک کرده و سحق نموده بر جراحت نهند پیکان بیرون آورد گربه زباد اندکی درازتر از گربه است عرقی در اطراف سینه‌اش حاصل شود آن را بر چوبی مالند زباد بشود و در میان منفذ بول و غایطش منفذی دیگر است از آن نیز زباد می‌دهد اما بوی آن کمتر از عرق باشد و از همه اندام گربه زباد بوی خوش می‌آید

کلب

بفارسی سگ گویند جانوری صاحب وفا است و چند خصلت نیکو دارد که اگر انسان به آن خصال متصف گردد مرتبهٔ عالی یابد «قال علی بن زین الطبری ان علق شعر الکلب الاسود علی المصروع برء و بولها یستعمل علی الثالیل فرمیها و ان دلکت بمرارته اشفار العین منعت الشعر الذی نبت فی الاجفان من الخروج و ان اخذ لبن کلبة و طل علی لثة الصبی بان علیه لخروج الاسنان و قال محمد بن زکریا اذا جفف ذکر الکلب و شده الرجل علی فخذه کثر الجماع جدا و ان علق ناب الکلب علی من به الیرقان اذهبه عنه و مخ الکلب المیت یطلی علی الخنازیر اذهبها و لحمه ایضا و مرارة کلب البحر اذا اکتحل بها من به بیاض العین جلاه»

معز

بز نر را عرب تیس گوید و بز نر جانوری بیحس است از آن جهت پیشرو گله باشد گوشتش گرم و خشک است بدرجهٔ اول خواصش سر بز سفید را کوفته در خرقه بسته بر زیر سر خفته نهند تا برندارند بیدار نگردد و زهره‌اش را با زهرهٔ گاو آمیخته بفتیلهٔ در گوش نهند طنین زایل کند جگرش را بر آتش نهند و آبی که از آن چکد اکتحال نمایند دفع غشا کند جگرش را اگر زن بخود بردارد آرزوی جماع از او برود گوشتش نسیان آورد و سودا انگیزد کعبش را سوده با سکنجبین بخورند و جع سپرز را فرونشاند و قوت باه آورد شیر بز با شکر رنک رخسار را طراوت دهد بتخصیص زنان را زبلش در زیر سر کودک گرینده نهند خاموش گردد و اگر از آن زن حایض بخود بردارد خون بند کند صاحب جامع الحکایات آورده که در دیار زنگ جانوریست که شکلش به شکل بز می‌ماند اما سمش بسته است و سفیدیگرنگست و گوشتش لطیف‌تر از گوشت بز است و چون پوستش دباغت کرده موزه دوزند هرگز کهنه نشود و چون چرکین شود بآب گرم بشویند بطراوت اول معاودت نماید و در آب تر نگردد و بی‌آنکه او را رنک کنند بمجرد دباغت نقطهای الوان بر آن پوست افتد

ذکر بهایم وحشی

راسو

دشمن مار و نهنک است مار و موش را بمد نفس از سوراخ بیرون آورد و غذای خود سازد و نهنگ چون اکثر اوقات بسبب گرمی که در دهن او می‌باشد دهان گشاده می‌دارد و مرغانی که آنها را عصافیر التمساح خوانند کرمها را از دهن او بیرون می‌برند راسو انتهاز فرصت نموده خود را در دهن نهنک اندازد و بگلویش فرورفته فی الحال جگر و احشایش بخورد و پاره سازد و به یک ساعت نهنک را هلاک گرداند مغز سرش باکتحال تاریکی از چشم ببرد گوشتش بر مفاصل بندند درد بنشاند شحمش درد دندان کم کند و گوشت بن دندان را قوت دهد

خرگوش

را عرب ارنب خواند و ترک توشقان گوید طبع گوشتش گرم و خشک است بدرجهٔ اول یک سال ماده و یک سال نر باشد و مانند زنان حایض می‌شود چون رنجور شود نی تر بخورد شفا یابد سرش را سوخته خاکسترش را در بن دندان زرد و سیاه مالند سفید شود مغزش اگر زن بوقت جماع بردارد حمل گیرد دندانش بر دندان صاحب درد دندان نهند درد بنشاند زهره‌اش بخوردن خواب آورد تا سرکه نخورد از آن حال باز نیاید سپرزش با نبات سرفه زایل کند گوشتش قولنج و مفاصل و نقرس را دافع است رماد استخوانش را با موم مخلوط ساخته بر موضع تشنج بندند باصلاح آید کعبش را با خود دارند دفع چشم بد بکند دود مویش درد شش بنشاند

بز کوهی

را عرب وعل گوید و او دشمن مار و خرچنگست و هر سال شاخ بیفکند خواص وی یک مثقال از برادهٔ شاخش را با شکر بناشتا بخورد مصروع دهند شفا یابد و دودش مار و کژدم و هوام را بگریزاند زهره‌اش غشاوهٔ چشم را باکتحال پاک کند و خاصیت تریاک دهد و جگرش را بریان ساخته و خشک کرده در چشم کشند روشنی افزاید شحم او کژدم گزیده را مفید است از پوستش سفره سازند مار و موش پیرامون او نگردد سر بز کوهی و دم مار را سوخته خاکستر آن را با روغن در کف پای مالند از کثرت رفتار متألم نگردند

روباه

جانوری محیلست و یکی از حیلهای روباه آنکه چون در موضعی آدمی باو رسد و او را امکان فرار نماند پایها در هوا کند و خود را پرباد سازد چنانکه بیننده تصور کند که او مرده است و آماسیده و اگر گرسنه شود و هیچ نیابد که غذا کند بر کنار آبها و غله‌زارها رفته خود را بهمین طریق مرده سازد و بعضی از طیور که گوشت می‌خورند مانند مرغان آبی و غیرهم او را مرده و آماسیده تصور کرده از هوا درآیند و بر سینهٔ او نشینند و چون قصد خوردن گوشت او نمایند در جهد و آن مرغ را بگیرد گویند که میان مار و روباه دوستیست و همیشه مار در سوراخ روباه وطن دارد و هرگاه که کیک بسیار در او افتد بکنار آب آید و آهسته پای در آب نهد و پارهٔ پشم بزرگ در دهان گیرد و بتدریج بآب فرورود و کیکان بالاتر روند تا مجموع در سر او جمع شوند آنگاه سر خود را مرتبه به مرتبه فروبرد تا کیکان در آن پشم که در دهن دارد جمع شوند بعد از آن پشم را رها کرده از آب درآید یک کیک در او نمانده باشد روباه چون خارپشت را به‌بیند قصد خوردن او کند خارپشت سر بدرون برده چون گوئی مدور شود روباه در پشت او ایستاده بول کند چون بول او به پشت خارپشت رسد خود را منبسط سازد و سر بیرون آورد روباه سر او را گرفته از تن جدا سازد و بر سینه‌اش نشسته گوشتهایش بخورد و خارهایش را بگذارد دیگر آنکه روباه خانهٔ خود را هفت در سازد و از هر دری که قصد او کنند از در دیگر بیرون رود و چون گرگ از پیاز دشتی که آن را عنصل گویند می‌هراسد روباه پیوسته عنصل جمع کرده بر در سوراخ خود بگذارد تا گرگ گرد آن نگردد و اگر گرگ قصد روباه کند روباه عنصل در دهان گیرد گرگ از او برمد و پوست روباه سه رنگ بود سیاه و زرد و سرخ سیاه از همه گرم‌تر باشد بجهة پوشش پیران مناسب است «قال خصیة الثعلب بملح فانسقط منها قراطیس ملین مرارته تنفع القوه جدا و ان دبغت بدهن سداب و شربت منها الف المنتجة للخبیثة لوقتها» اگر سرش را در برج کبوترخانه افکنند مجموع کبوتران بگریزند زهره‌اش دفع نزول ماء العین کند گوشتش جذام و لقوه را زایل سازد و شحمش نقرس را ببرد و اگر بر چوب نار مالیده در خانه نهند کیکان بر او جمع شوند کله‌اش دفع خنازیر کند خصیه‌اش را بر گردن کودک بندند دندانش بآسانی برآید خونش موی برویاند و حامل دمش را فریب نتوان داد

خوک

زهره‌اش بواسیر را نافعست و تخمش بضماد تشنج را به اصلاح آورد و اگر در خرقه بندند و در میان برنج‌زار نهند از آسیب محفوظ ماند رماد استخوانش ناسور را ببرد پوستش پشه را بگریزاند و بر آن خفتن دفع بول فراش کند رماد کعبش با شراب سنگ مثانه را متفتت ساخته بیرون آورد خونش بخوردن دفع صرع کند

خارپشت

جانوریست که میان او و مار عداوت طبیعی است صاحب نزهة القلوب آورده که اژدها از استماع آوازش هلاک شود و خارپشت بیشتر مار و افعی را دشمن دارد و چون افعی او را ببیند بهراسد و روی بفرار نهد و اگر خارپشت نوبت اول سر و گردن افعی را بگیرد او را بآسانی خورد و اگر دمش را بگیرد سر بدرون برد و افعی چندان خود را بر خارهای او زند که مجروح و سست گردد آنگاه از دم افعی آغاز خوردن کند تا بسرش رسد در کتب تواریخ مسطور است که چون در اوایل اسلام سپاه عرب با سیستانیان مصالحه کردند اهل سیستان ملک را تسلیم ایشان نمودند با اعراب شرط کردند که خارپشت نگیرند و نخورند و در سیستان خارپشت بسیار است و سبب این شرط آنکه در آن دیار افعی بسیار است و اگر در آن ملک خارپشت نباشد سیستانیان از مضرات افعی در آن دیار نتوانستند بود و خارپشت مهبط بادها را نیکو داند و او از باد متأذی می‌گردد و خانهٔ او دو در دارد یکی بطرف شمال و دیگری بجانب جنوب هرگاه داند که باد شمال در وزیدن خواهد آمد در شمالی را محکم کند و برعکس صاحب جامع الحکایات گوید که در قسطنطنیه شخصی بود که هرگاه باد شمال خواستی وزید مسافران دریا را اعلام می‌داد که امروز باد شمال خواهد آمد و همیشه این معنی موافق می‌افتاد و مردم این معنی را بر کرامات او حمل می‌کردند اما در خانهٔ او خارپشتی بود هرگاه خارپشت در شمال خانهٔ خود را می- گرفت آن شخص می‌گفت باد شمال خواهد آمد و هرگاه باب جنوبی را می‌گرفت میگفت که باد جنوبی خواهد وزید خواصش اگر زن زهرهٔ خارپشت بردارد جنین مرده از شکم او بیفتد گوشتش بول الفراش را نافعست اگر خارپشت را بپزند و روغنش بگیرند آن روغن درد زانو و کمر را سود دهد و الم منقطع سازد چشم راست خارپشت را خشک کرده در شیر و روغن کنجد بجوشانند و گردهٔ خارپشت را خشک کرده بسایند و بآب نخود سیاه بجوشانند و صاف کنند و بصاحب عسر البول دهند بولش بگشاید و اگر چشم چپ او را در روغن زیت بجوشانند و قطرهٔ در گوش شخصی چکانند فی الحال بخواب رود هرکه چشم راست خارپشت با خود نگاه دارد تب ربع از او ساقط شود و اگر چشم چپش با خود نگاه دارد معاودت ننماید

شنکر

جانوریست بمثابه خارپشت اما از خارپشت بزرگتر است و چون حیوانی قصد او کند از آن خارها که بر پشتش رسته یکی تیر بجانب او اندازد زهره‌اش اگر بزهار اطفال مالند موی برنیاورد

سلحفات

سنگ‌پشت هم در بحر و هم در بر تعیش تواند کرد چون با ماده جمع شود گیاهی در دهان گیرد و اگر در آن ساعت گیاه را از او بستانند نگاه داشتن او مهر افزاید و مجموع خلایق دارندهٔ او را دوست دارند و هر عضو آدمی که درد کند همان کشف بر آن نهند درد ساکن کند پایش بر صاحب نقرس بندند وجع ساکن شود خونش چون چند نوبت بر موضع رستن مو مالند دیگر مو از آنجا نروید زهره‌اش با عسل دفع ماء العین کند و روشنائی افزاید

سمندر

بموش مانند و شبیه است و اکثر در آتش سوزنده توطن دارد پادشاهان مغرب از پوست آن لباس ترتیب دهند و چون چرکین شود بآتش اندازند پاک شود و آنچه گفته‌اند که پرویز رومالی داشت که هرگاه چرکین می‌شد در آتش می‌انداخت پاک می‌گردید از پوست سمندر بوده

سنجاب

نیز مانند موش است اکل گوشتش جنون زایل کند و امراض سوداوی ببرد و پوستش پوششی به تکلف است و از جنس ما یصلی علیه و قیمة تمام دارد اما سمور بقیمت‌ترین موئینه‌ها است

صناجه

بزرک‌جثه‌ترین حیوانات بریست نظرش بر هر جانور که افتد آن جانور بمیرد و همچنین نظر هر جانور که بر چشم صناجه افتد هلاک شود لیکن اگر اول نظرش بر دیگر اندام صناجه افتد و بعد از آن بر چشم وی آن خاصیت مؤثر نیاید و آنجا که صناجه است بدین سبب هیچ حیوان مأوی نسازد و چون صناجه بمیرد مدتها طیور و سباع آن سرزمین از گوشت او غذا سازند

سوسمار

جانوری زیرک است و ممنوع الاکل اگر از میان پای مرد بیرون رود قوت باه را بنشاند چنانچه در آن روز نعوظ میسر نشود و اکل دلش خفقان را زایل کند و روشنی چشم افزاید و دفع تشنج و تشنگی کند و قوهٔ باه دهد پوستش در دستهٔ شمشیر پوشند شجاعت بیفزاید و اگر پوستش ظرف عسل سازند آن عسل نعوظ دهد

ظبی

آهو است سه نوعست نوعی آنست که در مجموع بلاد می‌باشد نوعی دیگر که ترکان او را شقاق خوانند آن نوع در ولایت قبچاق بسیار است در بزرگی برابر گاوی می‌شود نوع سوم آهوی مشکین است گوشت آهو بعقیدهٔ صاحب نزهه گرم است بدرجهٔ اول و خشک در دویم و در آهوی مشکین اختلافست بعضی گفته‌اند آن آهوئیست بزرگ و یک شاخ در میان سر دارد و سنبل و گل و گیاههای خوشبو می‌خورد و برخی گفته‌اند که آهوی مشکین مانند دیگر آهوها است لیکن تفاوت همین قدر است که از خایهٔ آن آهو پوستی مانند خرطوم بقدر یک شبر آویخته است و ناف آن آهو بسبب اجتماع خون در آنجا ورم کند و او از غایت درد در خاک غلطد و بر سنگ و درخت مالد تا نافش با پوست بیفتد و بسیار باشد که از آن رنج بمیرد و مشک غزال بهتر از مشک آهوی بزرگ باشد و چون باران بسیار بیاید اهل ولایت تبت و ختن بصحرا رفته در چراگاه آهوان آن نافها را بدست آرند و مشک در آن زمین بوی خوش نمی‌دهد و چون خشک گردد و از آن ولایت بیرون آورند بوی گیرد و گویند که میان آهو و کبک محبت طبیعی است و همواره با یکدیگر نشسته و یکجا مقام دارند گویند که یکی از صیادان این سخن را از حکیمی شنیده پوستی از آهو بدست آورده بدرون آن پوست درآمده دام می‌نهاد و در کوهساری نشسته دام می‌نهاد ناگاه گرگی پیدا شده بتصور آنکه صیاد آهوست روی بصید او نهاد صیاد ترسیده از جای برجست و از آن پوست بیرون آمد و چون گرگ او را بدید روی بگریز نهاد و چون کبکان این حال مشاهده نمودند من بعد نزدیک او نیامدند خصیهٔ آهو را با نمک و بورهٔ ارمنی و لبان و سعتر پخته خشک کرده بکار برند قطع خون استحاضه و حیض کند

فاره

جانوری شریر و محیل و دزد است و از فواسق خمسه است و چهار دیگر یکی سگ دیوانه است و دیگری مار و غلیواژ و کلاغ و مجموع واجب‌القتلند و وجوب قتلشان بمرتبه‌ایست که بر محرم نیز واجبست و موش قاصد جان آدمیست چه مردی را که پلنگ گزیده باشد موش سعی کند که خود را بر او رساند و بر او بول کند زیراکه میداند که پلنگ گزیده ببول او هلاک شود و هم بر شخصی که سگ دیوانه او را گزیده باشد او را از خاک شناسد موش را از گربه همان حر است که گوسفند را از گرگ و خر را از شیر و موش بر چند صنف است صنفی را فرسی خوانند و درم و دینار و حلل دوست می‌دارد و صنفی دیگر را اهل فرس موش کور گویند و هرچه در قوت باصرهٔ او نقصانست در قوت سامعه و شامه‌اش افزوده است و صنفی دیگر را فارة المسک خوانند و مانند غزال مشک می‌دهد و مشک او از غزال بهتر است تا بمرتبهٔ که گویند یکی در ده است و صنفی را ذات النطاق خوانند و ضنفی را فارة القیس و نوعی دیگر را یربوع و آن موش دشتی است و در خواص مجموع یکسانند موش را دوپاره کنند و بر جراحت پیکان و غیر آن نهند آنگاه او را بسوزانند و رمادش را بروغن بر آن زخم طلا کنند صحت دهد و موی برویاند سرش را در خرقه کتان بسته بر سر مصروع بندند شفا دهد چشمش بر کلاه دوزند پیاده رفتن بر حاملش آسان نماید اگر موئی که از چشم می‌روید برکنند و خون موش در آن چکانند دیگر موی نروید شحمش را با روغن گل در کلف طلا کنند زایل گرداند و دمش بصاحب صداع بندند درد بنشاند

گورخر

خر گور را ترکان قولان خوانند گویند که خرگور ماده از سختی درد زادن خایهٔ نر را بدندان برکند تا دیگربار او را آبستن نتواند کرد زهره‌اش بول الفراش را دفع کند گوشتش را با گلاب بر صاحب نقرس و کلف بندند نفع کند سمش صرع و جنون را زایل کند و چون بسوزانند رمادش روشنی چشم دهد و رعاف بازدارد و خرگور را عمر دراز بود چنانکه در افواه مشهور است عمرش بهزار رسد حمد اللّه مستوفی گوید در زمان سلطان ابو سعید خان شخصی نقل کرد که گور- خری بداغ بهرام گور دیده

گوزن

از خاصیت گوزن یکی آنست که هر سال شاخ خود را بیندازد و هرگاه که دو سال شود دیگر از سرش برآید و چون شاخش بیفتد در گوشهٔ غاری منزوی شده کم بیرون می‌آید چه میداند که سلاح خود را بباد داده است و تا شاخش برنیاید قدم از کنج آن زاویه بیرون ننهد و چون شاخش برآید چند روز در مقابل آفتاب بایستد تا خشک و مستحکم گردد نوبت اول که سردی بیفتد وقت برآمدن دو شاخ برآید و همچنین هر نوبت یکی زیاده شود که شاخها بر مثال درختی گردد و چون شاخش بیفتد سردی راست خود را در زیر خاک پنهان کند چه علم بآن دارد که منفعت بسیار دارد و میان او و مار خصوصا افعی عداوتی طبیعی و ذاتیست و پیوسته در جستجوی سوراخ افعی می‌باشد و چون سوراخ او را بداند افعی را بقوت نفس از سوراخ بیرون آورد و غذای خود سازد و چون ترسد که از زهر افعی ضرری باو رسد بکنار آب رود و خرچنگ بسیار خورد از نکایت ایمن گردد و برک زیتون نیز زهر افعی از او رفع نماید و گوزن عمری دراز دارد و چون افعی خورد حرارتی عظیم دارد بمرتبهٔ که چون آواز ساز بشنود سست گشته از خود بیخبر شود و چون صیاد نی نوازد گوزن بایستد تا صیاد پیش او رفته وی را بگیرد اگر قضیب او را بافعی گزیده دهند نافع آید و شاخ گوزن با کتیرا دفع اسهال کند و سجج امعا برطرف سازد و یرقان و درد مثانه را نیز سود کند و اگر خصیهٔ او را با نمک سود دهند و با صمغ صنوبر بر در خانه دود کنند مار و عقرب و سایر حشرات موذی بگریزند و سوختن شاخ گوزن بجهة طرد پشه نیکو است.