زینت‌المجالس/جزء نه: فصل نه

از ویکی‌نبشته

ملحقات کتاب زینة المجالس فصل نهم در ذکر سلطنت مغولان از زمان دولت چنگیز خان تا اوان دولت جغتائی در بلاد ایران و توران-گفتار در ذکر پادشاهان مغول

و ایشان بیست و یکند مدت ملکشان در ایران صد و پنجاه سال است اول ایشان

چنگیزخان

بن بسوکی بهادر بن پرتان بهادر بن فیلخان بن تومیه خان بن بایسقر خان قاید بن و خان بن دومین خان بن یونا خان بن پوریچه خانست پدران چنگیز خان بترتیبی که در این نسبنامه نوشته‌اند همه در بلاد مشرق پادشاه بوده‌اند از همه بزرگتر پوریچه خانست که مجموع خانان مغول از نسل ویند و او معاصر ابو مسلم مروزی بوده و جد نهم چنگیز خان است و سلسلهٔ پادشاه صاحب قرآن امیر تیمور گورکان نیز سیزده پدر باو می‌رسد ولادت چنگیز خان در عشرین ذیقعده سنهٔ تسع و اربعین و خمسمائة اتفاق افتاده و چون پدرش در اثنی و ستین و خمسمائة درگذشت او سیزده ساله بود بسیار زحمت کشید و محنتها دید و کار او بمهالک و خطرها انجامید و در سن پنجاه سالگی در رمضان سنهٔ تسع و تسعین و خمسمائة بدولت سلطنت و جهانداری رسید او را اول تموچین نام بود چون سه سال از پادشاهی او بگذشت در سنهٔ اثنی و ستمائه او را چنگیز خان خواندندی.

از آن ره که معنی چنگیز خان بود خان خانان بموری زبان صاحب اقبال بود و بعد از سلطنت دولت او روز به روز در تزاید و تضاعف گرفت و سال‌به‌سال مرتبه جاهش سمت بلندی و رفعت پذیرفت و بر تمامت قبایل و صحرانشینان در بلاد و ولایت مملکت ختا و ختن و چین و ماچین و دشت قبچاق و اوس و روس و بلغار و آلان و سکر و غیر آن سروری یافت و در سنهٔ عشر و ستمائه بقصد قلع و قمع سلطان قطب الدین خوارزمشاه بجانب ماوراء النهر لشکر کشیده و خوارزم شاه بخراسان درگریخت چنگیز- خان در شهور سنهٔ ست عشر و ستمائه بماوراء النهر درآمد و غارت و قتل‌عام فرمود در سنهٔ سبع عشر و ستمائه از جیحون عبور کرده ببلخ نزول نمود و او را خراب ساخت و سی هزار کس را بطلب سلطان محمد بایران فرستاد و سلطان از ایشان گریزان شد بجزیره آبسکون رفته وفات یافت لشکر مغول در آخر بلاد ایران غارت و قتل‌عام کردند شیخ نجم الدین در آن زمان در حیات بود و در کتاب مرصاد العباد آورده که در این سال در شهر ری که مولد و منشأ این فقیر است هفتصد هزار کس شهید شدند و در مقدمهٔ ظفر- نامه مذکور است که کشتهٔ نیشابور را دوازده هزار هر روز شمار کرده‌اند غیر از عورات و اطفال هزارهزار و هفتصد و چهل و هفت هزار بضم آمده و مشهور است که هزارهزار و ششصد هزار و کسری از خلق نیشابور و در مرو و خوارزم و سایر بلاد بدین قیاس و لشکر مغول بعد از یک سال از راه دربند و دشت قبچاق بماوراء النهر مراجعت نمودند و بچنگیز خان پیوستند و چون ایران و توران بقبضهٔ اقتدار چنگیز خان درآمد سلطان جلال الدین بیکرنی پسر سلطان محمد در جنگ بر کنار آب سمندر در رجب سنهٔ ثمان- عشر و ستمائه از او منهزم شده بهندوستان گریخت چنگیز خان در سنهٔ احدی و عشرین و ستمائه بممالک خطا معاودت فرمود و در رمضان سنهٔ اربع و عشرین و ستمائه بمرو بیست و پنج سال پادشاهی کرده بود از دین بهرهٔ نداشت و از زمرهٔ کفار قبچاقست ازمنهٔ قریب هشتاد سال کفار بر اهل اسلام بر ایران و توران حاکم بودند و در این امت هرگز چنین حادثهٔ دست نداده چنگیز خان را چهار پسر نامدار بود اول

توشی خان

را سلطنت دست داد قبچان و بلغار و آلان و اوس و روس بدو داده بود و در بعضی تواریخ وفات او را در سنهٔ اثنی و عشرین و ستمائه ایراد کرده‌اند اما حمد اللّه مستوفی در تاریخ گزیده و مولانا شرف الدین علی یزدی در مقدمهٔ ظفرنامه آورده‌اند که او به شش ماه بعد از پدر وفات یافته دویم

جغتائی خان

را پادشاهی ماوراء النهر و بلاد الغور و بعضی از خوارزم بدو تفویض کرده بودند وفات او بروایت ظفرنامه در سنهٔ ثمان و ثلاثین و ستمائه و بقولی دیگر در سنهٔ اربعین و ستمائه سوم

اوکتای قاآن

ولایت عهد بدو داد و او را قایم‌مقام خود ساخت و بر همه تقدیم فرمود و شرح حال او خواهد آمد چهارم

تولی خان

او را خزاین و اموال بخشید و او را نوکر می‌خواند و تولی اکثر اوقات ملازم پدر بود و تولی بزبان مغول آئینه باشد پادشاهان ایران از نسل تولی‌خوانند وفات او در سنهٔ ثمان و عشرین و ستمائه بود اوکتای قاآن بن چنگیز خان بعد از پدر بدو سال و نیم در ماه ربیع الاول سنهٔ ست و عشرین و ستمائه بحکم وصیت چنگیز خان بسلطنت نشست و چون مغول در التفات تکلف نمی‌کنند و پادشاه را قاآن یا اخوان می‌گویند بنابراین او را قاآن خوانند اوکتای قاآن را بر جراحاتی که پدرش کرده بود مرهم نهاد و داد جود و عطا داد و عطاهای حاتم طائی و بخششهای معن بن زائده را منسوخ گردانید آورده‌اند که هیچ‌کس از درگاه او محروم بازنگشت و مبلغ صد و هشت هزار تومان بالش زر در زمان سلطنت خود بوضیع و شریف بخشید و یک بالش زر بقولی پانصد مثقال باشد و بقولی دیگر هشت دینار و دو دانک و اوکتای قاآن در سنهٔ ثمان و عشرین و ستمائه امیر جرباغون نوبین را بایران فرستاد تا سلطان جلال الدین بیکری را برانداخت و از خوارزمشاهیان اثر نماند و ممالک ایران سوای عراق عرب که در حکم مستنصر خلیفه بود مغول را صاف شد امیر خنتمور از دیوان مغول بحکومت ایران آمد و بعد از او در سنهٔ ثلثین و ستمائه امیر توسال بجای او نامزد شد اما اختیار در دست نائب او گورکان بود بعد از امیر ارغوان بحکومت ایران مقرر شد ده سال حکم کرد چون هلاکو خان بایران آمد همچنان حکومت بنام او مقرر بود امیر ارغوان آقا شخصی عاقل و عادل پسندیده افعال بود و در زمان ابقا خان در سنهٔ ثلث و سبعین و ستمائه وفات کرد اوکتاقاآن سیزده سال در پادشاهی بسر برد و در سنهٔ تسع و ثلاثین و ستمائه از افراط شرب خمر درگذشت و در تاریخ او گفته‌اند:

در خلطخلط قرون کرد ز هر سال قرآن روز و شب مستی خبر از بیخبران اندر ابطال مزاجش مددی کرد مام مشتری باد بران و مدد باده بران دبران منزلیست از منازل قمر کیوک خان بن اوکتاقاآن بعد از پدر بچهار سال در ربیع الاخر سنهٔ ثلث و اربعین و ستمائه بسلطنت معین گشت و قبل از جلوس او مادرش تور الیسیا خاتون بر تخت سلطنت حکم کرد بنابر آنکه آئین مغول چنانست که چون پادشاه فوت شود تا زمان معین یکی از وارثان ملک خاتون که مادر فرزندان مهین باشد حکم کند کبوک خان همچون پدر بخشنده تقویت دین نصاری کرد یک سال پادشاه بود در سنه اربع و اربعین و ستمائه در حدود سمرقند وفات کرد

هلاکو خان بن تولی خان بن چنگیز خان

بعد از عمزاده بچهار سال در ربیع الاول سنه ثمان و اربعین و ستمائه بسعی بانو خان بن نوشی خان که مهتر قوم بود و حکومت دشت قبچاق داشت بسلطنت معین شد و او بصفت عدل و انصاف اتصاف داشت و تقویت اهل اسلام کرد و ایشان را بر مردم دیگر ادیان تقدیم فرمود و سادات و علما و مشایخ از تکالیف دیوانی معاف داشت و همچنین بحال دانشمندان نصاری و پیران هر طایفه و عجزه هر طبقه پرداخت اما یهودی کسیرا سیور غال نداد منکوقاآن برادران خود قبلای قاآن را بطرف شرق و هلاکو خان را بجانب غرب بجهانگیری فرستاد و در تاریخ وفات او اختلافست صاحب تاریخ گزیده وفات او را در سنهٔ سبع و خمسین و ستمائه ذکر کرده صاحب روضة الصفا در سنهٔ خمس و خمسین و ستمائه ایراد کرده و پیشتر که منسوبات عراق عرب و بشارت فتح بمنکو قاآن رسید مستبشر و شادمان شد و ایلچیان را بعنایات پادشاهانه مستظهر گردانیده رخصت انصراف ارزانی داشت و این کلام اقتضای آن می‌کند که منکوقاآن در سنهٔ شوال ثلث و خمسین و ستمائه از جیحون عبور نموده بایران آمد و به قلع و قمع ملاحده پرداخت و در تون و توابع او که منشأ طایفهٔ اسماعیلیه بود قتل‌عام فرمود و بعد از آن بعراق آمده الموت را گرفت و خواجه رکن الدین در سنهٔ ذیقعده غرهٔ اربع و خمسین و ستمائه از قلعهٔ میمون دز بیرون آورده و قلاع ایشان خراب کرد بعد از آن بعزم تسخیر عراق عرب بجانب بغداد رفت و چون بکردستان رفت غارت و قتل‌عام فرمود و چون ببغداد رسید مستعصم خلیفه بعد از محاربه بخدمت او رسیده بود بعد از دو روز با چهار پسر در سادس صفر سنهٔ‌ست و خمسین و ستمائه بقتل آمده و در بغداد غارت و قتل‌عام رفت در تاریخ مرآة الجنان مذکور است که در بغداد هزارهزار و ششصد هزار آدم کشته شدند و این معنی سابقاً ایراد یافته هلاکو خان روز جمعهٔ بیست و دویم شهر رمضان سنهٔ ثمان و خمسین و ستمائه شهر حلب را فتح کرده از آنجا بدمشق رفت و کیستوافانین را آنجا بنیابت بگذاشت و بآذربایجان مراجعت کرد و در تاسع عشر ربیع الاول سنهٔ ثلث و ستین از او درگذشت و در تاریخ او گفته‌اند:

چون هلاکو ز مراغه بزمستان گم شد کرد تقدیر ازل نوبت عمرش آخر سال بر ششصد و شصت و سه شب یکشنبه که شب نوزدهم بدز ربیع الآخر هلاکو عظیم حکیم و حکمت‌دوست بود و حکیمان را بر بحث علوم ترغیب کردی و بحضور علما و فضلا و علم کیمیا میل تمام داشت و در وجه کیمیاگران چندان خرج کرد که قارون عشر عشیر آن در خیال نیاورده عراق و مازندران و خراسان به پسر خود ابقا آن داد و دیاروان و آذربایجان بفرزند دیگر داد و حکومت دیار بکر و دیار ربیعه بامیر توران تفویض فرمود و بر ملک بغداد خواجه عطا ملک جوینی را گماشت و ملک روم را بمعین الدین پروانه کاشی سپرد اول وزیر او خواجه یوسف الدین بیکجی بوده چون او را شهید کردند وزارت بخواجه شمس الدین محمد صاحب دیوان رجوع نمود از آثار هلاکو خان زیج خدیو خانیست که خواجه نصیر الدین ابو جعفر محمد بن حسن اصلش از جهرود ساوه است و در طوس متولد شده و نشو و نما آنجا یافته و بطوسی مشهور شده یگانه عصر و استاد زمان بوده در حکمت شاگرد فرید الدین دانا دلست و او شاگرد سید صدر الدین میر خیست و او شاگرد افضل الدین علائیست و او شاگرد ابو العباس اوکری و او شاگرد بهمنیار است و او شاگرد بو علی سیناست خواجه نصیر مشهور جهانست و تصانیف او عالم‌گیر است ولادت او در وقت طلوع آفتاب روز شنبه یازدهم جمادی الاول سنهٔ تسع و تسعین و خمسمائة بوده و در وقتی که مولانا فخر الدین رازی از عالم رفته سن خواجه نصیر الدین شصت و نه سال و پنجاه روز بوده و در شهر صفر سنه اربع و اربعین و ستمائه از تألیف کتاب شرح اشارات فارغ شد و در وقت عصر روز دوشنبه هیجدهم ذی الحجه سنه اثنین و سبعین و ستمأه وفات یافت در تاریخ گفته‌اند:

نصیر ملت و دین پادشاه کشور فضل یگانهٔ که چه او مادر زمانه نزاد بسال ششصد و هفتاد و دو بذیحجه بروز هجدهم‌اند گذشت در بغداد داماد مولا نجم الدین علی کاشیست قزوینی حکیم متبحر است و در حکمت شاگرد اثیر الدین ابهریست شرح ملخص و شرح محصل و شرح کشف العمد و حکمت العین و رساله شمسیه و جامع الدقایق از مصنفات اوست وفاتش در سنه خمس و سبعین و ستمائه بوده قبرش در قزوین مشهور است

ابقاخان بن هلاکوخان

بعد از پدر بفرمان عمش قبلای قاآن بر جای منکوقاآن پادشاه بود سلطنت ایران بدو تعلق گرفت و در رمضان در سنه ثلث و ستین و ستمائه نام او بر احکام نوشتند میان او و براق خان از نسل جغتای خان که پادشاه ماوراء النهر بود در خراسان در ذیحجه سنهٔ ثمان و ستین و ستمائه جنگ شد ابقا خان مظفر گشت و براق منهزم بماوراء النهر رفت ابقا خان مدت هفده سال در ایران پادشاه بود و در سنهٔ ثمانین و ستمائه در همدان وفات یافت و در تاریخ او گفته‌اند:

چه بیست روز برآمد ز ماه ذیحجه ز دور چرخ که بر کس نمی‌کند ابقا چهارشنبهٔ هنگام صبح در همدان بسال ششصد و هشتاد درگذشت ابقا خواجه شمس الدین صاحب‌دیوانی که وزیر پدرش بود وزیر اوست احمد خان بن هلاکو خان

بعد از پدر روز یکشنبه سیزدهم ربیع الاول سنه احدی و ثمانین و ستمائه در الواق بپادشاهی نشست در اول او را نام نکو دار اعلی بود چون بشرف اسلام مشرف شد بسلطان احمد موسوم گشت وزارت برقرار بخواجه شمس الدین صاحب‌دیوان داد و چون دو سال و دو ماه پادشاهی کرد

ارغون خان بن ابقاخان بن هلاکوخان

بر او خروج کرد و او را کشت ارغون خان بن ابقا خان بن هلاکو خان بعد از احمد خان در هفتم جمادی الآخر سنهٔ ثلث و ثمانین و ستمائه بپادشاهی نشست خواجه شمس الدین صاحب‌دیوان را که بیست و نه سال وزارت پدر و جد او کرده بود بکشت و خواجه شمس الدین ساعتی مهلت طلبیده و غسل کرده بمصحف مجید تفأل نمود پس وصیت‌نامهٔ بفرزندان در قلم آورد و این رقعه باکابر تبریز نوشت چون تفأل بقرآن مجید کرد این آیه برآمد «إِنَ اَلَذِینَ قٰالُوا رَبُنَا اَللّٰهُ ثُمَ اِسْتَقٰامُوا تَتَنَزَلُ عَلَیْهِمُ اَلْمَلاٰئِکَةُ أَلاّٰ تَخٰافُوا وَ لاٰ تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَةِ اَلَتِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ» باری تعالی چون بندهٔ خویش را در این جهان فانی نیکو داشته و در این عالم بشارت جهانی باقی بدو رسانید و چون حال بدین نهج بود بمولانا محیی الدین و مولانا افضل الدین و مولانا همام الدین و مشایخ کبار که ذکر هریک بطول می‌انجامد و ذکر احتمال دیگر می‌گردد بشارت رسانیدن واجب نمود تا دانند که قطع علایق کرده روان گشتیم ایشان را نیز بدعای مدد دهند و السلام و چون از کتابت فارغ شد در مقام تسلیم بر- زبان آورد که هرچه از تو آید خوش بود خواه شفا خواه الم و در مرثیهٔ او گفته‌اند:

از رفتن شمس از سقف خون بچکید روی بکند و ز هر دو گیسوی ببرید شب جامه سیاه کرد زین ماتم و روز بر زد نفسی سر ز گریبان بدرید و اولاد خواجه یحیی و فرج اللّه و مسعود اتابک بسیاست رسیدند مرقد صاحب و اولاد در جرید آب تبریز است ارغون خان هفت سال پادشاهی کرد و در ربیع الاول سنهٔ تسعین و ستمائه درگذشت در تاریخ وفات او گفته‌اند:

شنبه ز هجرت نبوی ششصد و نود در پنجم ربیع نخستین بنو بهار اندر مقام باغچه ارغون بوقت چاشت کرد از جهان کنار بتقدیر کردگار

کیخاتو خان بن ایقا خان بن هلاکوخان

بعد از اغونخان بمدت پنج ماه پادشاه شد وزارت بخواجه صدر الدین احمد خالد بداد پادشاهی کریم بود در عشرت و مباشرت افراط کردی و ذکور و اناث و حلال و حرام فرق ننمودی در باب او گفته‌اند:

چو دال و نون همه خم شد قد الف قدان ز بسکه کرد الف در شکاف کاف مکان در سنهٔ ثلث و تسعین و ستمائه کیخاتون خان خواست که در میان ایران بشیوهٔ خطا از جاده روان باشد میسر نشد و فتنهٔ عظیم پدید آمد و خان بر او خروج کرد امرا باطراف باید و رفتند و در صفر سنهٔ اربع و تسعین و ستمائه کیخاتو خان کشته شد مدت پادشاهی او سه سال و هفت ماه

غازان خان بن ارغون خان

بعد از پدر در سلخ شهر ذیحجه سنهٔ اربع و تسعین و ستمائه پادشاهی بر او قرار گرفت بنیاد عدل و داد نهاد و در ترویج دین اسلام کوشیده وزارت بخواجه جمال الدین دستگردانی داده بعد از دو ماه او را بکشت و در محرم سنهٔ ست و تسعین و ستمائه خواجه صدر الدین خالدی ریحانی را بوزارت تعیین فرمود و بعد از یک سال و نیم که وزارت کرده بود در حادی و عشرین سنهٔ سبع و تسعین و ستمائه او را نیز با برادرش قطب الدین بقتل رسانید وزارت بخواجه رشید الدین فضل اللّه طبیب همدانی و بخواجه سعد الدین ساوجی تفویض فرمود غازانخان در ثالث و عشرین ربیع الاول سنهٔ تسع و تسعین در حدود دمشق با مصریان جنک کرد و مظفر شد و بدمشق رفت و از آنجا مراجعت کرد و بایران آمد و در سنهٔ ثلث و سبعمائه در فشکلدره از نواحی قزوین بعالم آخرت انتقال فرمود ابن یمین در تاریخ او گفته:

بسال هفتصد و سه ز هجرت شوال بروز یازدهم وقت عصر یکشنبه شد از نواحی قزوین شه جهان غازان بسوی خلد باد بجنانش از این به هفت سال و نه ماه پادشاهی کرد و سی سال عمر داشت تابوت او را به تبریز بردند و در گنبدی که جهة خوابگاه خود ساخته بود و بشنب غازان مشهور است دفن کردند و در تخمه پادشاه مغول پیش از او هیچ‌کس را گور آشکارا نبود ولادت سلطان غازان در سحر روز جمعه نوزدهم ربیع الاول و بقولی در ذیحجه سنهٔ سبعین و ستمائه بوده در سلطان دوین استراد در جامع تواریخ در شب جمعهٔ بیست و نهم ربیع الاول بوده سنهٔ مذکور در آبسکون مازندران سلطان عادل غازانخان انار اللّه برهانه چون خواست که برسم چنگیز خانی بر سر پادشاهی نشیند امیر نوروز که یکی از امرای او بود زانو زد گفت که یکی از علمای اسلام و اصحاب نجوم شنیده‌ام که در شهور سنهٔ سبعمائه هجری دین مسلمانی بواسطهٔ پادشاهی بزرگ قوی‌حال شود و قصد بنده چنانست که آن پادشاه غازان خانست چه آثار این اشارات در جبین مبین تو درخشانست و اگر پادشاه مقلد قلادهٔ اسلام شود هرآینه جمع مسلمانان بدل و دست و زبان مدد و معاونت کنند و بیمن همت صاحبدلان حقتعالی نصرت دولت بخشد غازانخان سخن نوروز مسموع داشت و در سنه اربع و تسعین و ستمائه بمقام الا رود دماوند میان آمل و ری بر تخت رفت و کلمه شهادت گفت و تمامت امراء و لشکریان بموافقت او مسلمان شدند پس بر تخت نشست و مملکت بزیور معدلت بیاراست و کفر و بدعت و جور و مفسدت را از روی زمین برانداخت و مملکت ایران در عهد دولت او چنان آباد شد که در هیچ عهدی بدان پایه نرسیده بود و ملوک و سلاطین چنان راسخ شدند که بر هیچ آفریدهٔ مجال مخالفت صورت نمی‌بست گویند روزی در عزای یکی از خوانین حاضر شده از حاضران پرسید که در جهان از همه دشوارتر چیست بعضی گفتند درویشی و بعضی گفتند پیری و بعضی گفتند اسیری و بعضی گفتند مردن غازان فرمودند که در دنیا آمدن از همه سخت‌تر است چه جمله بلا و مشقت بواسطه حیاتست و اگر حیات نبودی هیچ رنجی و دشواری نبودی و در جهان هیچ آسایش بهتر از مرگ نیست و اگر خواهید که این معنی بر شما روشن شود قیاس کنید که اگر یکی آهسته براهی رود و یکی بتعجیل کدام آسوده‌تر باشند گفتند آنکه آهسته رود گفت اگر یکی نشسته باشد و یکی خفته کدام آسوده‌تر باشند گفتند خفته گفت پس بحقیقت باید دید که مرده از خفته بآسایشتر باشد و رستگاری نفوس و فائده کلی در خلاص از تنگنای طبیعت است و هیچ بندهٔ زندانی سختر از جهل و دوستی دنیا نیست و از فواید حضرت الجایتو سلطان نور اللّه مضجعه رساله ترتیب داده‌اند و این چند کلمه از آنجا است پادشاهی کسیرا سزد که آزادمردان را نیکوبنده گردد و بندگان را بکرم آزادجامهٔ که هرگز کهنه نشود نام نیکست و آرایشی که بر مرد و زن نیک آید راستیست شربتی که هرکه بیاشامد نمیرد علم خداشناسی و خودشناسی است عالم‌ترین مردم آنست که علم او را از ناکردنی بازدارد و عاقلترین آنکه بر قهر شهوت و غضب قادر باشد شهوت شرابی خوش است و لیکن بسیار خور زود هلاک شود عشق بلا و زحمتیست که از آن نگریزند و بر در آن آویزند علم توانگریست که خداوند آن بهیچ حال درویش نگردد و هیچ جائی غریب نباشد و جهل درویشی است که صاحب آن اگرچه مال بسیار دارد درویش بود و در شهر خود نیز غریب غرض از نماز یاد کردن خداست و غرض از روزه قهر کردن قوت غضب و شهوت و فائدهٔ زکوة آنکه دوستی مال از دل بیرون کنند و درویشان فرومانده را بنوازند و فائده حج آنکه در سفر از دیدن غرائب و عجایب بسیار قدرت آفریدگار معلوم کنند و با اهل معرفت صحبت دارند و آداب و اخلاق کسب کنند پس هرکه پیوسته با یاد حق است بمعنی پیوسته در نماز است و هرکه شهوت و غضب او مقهور است بمعنی پیوسته روزه‌دار است و هرکه محبت مال از دل بدر کند و درویشان را بنوازد و حاجات برآرد بمعنی پیوسته در زکوة دادنست و هرکه بیشتر اوقات در عجایب آسمان و زمین فکر کند و در کمال قدرت او تأمل نماید و اکتساب اخلاق و آداب کند بمعنی پیوسته در حج گذاردنست و السلام علی من اتبع الهدی و از غایت محبت که سلطان را با اهل بیت طیبین و طاهرین بوده در ایام سلطنت خود سکه و خطبه بنام ایشان فرمود و در خداترسی بمثابهٔ بود که در حدود باکریه بدرویشی رسید آن درویش چنان‌که عادت او بود بخدمت قیام نمود سلطان خواست تا در حق او انعامی کند درویش ابا نمود چون سلطان مبالغه فرمود درویش گفت به زر و سیم و جامه احتیاجی نیست اما اگر فرمان شود که چون درویشان جاه نقطی (!) زحمت ایشان سلطان را سخن درویش خوش آمد و با او دست برادری گرفت و فرمود مرا فراموش مکن آن درویش بنابر مواخات هر سال جهة او هدیه بفرستادی و سلطان آن را بیکی از نزدیک خود قرامحمد سپردی تا بفروشد و بهای آن را مقرر نمود که بعد از وفات صرف کن و دیگر چیزها شود و در تاریخ گزیده مسطور است که در زمان الجایتو سلطان از مولانا جمال الدین میرک که عالمی عاقلی مقبول القول بود مرویست که در این سالها بشهر نیک از بلاد ترکستان رسیدم حکایتی عجیب در آن یک ماه واقع شده بود همه زبانها بذکر آن موافق و آن‌چنان‌که در آن سال لشکر کفار بجنک ایشان آمده مردم ترکستان را بمحاربهٔ ایشان می‌فرستادند و از شهر نیک مردی قرابهادر نام با آن مرد بجنگ رفت و شهید شد بعد از یک گوشه خانه قرابهادر که عیال و اطفال او در آنجا بودند آوازی شنیدند که منم قرابهادر مرا فلان‌روز کفار شهید کردند اکنون مرا اینجا خوشست و من بدین شهر با هفتاد هزار روح باستقبال پیره‌زنی آمده‌ایم که درخواهد گذشت بعد از ۳ روز دیگر چون ایشان بدین مصلحت می‌آمدند من نیز آمدم تا بنگرم که شما در چه حالتید می‌باید که اهل این شهر را بگوئید که آفتی بدین شهر خواهد رسید صدقه دهید تا آن بلا دفع شود چون اهل قرابهادر در آن آواز شنیدند آن گوشهٔ خانه را که این آواز شنیدند خراب کردند هیچ‌کس را ندیدم باز آواز از گوشهٔ دیگر برآمد که منم قرابهادر و روح منست که با شما سخن می‌گوید و تفصیل حکایت در آنکه با اهل شهر بگوئید تا صدقه دهند و این آواز همچون آواز اهل آبدانی نبود بلکه همچنان بود که آوازی بیرون، اهل خانه در جواب گفتند که مردم این سخن را باور نکنند جواب داد که اهل شهر را بگوئید تا در میدان حاضر شوند و چوبی بمیدان بر زمین فروبرند تا من از آن چوب با ایشان سخن گویم همچنین کردند اهل این حکایت مکرر از چوب شنیدند که گفت باید دفع این بلا را صدقه دهید «اللهم کفی علمک عن المقال و کفی کرمک عن السؤال» و تا سه روز این آواز در آن شهر از مواضع مختلف مینشیندند بعد از آنکه آن پیره‌زن درگذشت این آواز دیگر کس نشنید و این از عجایب حالاتست

الجایتو سلطان خدابنده محمد بن ارغون خان

بعد از برادر خامس ذیحجه سنه ثلث و سبعمائه در تبریز بر تخت سلطنت نشست سلطنت او بیست و سه سال بوده از پادشاهان مغول پادشاهی مانند او نبود عدل و داد بی‌نهایت داشت و در تقویت دین اسلام کوشیده و آئین دیگر منسوخ گردانید و جزیه بر یهود و ترسا معین فرمود و امر کرد تا در جمیع ممالک ایران خطبه بنام شریف دوازده امام علیهم الصلوة و السلام خواندند و منصب امیر الامرائی بر امیر قتلغ شاه نوبین مقرر ساخت و صاحب اعظم خواجه سعد الدین را در منصب سابق متمکن داشت و در سنهٔ خمس و سبعمائه شهر سلطانیه بنا کرد و در ذیحجه سنهٔ ست و سبعمائه گیلان و رشت مسخر کرده خراج بر ایشان مقرر فرمود اما امیر قتلغ شاه که نوبین اعظم بود با چند امیر دیگر در راه قرمن در جنگ کشته شدند و در عاشر شوال سنهٔ احدی عشر و سبعمائه بر وزیر خواجه سعد الدین ساوجی غضب کرده او را بکشت و خواجه علی شاه تبریزی را در وزارت با خواجه رشید شریک گردانید الجایتو سلطان در شوال سنهٔ اثنی عشر و سبعمائه بشام رفت و بصلح مراجعت فرمود و چون دوازده سال و نه ماه از پادشاهی او بگذشت در شب عید رمضان سنه ست عشر و سبعمائه وفات یافت خواجه حمد اللّه مستوفی در تاریخ او گفته: از هشتصد و شانزده چه نه ماه گذشت از گاه و گلاه سروری شاه گذشت بگذشت و جهان بی‌وفا را بگذاشت آگاه ز حال خویش ناگاه گذشت او را در مقبرهٔ که در جنب ابواب البر ساخته دفن کردند ولادتش دوازدهم ذیحجه سنه ثمانین و ستمائه

سلطان ابو سعید خان بهادر خان بن الجایتو سلطان

بعد از پدر پادشاه شد و چون دوازده ساله بود زمام امور سلطنت در دست امیر چوپان بود و امیر چوپان ایالت خراسان به پسر خود امیر حسن داد و گرجستان به پسر دیگر شاه محمود و دیار روم به پسر دیگر امیر تیمور تاش تفویض کرد و پسر دیگرش امیر دمشق را بر در خانه نیابت داد و دلشاد خاتون دختر دمشق را با سلطان تزویج کرد و خواجه رشید را از وزارت عزل نمود و بعد از مدتی در حدود ابهر او را در شهور سنه ثمان عشر و سبعمأه بقتل آورد و چون دوازده سال از پادشاهی سلطان ابو سعید گذشت با امیر چوبان متغیر گشت و با دختر او بغداد خاتون که در حبالهٔ امیر شیخ حسن ایلکانی بود عشق ورزیدن گرفت و خواست که او را از امیر شیخ بیرون آورده بنکاح خود درآورد امیر چوبان تمکین نکرد و فتنهٔ عظیم پیدا گشت و امیر چوپان با پسران در سر این کار شدند و خاتمه کار امیر چوپان و فرزندان خواهد آمد و عاقبت امیر شیخ حسن بغداد خاتون را طلاق داده بنکاح سلطان درآمد و سلطان شیفته و فریفته او شد عنان اختیار سلطنت در قبضه اقتدار او نهاده او را ملقب بخواند کار ساخت وزارت بعد از قتل امیر چوپان در سنه ثمان و عشرین و سبعمائه بخواجه شهاب الدین محمد رشید که بانواع فضائل و خصائل آراسته بوده تفویض فرمود سلطان در حسن خط شاگرد خواجه نصیر صیرفیست و در شجاعت از سایر پادشاهان مغول ممتاز بود اول پادشاهی که در ایران لقب مادر اضافه اسم او کردند اوست تابستان در سلطانیه نشستی و زمستان در بغداد باقراباغ قشلاق گرفتی و او را با ارباب فضل و هنر و شعر میلی تمام بود و صورت خوب و سیرت نیکو داشت ولادتش در شب چهاردهم ذیقعده سنه اربع و سبعمائه اتفاق افتاد در ماهی دشت طارم و وفاتش در بیلقان از آنجا نعش او را بسلطانیه نقل کردند و در گنبدی که قرب سلطانیه بود مدفون شد بعد میرزا امیران شاه بن تیمور بتخریب آن گنبد حکم کرد و او را از آنجا بیرون آورده بگنبد ابواب- البر در پهلوی پدرش الجایتو سلطان دفن کردند ابن یمین در تاریخ او گفته: چون گذشت از سال هجرت هفتصد با سی و شش وز ربیع آخرین هم سیزده بگذشته بود در قراباغ از سر سلطان اعظم بو سعید دست تقدیر الهی افسر شاهی ربود مدت سلطنت نوزده سال و در زمان خواجه علی شاه که مدت دوازده سال وزارت کرده بود و در اواخر جمادی الاخر سنه اربع و عشرین و سبعمائه در اوجان وفات یافت در عهد مغول وزیر خود غیر از او نمرد نعش او را به تبریز بردند او را در مقبرهٔ که بجنب عمارت ساخته بود دفن کردند بعد از سلطان ابو سعید سلاطین مغول در سلطنت استقلال یافتند و دولت ایشان بغایت ضعیف گشت و مغلوب امرا گشتند و در ایران از هر طرف پادشاهی بحکومت نشست چنان‌که خواهد آمد و بالجمله چون سلطان ابو سعید در گذشته هفت تن دیگر از مغول نام سلطنت داشتند و عزل و نصب ایشان در دست امرا بوده و شرح حال هر یک گفته می‌شود.

ارپا خان

چون از نسل ابو سعید کسی نماند ارپا خان را که از نسل اربق بوکای بن تولی بود بسعی خواجه غیاث الدین محمد وزیر رشید تکانی برداشتند علی پادشاه که خال ابو سعید بود چون خبر وفات سلطان ابو سعید و جلوس ارپا خان در عراق عرب بشیند بغایت متغیر شد و با اقوام اوریات موسی خان را از نسل باید و خان بسلطنت برداشت و صنادید عرب را با خود متفق ساخته و با عظمت هرچه تمامتر متوجه ارپا خان شد چون ارپا خان از این فتنه خبر یافت با تمامی لشکر روی بدیشان نهاد و در روز چهارشنبه هفدهم رمضان سنه ست و ثلاثین و سبعمائه در حدود جعنو بهمرسیدند و بیشتر امرای ارپا خان از او روی‌گردان شده بموسی خان پیوستند که میل خاطر مردم بنژاد هلاکو خان بیشتر بوده بدین سبب شکست بر ارپا خان افتاده بگریخت بعد از چند روز او را در ولایت سجاس گرفته باوجان آوردند در روز عید فطر یکشنبه مدت سلطنت او پنجاه و کسری بود خواجه غیاث الدین وزیر برادرش در این جنگ بدست افتادند خواجه غیاث الدین وزیری بی‌نظیر و بزرگی عدیم المثل بود علمای آن زمان باسم او مصنفات کردند از آن جمله مولانا قطب الدین رازی شرح مطالع بنام او نوشته و خواجه سلمان ساوجی قصیدهٔ در مدح او گفته و شیخ اوحدی اصفهانی جام‌جم باسم شریف او بنظم آورده و قاضی عضد ایجی که صاحب کتاب مواقفست در وقتی‌که دست مبارک وزیر شهید مشار- الیه را بشیراز فرستاده بودند مرثیهٔ گفته و این ابیات از آن مرثیه است. یا حاملا لید الوزیر منوطة فوق القضیب فقد حملت جلیلا ما بالها ذلت و مدة عمرها تغنی فقیرا او تعز ذلیلا مهلا لتلک یدا تعود بطنها بذل النوال و ظهرها تقبیلا

موسی خان بن علی بایدو خان

بعد از کشته شدن ارپا خان در شوال سنهٔ ست و ثلاثین و سبعمائه در اوجان بر تخت خانی نشست و در آن حال امیر شیخ حسن بزرگ که مشهور است و در کماغ بود و از روم و کرج لشکری کرد و محمد خان را از نسل هلاکو خان بپادشاهی برداشت و متوجه تبریز شد و در موضع نوسهر اوراق با موسی خان و علی پاشا جنگ کرده علی پاشا را بکشت و موسی خان بهزیمت رفت.

محمد خان بن مأجوب بن امیر حسین بن هلاکوخان

بعد از کشته شدن علی پاشا در اواخر ذیحجه سنهٔ ست و ثلاثین و سبعمائه در اواجان بر تخت نشست امیر شیخ حسن دلشاد خاتون را که محبوبهٔ سلطان ابو سعید بود در نکاح درآورد و بتدبیر حسن بضبط و ربط نسق مملکت مشغول شد و وزارت بامیر شمس الدین زکریا داد که خواهرزادهٔ خواجه غیاث الدین وزیر بوده بعد از آن

طغا تیمور

که در مازندران بود خروج کرد و امیر حسن چوپانی و اقوام مغول را که در خراسان بود جمع آورد و آهنگ تبریز کرد چون بحدود آذربایجان رسیدند موسی خان با اقوام اوریات بایشان پیوست و چون محمد خان و امیر شیخ حسن از این معنی آگاهی یافتند لشکر بجنگ ایشان آوردند و در صحرای گرم رود اتفاق جنگ کردند لشکر محمد خان ظفر یافتند و موسی خان را بدست آوردند و سرش برداشتند و این واقعه روز اضحی سنهٔ سبع و ثلثین و سبعمائه بود و طغاتمر خان بخراسان گریخت پس از این امیر شیخ حسن کوچک پسر ترتاش بن چوپان که در روم بود از آنجا لشکر جمع آورده متوجه تبریز شد و در حدود نخجوان با محمد خان و شیخ حسن بزرگ جنگ کرده مظفر شد و محمد خان را بقتل آورد و شیخ حسن بزرگ بگریخت و بطرف سلطانیه رفت و این واقعه در عشرین ذیحجه سنهٔ ثمان و ثلاثین و سبعمائه بود و مدت سلطنت محمد خان یک سال بود

ساقی بیک خاتون

دختر سلطان محمد الجایتو بعد از قتل محمد خان بتعیین شیخ حسن کوچک در تبریز بسلطنت نشست و با شیخ حسن کوچک متوجه سلطانیه شدند و شیخ حسن بزرگ نیز با بند پیش آمد و شیخ حسن بزرگ و کوچک صلح کردند و یکدیگر را کنار گرفتند بعد از آن ساقی بیک و شیخ حسن کوچک بقراباغ رفتند و آنجا قشلاق کردند و شیخ حسن بزرگ بسلطانیه آمد و زمستان آنجا بود چون بهار شد طغاتمر خان باز لشکر جمع آورده بعراق آمد و شیخ حسن بزرگ در ساوه بخدمت او پیوست و پیشکشیها نمود و انقیاد کرد و از آنجا متوجه سلطانیه شدند چون حسن کوچک طغاتمر خان را در خفیه فریب داد و بنکاح ساقی بیک خاتون و دلشاد خاتون مطیع کرد و بقتل امیر شیخ حسن بزرگ ترغیب فرمود و طغاتمر خان قبول کرد و بسودای دو خاتون در این باب خط ید خود نزد شیخ حسن کوچک فرستاد این خط را بوسیله مجری با شیخ حسن بزرگ نمود میان طغاتمر و شیخ بزرگ فتنه عظیم روی نمود طغاتمر خان را جای اقامت نمانده در شب از لشکر بیرون رفته در استراباد فرار نمود بعد از چند سال سربداران که پس از وفات سلطان ابو سعید خان در سبزوار خروج کرده بودند ایشان را دعوت انقیاد کرده بخدمتش آمدند و چون فرصت یافتند در استراباد بر سر شیلان تبرزینی بر کلهٔ او زدند و بکشتند در تاریخ قتل او گفته‌اند:

تاریخ مقتل شه عالم طغاتمر از هجره بود هفتصد و پنجاه و چار سال در روز شنبه از مه ذیقعده شانزده کین حال گشت واقع از حکم ذوالجلال بعد از طغاتمر خان شیخ حسن بزرگ با امراء بلشکرگاه چوپانیان پیش ساقی- بیک خاتون درآمد و دست ساقی بیک بوسه داده عذرخواهی نمود و باتفاق روی باوجان نهادند و بعضی از امراء متوجه تبریز شدند و امیر شیخ حسن بزرگ در دو فرسنگی اوجان فرود آمدند و در این اثنا شیخ حسن کوچک ساقی بیک را از پادشاهی معزول کرد و شخصی سلیمان‌نام را که از نژاد هلاکو خانست بر تخت نشاند

سلیمان خان بن محمد بن سنکی بن نشمت بن هلاکوخان

بسلطنت نشست و شاهزاده ساقی بیکرا در نکاح آورد و این حال در تابستان سنهٔ تسع و سبعمائه بود بعد از آن امیر شیخ حسن از غدر چوپانیان اندیشیده براه بغداد رفت و طغاتمر خان را بپادشاهی برداشت ج‍

هان تیمور خان بن الافرنک بن کی‌خاتون خان بن ابقای خان

باهتمام امیر شیخ حسن بزرگ باسم سلطنت موسوم شده در مملکتی که در تصرف امیر شیخ حسن بزرگ بود خطبه بنام او خواندند و در آخر ذیحجه سنهٔ اربعین و سبعمائه بجنگ سلیمان خان و امیر شیخ حسن کوچک رفتند و شکست خوردند بعد از آن امیر شیخ حسن بزرگ جهان تیمور خان را بسبب آنکه در جنگ سستی کرده بود از سلطنت معزول کرد و مرتبهٔ امیر شیخ حسن کوچک بلند شد و بنیابت سلطنت در حکومت مستقل گشت و خاتمهٔ کار هر دو شیخ عن‌قریب ایراد خواهد یافت انشاء اللّه

انوشیروان خان

ملک اشرف در زمان حکومت خود او را چند روزی بخانی نصب فرمود بعد از آن تا زمان ظهور پادشاه صاحب قرآن امیر تیمور گورکان که سیمور غیمتش خلان را بخانی برداشته بود دیگر کسی در ایران خان نبود

گفتار در ذکر ملوک طوائف

که بعد از سلطان ابو سعید در ایران حکومت کرده‌اند ذکر

چوپانیان

که اول ایشان

امیر چوپان سلدوز

است که در زمان سلطان غازان و الجایتو از امرای بزرگ بود و در عهد سلطان ابو سعید مدت دوازده سال مدار سلطنت بر او بود و در طریق عدل و داد و مردی و فتوّت و مردانگی و مروت نظیر نداشت و بمحامد صفات و محاسن سمات آراسته بود در راه مصر و شام و بادیهٔ مکه معظمهٔ عمارات ساخته و خیرات بسیار کرده و اجرای آبی که در مکه کرده تا زمان او هیچ‌کس نکرده در فتنه دخترش بغداد خاتون چنانچه سابقاً گذشت خبر قتل پسرش امیر دمشق در خراسان بدو رسید امیر چوپان با هفتاد هزار سوار بانتقام قتل پسر متوجه عراق شد چون در قومه‌روی نزول کرد لشکر او روگردان شده بسلطان ابو سعید پیوستند امیر چوپان فرار کرده بخراسان مراجعت نمود او را در سنهٔ ثمان و عشرین و سبعمائه در هرات ملک غیاث الدین کرت دیگر بفرمان سلطان ابو سعید کشت نعش او را دختر او بغداد خاتون که در حبالهٔ سلطان ابو سعید بود بمکه فرستاد تا در عرفات حجاج بر او نماز گذاردند و از آنجا بمدینهٔ طیبه بردند و بگورستان بقیع دفن کردند و امیر چوپان نه پسر داشت امیر حسن که والی خراسان بود در فتنهٔ پدرش بخوارزم و آنجا در بعضی حروب زخم خورد و بدان درگذشت و امیر تیمور تاش که والی روم بود بعد از استماع قتل پدر بمصر رفت و در آنجا بفرمودهٔ ملک تاجر بقتل رسید و امیر دمشق خواجه که نائب سلطان ابو سعید بود و ولد دلشاد خاتونست در شوال سنهٔ سبع و عشرین و سبعمائه در سلطانیه بفرمان سلطان ابو سعید خان بقتل رسید و حلاد خان که مادر او دولندی خاتون دختر سلطان محمد خدابنده بود او نیز بفرمودهٔ ملک غیاث الدین بعد از امیر چوپان بقتل آمد و پسر ششم امیر چوپان امیر سیور خان و مادر او دختر دیگر سلطان محمد است ساقی بیک خاتون در دیار بکر بفرمودهٔ امیر ایلکانی پسر امیر شیخ حسن بزرگ بقتل آمد و سه پسر دیگر امیر چوبان سیوکشاه و باغی باستی و نوروز بودند اما باغی باستی در تبریز بفرموده ملک اشرف بن امیر تیمور تاش بقتل آمد و احوال سیوکشاو نوروز معلوم نشده

امیر شیخ حسن بن امیر تیمور تاش بن امیر چوپان

بعد از سلطان ابو سعید و ارپا خان چنانچه گذشت بر مملکت آذربایجان و دیار بکر و روم و بعضی از عراق عجم حاکم گشت و پادشاه نشان بود چند روزی ساقی بیک خاتون را بخانی برداشت بعد از آن او را عزل کرد و سلیمان خان را نصب کرد و امیر شیخ حسن بزرگ چند نوبت با او محاربه کرد مغلوب شد در تبریز عمارت استاد شاگرد او یافته است سیاست تمام داشت چهار سال و نیم در حکومت بسر برد بعد از آن زوجهٔ او عزت ملک در شبی که امیر شیخ حسن در حرم مست خفته بود خصیتین او را بیفشرد و بدان درگذشت و خواجه سلمان ساوجی گفته.

ز هجرت نبوی رفته هفتصد و چل و چهار در آخر رجب افتاد اتفاق حسن زنی چگونه زنی جزء خیرات حسان بزور و بازوی خود خصیتین شیخ حسن گرفت محکم و می‌داشت تا بمرد و برفت زهی خجسته زنی خایه‌دار و مردافکن

ملک اشرف بن امیر تیمورتاش بن امیر چوپان

بعد از برادر بر ممالک آذربایجان و عراق عجم و آران حاکم گشت او نیز چند روز انوشیروان خان را نصب کرد بعد از آن عزل ساخت مردی ظالم و ستمکار و غدار ناسازگار و جورپیشه بود و ظلم بسیار کرده بود و در مملکت خود از ترک و تاجیگ که گمان چیزی بر او برد او را محبوس و ناچیز ساختی تا آن محقر بدو رسید و در هر چند گاهی بامیری از امرای خود قصد کردی و اموال او ببردی و منصبش بر دیگری دادی آن‌قدر اموال از ظلم جمع کرد که چهارصد قطار استر و هزار قطار شتر از جواهر و زر سرخ و سفید و اجناس در خانهٔ او جمع شده بود چون مردم از ظلم او بجان رسیدند حضرت شیخ صدر الدین صفوی قدس سره بگیلان رفت و خواجه شیخ کججی بشام افتاد و خواجه محیی الدین بردعی بقبچاق رفت و در شهر سرای و منزل گرفت و در آن حال جانی بیک پادشاه دشت قبچاق بود بوعظ او حاضر شد در اثنای وعظ شرح ظلم ملک اشرف بنوعی تقریر کرد که پادشاه و اهل مجلس بگریه افتادند جانی بیک خان در عرض دو ماه ترتیب لشکر داده متوجه آذربایجان گشت چون ملک اشرف از توجه او خبر یافت خواتین را با خزاین النجق روانه کرد ایشان هنوز بقلعه نرسیده بودند که لشکر جانی بیک خان دررسید و ملک اشرف روسیاه را در حدود خوی بدست آوردند بفرمان شمشیری چنان در پهلویش فروبردند که از آن طرفش بیرون آمد سر او را به تبریز بردند و بر در مسجد مراغیان آویختند و قطارهای زر سرخ و زر سفید و جواهر و اقمشه که بظلم اندوخته بودند بدست مردم جانی بیک درآمد و یکی از شعرا گفته:

دیدی که چه کرد اشرف خر او مظلمه برد و دیگری زر و این صورت در اوایل سنه تسع و خمسین و سبعمائه بود بعد از این از چوپانیان کسی بسلطنت نرسید جانی بیک خان با ده هزار سوار به تبریز آمد و در دولتخانه آنجا نزول کرد و لشکر او در میان راهها و رودخانه‌ها فرود آمدند و هیچ‌کس را یارا نبود که در خانه رعیت نزول کند یک شب در تبریز بود و صباح در مسجد خانه علی شاه نماز گذارد و از آنجا باوجان رفت دو نوبت لشکر او در آن سال بزراعت مردم عبور کردند و یک خوشه غله نشکستند و جانی بیک پسر خود بردی بیک را با پنجاه هزار سوار در تبریز سلطنت داد و خود بجانب قبچاق مراجعت کرد بعد از چند وقت خبر مرض جانی بیک رسید و استدعا بر حضور شاهزاده بردی بیک کرده بودند بنابراین شاهزاده عازم دشت قبچاق گردید و اخجق را در تبریز نیابت داد اخجق در قراباغ قشلاق گرفت و در تظلم قدم بر قدم اشرف نهاد سرانجام او در خلال حال سلطان اویس ایلکانی معلوم خواهد شد ذکر

ایلکانیان

از ایشان چهار تن سلطنت کردند ایلکانیه از آروغ چنگیز خان همیشه بومین لشکرکش بودند از ایشان امیر آق برغای بن امیر ایلکانی در زمان سلطنت کیخاتون خان منصب امیر الامرائی داشت و در فتنه باید و خان بقتل آمد پسرش امیر حسین در زمان سلطان ابو سعید در خراسان امیر الوس بود و دختر ارغون خان را در نکاح داشت در محرم سنهٔ اثنی و عشرین و سبعمأه درگذشت

شیخ حسن یونان

که بشیخ حسن بزرگ ملقبست در آخر عهد سلطان ابو سعید ایالت روم بدو دادند و او تا انقراض دولت سلطان بحکومت‌م‌وبوزرمنآ مشغول بود و بعد از ارپا خان چون علی پاشاه مستولی شده بود از روم باتفاق قوم جلایر بعزم رزم او در حرکت آمد و در رابع عشر شهر ذیحجه سنهٔ ست و ثلاثین و سبعمائه با علی پاشا جنگ کرد و غالب آمد و دلشاد خاتون دختر امیر دمشق که محبوبهٔ سلطان ابو سعید بود و خال بغداد خاتون را که سلطان ابو سعید باکراه از او گرفته بود بوصال دلشاد خاتون بدل کرد و چون امیر شیخ حسن چوپانی خروج نموده میان ایشان محاربات رفت و در آخر امیر شیخ حسن ایلکانی بعراق عرب رفت و قرب هفده سال حکومت کرد و در سنهٔ سبع و خمسین و سبعمائه در بغداد بجوار رحمت حقتعالی انتقال کرد و در نجف متبرک مدفون شد در زمان حکومت او کوفه خراب گردید و مردم آنجا متفرق شدند و از آن‌وقت تا این زمان همچنان خرابست

امیر شیخ اویس بن امیر شیخ حسن

بعد از پدر بر تخت نشست و خواجه سلمان در تهنیت جلوس او قصیده‌ای گفته که مطلعش اینست:

مبشران سعادت بر این بلند رواق همیکنند ندا در ممالک آفاق که سال هفتصد و پنجاه و هفت ماه رجب باتفاق خلایق بیاری خلاق نشست خسرو روی زمین باستحقاق فراز بخت سلاطین بدار ملک عراق نشستنی که برای نثار مجلس او است پر از جواهر انجم سپهر را اطباق خدایگان سلاطین عهد شیخ اویس پناه و پشت ملوک جهان علی الاطلاق سلطان در بهار سنه تسع و خمسین و سبعمائه از بغداد عزیمت آذربایجان کرد و با اخچق که از جانب بردی بیک خان حاکم شده بود جنگ کرد و مظفر شد اخچق فرار کرد سلطان به تبریز بر تخت نشست و چهل و هفت امیر را از أمرای ملک اشرف بیاسارسانید و ببغداد مراجعت کرد در غیبت سلطان اخچق باز به تبریز آمد و بحکومت نشست و در سنه ستین و سبعمائه امیر مبارز الدین محمد مظفر از شیراز بآذربایجان آمد و با اخچق جنگ کرد و او را بکشت و به تبریز آمد سلطان اویس از بغداد متوجه تبریز گشت چون محمد مظفر از توجه سلطان خبر یافت بشیراز مراجعت نمود و سلطان بدار السلطنه آمد و اخچق را بدست آورده بکشت و هفده سال باستقلال سلطنت کرد و در دویم جمادی اول سنه ست و سبعین و سبعمائه وفات یافت سلطان اویس پادشاهی لطیف‌طبع کریم بود خواجه سلمان و شرف الدین ورامی و خواجه محمد عصار و عبید زاکانی مداح او بودند و در مرثیه او خواجه سلمان گفته: ای فلک آهسته رو کاری نه‌چندان کردهٔ ملک ایران را بمرک شاه ویران کرده‌ای آسمانی را فرود آوردهٔ از اوج خویش بر زمین افکندهٔ با خاک یکسان کردهٔ آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود زیر مشت گل بصد خاریش پنهان کردهٔ نیست کاری مختصر گر بر حقیقت می‌روی قصد خون و مال و عرض هر مسلمان کردهٔ زین مصیبت در زمین واقع نشد در دور تو آسمان از آن زمان کآغاز دوران کرده قبر سلطان اویس در مزارعات شادباد تبریز است در جنب مزار حضرت شیخ بزرگوار خواجه احمد شاه‌آبادیست

سلطان حسین بن سلطان اویس

بر جای پدر نشست و شصت سال پادشاهی کرد برادرش سلطان احمد در یازدهم صفر سنه اربع و ثمانین بر او خروج کرد و او را در تبریز بکشت و در دمشقیه تبریز مدفونست

سلطان احمد بن سلطان اویس

بعد از برادر شاه شد سفاک و بی‌باک بود و دولت متزلزل داشت اول (کذا) خود مکرراً واقع شد در ابتدای سلطنت او از دشت قبچاق قریب صد هزار کس در زمستان از راه دربند بآذربایجان آمدند و هشت شبانه‌روز در تبریز غارت می‌کردند و می‌کشتند آنچه در این واقعه بر مردم تبریز واقع شد زبان قلم از او عاجز است و این صورت در سنه سبع و ثمانین و سبعمائه روی نمود و در سنه ثمان و ثمانین که چهار سال از سلطنت او گذشته بود پادشاه صاحب قرآن امیر تیمور گورکان بآذربایجان آمد و مسخر کرد و سلطان احمد عرب قانع‌شد و هفت سال پادشاه آنجا بود باز در سنه خمس و تسعین و سبعمائه امیر تیمور بقصد او متوجه بغداد شد سلطان احمد بغداد را گذاشته بمصر رفت و عراق عرب بتصرف امیر تیمور درآمد بعد از آن دوازده سال دیگر که امیر تیمور در حیات بود سلطان احمد گاهی در مصر بود و گاهی در روم و بغداد نیز آمد و هر چند وقت فتنه بر می‌انگیخت بعد از وفات امیر تیمور دیگرباره او را سلطنت عراق عرب میسر شد و قریب پنج سال دیگر حکومت کرد و باروی بغداد که بفرمان امیر تیمور خراب ساخته بودند از نو عمارت کرد و این بارو که حالا بغداد دارد آنست که او ساخته است و در سنهٔ ثلث عشر و ثمان مائه بعظمت هرچه تمامتر به تبریز آمد و در شنب غازان باقرا یوسف ترکمان جنک کرد و منهزم شد و قمر آب باغ پنهان گشت مردم قرا یوسف او را از آنجا بیرون آوردند و در شب یکشنبه بیستم ربیع الاخر سنهٔ مذکور گشته شد و در مدرسه دمشقیه در پهلوی برادرش سلطان حسین مدفون شد دولت ایلکانیان باو رسید سلطان احمد صاحب فهم و استعداد بود شعر می‌گفت و موسیقی خوب می‌دانست و خواجه حافظ شیرازی دو غزل در مدح او گفته مطلع یکی اینست:

احمد اللّه علی معدلة السلطانی احمد شیخ اویس و حسن ایلخانی و مطلع غزل دیگر اینکه:

کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند ببرد آجر دو صد بنده که آزاد کند ذکر

امیر اسحاق اینجو

و او پسر امیر محمود شاه اینجوست و اصل او از فارس است و صاحب تاریخ گزیده آورده که از نسل خواجه عبد اللّه انصاریست و نسبش بر این موجب بمحمود شاه بن محمد بن فضل اللّه الملقب بآق خواجه «و کان ساکنا بقریة سونیقان من ضیاع قزوین و هو عبد اللّه بن اسعد بن نصر بن محمد بن عبد اللّه الانصاری» و در زمان پادشاهان مغول وکیل خاصه شریفه بود و از آن او را اینجو می‌گفتند که آنچه خاصه آن سلاطین بود او را اینجو می‌گفتند او را در شیراز املاک بسیار پیدا شده اکثر مردم شیراز بدو ارتباط تمام داشتند و حکام آنجا بیمشورت و صلاح وکلای او دخل در مهمات نمی‌توانستند کرد و کلویان شیراز حکم ملازمان او داشتند در زمان سلطان ابو سعید خان مرتبه او بلند شد و او را امیر چوپان تربیت کرد و بعد از سلطان ابو سعید خان چون ارپا خان بسلطنت نشست بخیال غلطی که او می‌خواهد دیگری را از اولاد چنگیز خان بسلطنت نشاند امیر محمود شاه را بقتل آورد از پسران او امیر مسعود شاه بروم رفت و امیر شیخ ابو اسحاق بامیر علی پاشا که خال ابو سعید بود پیوست و چون ارپا خان بقتل آمد بفارس رفت و بدارائی مملکت شیراز قیام نمود و در شهور سنهٔ اربعین و سبعمائه که امیر شیخ حسن کوچک بحکومت نشست ایالت فارس بامیر پیر حسین چوپانی تفویض فرمود و او بفارس آمده و اولاد میر محمود شاهرا که صاحب اختیار یافت وزارت خود بامیر سلطان که یکی از پسران امیر محمود شاه بود رجوع کرد بعد از چند مدت بملاحظهٔ آنکه خود اختیاری ندارد امیر سلطان را بقتل آورد و بدین سبب شیرازیان غوغا کردند و نزدیک بود که امیر حسین در میانه کشته شود بهزار حیله فرار کرد و خود را بامیر شیخ حسن کوچک رسانید و لشکری برداشت و متوجه فارس شد و کرمان بامیر مبارز الدین مظفر داد و اصفهان بامیر شیخ ابو اسحاق اینجو شفقت کرد بنابر آنکه بخدمت او سبقت کرده بود بعد از این ملک اشرف بعراق آمد و شیخ ابو اسحاق بواسطهٔ رنجشی که از امیر پیر حسین داشت حکومت فارس را در نظر او جلوه داد و باتفاق متوجه شیراز شد امیر پیر حسین بی‌آنکه جنگی واقع شود فرار نمود و امیر شیخ ابو اسحاق رخصت یافته قبل از آنکه ملک اشرف بشیراز آید بشیراز درآمد و شهر را محکم کرد و ملک اشرف ظالم را بشیراز گذاشت در این اثنا خبر رسید که امیر شیخ حسن کوچک بر دست زوجه‌اش در تبریز بقتل آمد و ملک اشرف بآذربایجان معاودت کرد امیر شیخ ابو اسحاق در شیراز بحکومت نشست بعد از این برادرش مسعود شاه در خدمت امیر باغی باستی پسر امیر چوپان که از جانب امیر حسن بزرگ بحکومت فارس آمده بود بشیراز آمد امیر شیخ ابو اسحاق بشیراز آمده با او متفق شده امیر باغی باستی امیر مسعود شاهرا بقتل آورد و امیر شیخ ابو اسحاق بسلطنت نشست و سکه و خطبه بنام خود تعیین فرمود و این صورت در سنه اربع و اربعین و خمسین و سبعمأه روی نمود و امیر شیخ ابو اسحاق مدت چهارده سال پادشاهی کرد بعد از آن در روز جمعه بیست و یکم جمادی اول سنه ثمان و خمسین و سبعمائه در میدان شیراز بفرمان امیر مبارز الدین محمد بقتل رسید و شرح این واقعه بر سبیل اجمال در بیان احوال مبارز الدین مظفر خواهد آمد خواجه حافظ در تاریخ این واقعه گفته:

بروز کاف و الف در جمادی اول بسال ذال و دگر حا و نون علی الاطلاق سپهر حلم و حیا آفتاب جاه و جلال جمال دینی و دینشاه شیخ ابو اسحاق میان عرصه میدان چه دید تیغ عدو نهاد بر دل احباب خویش داغ فراق ابو اسحاق را در همین میدان سعادت که خود ساخته بود دفن کردند مدت حکومت ایشان قبل از سلطنت ده سال و در ایام سلطنت چهارده سال بود ذکر

مظفریان

ایشان هفتند مدت ملکشان هفتاد و دو سال

جد اعلای ایشان امیر غیاث الدین حاجیست

و از سجاوند خواف خراسان بود و در زمانی که لشکر اسلام بتسخیر ولایت خراسان آمده بودند اجداد او از دیار عرب بدان جانب آمدند و در آن‌وقت که لشکر تاتار بولایت خراسان آمدند و او بطرف یزد آمد مردی قوی‌هیکل بالابلند بود در یزد هر- چند موزه جستند که بپای وی راست آید نیافتند عاقبت قالبی هیجده تراشیدند و شمشیر او بسنک یزد سه من و نیم بود و او سه پسر داشت ابو بکر و محمد و منصور از ابو بکر و محمد نسل نماند و منصور را سه پسر بود امیر محمد و امیر علی و امیر مظفر امیر علی فرزند نداشت و امیر محمد یک پسر داشت و امیر بدر الدین ابو بکرنام که پدر شاه سلطانست و احوال شاه سلطان خواهد آمد و

امیر مظفر

هرچند از برادران کهتر بود اما آثار دولت از جبین او لایح بود و بغایت پاکدامن و نیک اعتقاد بود اتابک یوسف شاه بن علاء الدوله او را تربیت فرمود و سرحد میبد بدو داد و او مدتها در آن حدود دستبردها نمود و قطاع الطریق را که در آن حوالی دست یافته بودند برانداخت بعد از آن بخدمت ارغون خان پیوست و شکل و شمایل او پسند ارغون خان آمد و او را به یساولی تعیین کرد و بعد از وفات ارغون خان در تربیت او بیفزود و بعد از کی‌خاتون خان امیر مظفر در ربیع الاول سنه اربع و تسعین و ستمائه باردوی غازانخان آمد و امارت هزاره و طبل و علم بدو تفویض فرمود و مرتبه و جاه او بلند و رفیع و در اواسط جمادی الاخر سنهٔ سبعمائه امیر مبارز الدین محمد در میبد از او متولد شد و بعد از آن غازان خان در زمان الجایتو سلطان مرتبهٔ او زیاد گشت و در سیزدهم ذیقعده سنه ثلث عشر و سبعمائه در شبانگاه وفات یافت و او را بمیبد نقل کردند و در مدرسهٔ که خود بنا نموده بود مدفون شد امیر مظفر را یک پسر بود امیر مبارز الدین محمد که یک دختر او را به برادرزادهٔ خود امیر بدر الدین ابو بکر داده و شاه سلطان از او متولد شده

امیر مبارز الدین محمد بن مظفر

سیزده ساله بود که پدرش وفات یافت مردی دیندار و شجاع بود و در تقویت دین اسلام و تعظیم شرع و تربیت علماء و رعایت رعایا جدی بلیغ داشت در شوال سنهٔ ثمان عشر و سبعمائه سلطان ابو سعید بسعی خواجه غیاث الدین وزیر او را تربیت کرد و حکومت خطه یزد بدو دادند و در مدت چهار سال بیست و یک جنک با نکودریان کرد و ایشان را مستاصل گردانید و شوکت و عظمت تمام یافت و در سنه خمس و عشرین و سبعمائه او را پسری شد شاه شرف الدین مظفر نام کرد و در سنه تسع و عشرین و سبعمائه دختر سلطان قطب الدین شاه جهان بن سیور- عثمش سلطان را در نکاح آورد شاه شجاع و شاه سلطان از وی متولد شدند بعد از سلطان ابو سعید چون دولت مغول ضعیف شد و در ایران از هر طرف مردم در ملک طمع کردند امیر مبارز الدین محمد بنیاد اساس سلطنت نهاد روز به روز دولت او در ترقی بود و در محرم سنه اثنی و اربعین و سبعمائه کرمان را مسخر کرد بعد از آن میان او و شیخ ابو اسحاق در اصفهان بدست شاه سلطان حسین گرفتار شد و او را بشیراز بردند و در روز جمعه بیست و یکم جمادی اول سنه ثمان و خمسین و سبعمائه در میدان سعادت شیراز بکشتند و ملک فارس او را صافی شد و در اثنای این محاربات پسرش نیز لرستان مسخر کرد و در استیصال اوغانی و جرمانی که طایفهٔ از مغولند که بالتماس جلال الدین سیور- عثمش ارغون خان ایشان را بجهة محافظت بسرحد کرمان فرستاد و فتنه و فساد ایشان تا زمان امیر تیمور گورکان در کرمان قریب بصد سال امتداد یافت سعی نمود تا ایشان را مقهور ساخت و فتح قلعه شبانکاره فرمود و قلعه سربند نیز بگرفت و اصفهان نیز مسخر کرد و در آخر دولت با دوازده هزار مرد قصد تسخیر آذربایجان کرد و با اخچق در موضع میانه جنک و غالب آمد و به تبریز رفت و در آنجا روز جمعه خطبه خواند و امامت کرد و از آنجا بعد از دو ماه مظفر و منصور معاودت فرمود چنان‌که گذشت شاه شرف الدین مظفر که بسمت شجاعت و فراست متصف بود، در جمادی آخر سنهٔ اربع و خمسین و سبعمائه در ظاهر شیراز وفات یافت و بیست و چهار ماه زندگانی کرده بود نعش او را بمیبد نقل کردند و در مدرسه مظفریه مدفون شده و از او چهار پسر ماند و شاه یحیی و شاه منصور احوال ایشان مذکور خواهد شد شاه حسین و شاه علی بعد از این امیر مبارز الدین محمد در امر بمعروف و نهی از منکر و رفع رسوم و فسق فجور بمثابهٔ جد و اجتهاد می‌نمود که فرزندان او و ظرفای شیراز از وی بمحتسب تعبیر می‌کردند چنانچه خواجه حافظ در آن‌وقت فرموده:

دانی که چنک و عود چه تقریر می‌کنند پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند تا بآخر غزل و شاه شجاع این رباعی در آن ولا گفته:

در مجلس دهر ساز مستی بستست نی چنگ بقانون و نه دف بر دستست رندان همه ترک می‌پرستی کردند جز محتسب شهر که بی‌می مستست اما در سیاست مفرط بود و بدست خود خون بسیار می‌کرد گویند قریب هزار کس را کشته بود و از هرکس اندک رنجشی می‌فرمود از فرزندان و خویش و بیگانه دشنام بسیار می‌داد و تهدید بکشتن می‌کرد یا میل در چشم کشیدن می‌کرد و از این‌جهت مردم از او متنفر می‌بودند چون چهل و دو سال حکومت کرد از آن جمله بیست و دو سال در یزد و سیزده سال در کرمان و پنج سال در مملکت فارس و عراق بعد از آن در تاریخ سنهٔ ستین و سبعمائه امیر مبارز الدین محمد از آذربایجان بعراق معاودت فرموده بود و در صفات پسرانش شاه شجاع و شاه محمود و خواهرزاده‌اش شاه سلطان که داماد او بود بنابر خوفی که از او داشتند اتفاق کردند و در صباحی که او در خانه تنها نشسته بود و قرآن می‌خواند بر سر او رفتند و او را گرفتند و در گنبدی محبوس کردند و تا شب در آنجا پسران را دشنام می‌داد بعد از غروب آفتاب مجموع ملازمان شاه شجاع و شاه محمود و شاه سلطان جبه پوشیده با شمشیرهای کشیده تا پای قلعه تبرک بایستادند در تاریکی شب امیر محمد را به آن قلعه بردند و در شب جمعهٔ نوزدهم رمضان او را میل کشیدند و مباشر این عمل شنیع شاه سلطان بود یکی از فضلای فارس در این واقعه گوید:

یک‌چند شکوه همتش پیل کشید یک‌چند سپه ز هند تا نیل کشید پیمانهٔ دولتش چه شد مالامال همروشنی چشم خودش میل کشید و خواجه حافظ این قطعه گفت:

دل منه بر دنیی و اسباب او ز آنکه از وی کس وفاداری ندید الی آخره بعد از آن او را بقلعه سفید فارس فرستادند و بعد از مدتی بقلعهٔ بم نقل کردند و در اواخر ربیع الاخر سنهٔ خمس و ستین و سبعمائه آنجا وفات یافت مدت عمرش شصت و پنج سال.

کمال کار جهان نقص دارد از پی آنک به نرگس افسر زر داد و چشم نابینا

جلال الدین شاه شجاع

چون پدرش مکحول و محبوس گشت او بر جای پدر نشست و برادر خود سلطان احمد را بحکومت کرمان فرستاد و ابرقو و اصفهان به برادر دیگر شاه محمود داد و برادرزادهٔ خود شاه یحیی را با او مخالفتها کردند اما شاه شجاع بعد از او باصفهان آمد و از اطراف ملوک و حکام عراق از ری و ساوه و قم و کاشان و جربادقان و غیر ذلک بخدمتش رسیدند شاه از اصفهان با دوازده هزار کس متوجه تبریز شدند و در موضع خرم‌خواران سلطان حسین پسر سلطان اویس که پادشاه آذربایجان بود با سی هزار سوار بشاه شجاع رسید و میان ایشان جنگ واقع شد و شاه منصور که برادرزادهٔ شاه شجاع بود دست راست لشکر بدو سپرده بود بر سپاه دشمنان حملهای مردانه کرده غالب آمد و شاه شجاع به تبریز رفت و بر تخت نشست و در آن زمستان در تبریز بعیش و عشرت اشتغال نمود و خواجه سلمان ساوجی در تبریز بخدمتش رسیده در مدحش قصیدهٔ گفته که مطلعش اینست:

سخن ز وصف رخش چون ز خاطرم سرزد ز مطلع سخنم آفتاب سر بر زد شاه شجاع بغایت معتقد او شد و فرمود ما سلمان را آنچه شنیده بودیم یافتیم شاه شجاع در اثنای زمستان بفارس مراجعت کرد و بیست و شش سال پادشاهی کرد در شب یکشنبه بیست و دویم شعبان سنهٔ ست و ثمانین و سبعمائه بجوار رحمت ایزدی پیوست «حیف از شاه شجاع» تاریخ وفات اوست مدت عمرش پنجاه و سه سال و دو ماه شاه شجاع بلطف طبع و حسن خلق و وفور فضل و زیور ادب و جمال تواضع و کمال مکرمت و فرط جود و شیمهٔ شجاعت متصف بود و در نه سالگی حفظ کلام اللّه مجید کرد و بعد از آن بکسب دیگر فضایل و کمالات کوشید و بر قاضی عضد که صاحب کتاب مواقفست تلمیذ گردید و در علم و دانش بمرتبهٔ رسید که علمای کبار چون بمجلس همایونش راه می‌یافتند از لطایف خاطر عاطرش بهره‌ور می‌گشتند و قوت حافظه‌اش بمرتبهٔ بود که هفت و هشت بیت عربی بیک شنیدن یاد می‌گرفت و اشعار عربی و فارسی بسیار خوب دارد و این رباعی از اوست:

جان در طلب وصل تو شیدائی شد دل در خم گیسوی تو سودائی شد اندر طلب وصال تو گرد جهان بیچاره دلم بگشت و هرجائی شد و این رباعی مشهور نیز از اوست:

افعال بدم ز خلق پنهان میکن دشوار جهان بر دلم آسان میکن امروز خوشم بدار و فردا با من آن کز کرم تو می‌سزد آن میکن ولادت شاه شجاع در صبح چهارشنبه بیست و دویم جمادی آخر سنه ثلث و ثلاثین و سبعمائه بود

قطب الدین شاه محمود

بن مبارز الدین محمد بعد از آنکه پدرش محبوس گشت حاکم اصفهان شد و با شاه شجاع مخالفت ورزید و سلطنت باسم خود کرد شاه شجاع بعزم رزم او باصفهان آمد و شاه محمود متحصن شد و در این فتنه شاه سلطان که از جانب شاه شجاع جنگ می‌کرد بدست افتاده بفرمودهٔ شاه محمود میل در چشمش کشیدند و شاه شجاع بصلح بشیراز مراجعت کرد پس از آن شاه محمود با شاه سلطان اویس وصلت فرمود و دختر او را در نکاح آورد، سلطان دختر را با تجمل و آئین تمام باصفهان فرستاد خواجه سلمان در تهنیت این قصیده گفته:

آسمان ساخت در آفاق یکی سور و چه سور که از آن سور شد اطراف ممالک معمور الی آخره شاه محمود یک نوبت بمدد لشکر سلطان آیس بر شیراز مستولی شد خواجه سلمان در بعضی از قصاید خود که بمدح سلطان اویس گفته اشارت بدین فتح کرده و بسلطان اویس نسبت داده:

همای چتر همایون پادشاه اویس بسیط روی زمین را بزیر سایه گرفت حدود مملکت فارس تا در هرموز بسال خمس و ستین و سبعمایه گرفت گویند خواجه سلمان این دو بیت را در خواب گفته شاه محمود قریب شانزده سال حکومت کرد و در نهم شوال سنهٔ ست و سبعین و سبعمائه در اصفهان بجوار رحمت حق پیوست و شاه شجاع این رباعی گفته:

محمود برادرم شه شیر کمین می‌کرد خصومت ز پی تاج و نگین کردیم دو بخش تا برآساید خلق او زیر زمین گرفت و ما روی زمین ولادت شاه محمود در جمادی اول سنهٔ سبع و ثلثین و سبعمائه بود عمرش سی و نه سال و پنج ماه

سلطان زین العابدین بن شاه شجاع

بعد از پدر بجای او نشست میان او و پسر عمش شاه یحیی و عمش سلطان ابو یزید مخالفات و منازعات دست داد چون در شهور سنهٔ تسع و ثمانین و سبعمائه امیر تیمور گورکان بعراق عجم آمد و در اصفهان قتل‌عام کرد و از آنجا متوجهٔ شیراز شد جمهور آل مظفر بخدمتش پیوستند مگر شاه منصور بن مظفر که در شوشتر بود و سلطان زین العابدین توهم کرد و با امرای خود متوجه شوشتر شدند و نزد شاه منصور او را بضیافت طلب کرد و چون بمجلس حاضر آمد او را با جمیع امرا بگرفت و مقید ساخت و در این اثنا خبر رسید که امیر تیمور شیراز را بشاه یحیی ارزانی داشته و خود بجانب ماوراء النهر مراجعت کرد شاه منصور متوجه فارس گشت و چون شاه یحیی را قوت مقاومت نبود فرار کرده در یزد رفت شاه منصور در فارس بر تخت نشست بعد از این طایفه از متوکلان سلطان زین العابدین او را از حبس خلاص دادند و باصفهان بردند و در عراق استقرار پیدا کرده در اصفهان متمکن شده و باتفاق سلطان احمد حاکم کرمان بجنگ شاه منصور رفتند و مغلوب شدند و سلطان زین العابدین بعزم دیار خراسان بری آمد موسی جوکار که از جانب امیر تیمور والی آن مملکت شده بود او را در آنجا گرفته نزد شاه منصور فرستاد شاه منصور او را میلکشید و بقلعه سفید محبوس ساخت بعد از آن چون پادشاه صاحب قرآن امیر تیمور گورکان بار دویم بفارس آمد او را از آن قلعه بیرون آورد بعضی گفته‌اند او را بماوراء النهر فرستاد و در آنجا وفات یافت

شاه منصور بن مظفر بن محمد

در سنهٔ تسعین و سبعمائه بشیراز آمد چنانچه مذکور شد بپادشاهی رسید بغایت شجاع و دلاور بود مدت پنج سال سلطنت فارس و بعضی از عراق و خوزستان تعلق بدو داشت و چون در سنه خمس و تسعین و سبعمائه پادشاه جهان‌گیر امیر تیمور بحدود شیراز رسیده شاه منصور به پنج هزار پیاده و سواره ناموس‌دار که هر یکی را از اقلیمی گزیده جمع کرده بود در روز جمعه چهاردهم جمادی الاول سنه مذکوره با لشکر امیر تیمور مصاف داد و چون شعله آتش بر قلب سی هزار ترک پرخاشجوی کشورگشای حمله کرد و مجموع قشونات خصم را برهم زد و از قفای لشکر گردیده بایستاد امیر تیمور بفرمود تا عساکر بیکبار حمله کنند شاه منصور مانند بلای ناگهان باز خود را بر قلبگاه زده بی‌توقف برسید و دو نوبت شمشیر بر خود امیر تیمور رسانید عادل اختاجی در آن حال سپری بر سر امیر تیمور رسانید تا او را از آسیب ضرب شاه امیر منصور نگاهداشت شاه منصور امیر تیمور را بشناخت و بطرفی دیگر شتافت و کارزاری کرد که اگر رستم و اسفندیار زنده بودند دست آن شهریار را بوسه دادندی اما چون دولتش بآخر رسیده بود او را تبری بر گردن و تبری بر شانه زدند و زخم شمشیری برخسارش رسیده شکست یافت و روی بشهر آورد یکی از ملازمان شاهرخ میرزا باو در راه رسید و او را از اسب فرآورد و سرش را برداشت و آتش دولت آل مظفر فرومرد و مملکت ایشان در تحت تصرف امیر تیمور درآمد

سلطان عماد الدین احمد بن امیر مبارز الدین محمد

بفرمان شاه شجاع حاکم یزد شد بعد از شاه شجاع سلطنت آنجا باستقلال کرد و در دو نوبت که امیر تیمور بفارس آمد هر دو بار بخدمت او پیوست ولی در بار دویم در بیستم رجب سنه خمس و تسعین و سبعمائه در موضع قمشه اصفهان که حکم امیر تیمور بقتل آل مظفر نافذ گشته بود کشته شد

شاه یحیی بن مظفر بن امیر مبارز الدین محمد

بحکم شاه شجاع حاکم یزد شد و در آنجا سلطنت باسم خود کرد پادشاهی دلیر، مستعد و مردانه و حاکمی چابکسوار فرزانه بود اما پیوسته بنیاد خویش بر مکر و حیله و تزویر نهاده دائماً فتنه می‌انگیخت و با اقوام پیوسته مخالفت و منازعت می‌کرد و نوبت اول که امیر تیمور بفارس آمد سلطنت شیراز بدو داد و در آخر نیز در قمشهٔ اصفهان بحکم امیر تیمور بقتل رسید و دولت مظفریان بسر آمد ولادت شاه یحیی در روز یکشنبه چهارم محرم سنهٔ اربع و اربعین و سبعمائه بود و آل مظفر هرچند بصفات حمیده شجاعت و دلاوری اتصاف داشتند اما پیوسته با یکدیگر در مقام مخاصمت و منازعت بودند و مملکت ایشان وسعتی نداشت و حکم ایشان بر فارس و کرمان و بعضی از عراق و خوزستان بیش روان نبود و میل در چشم پدر کشید و او را کور کرد بعضی گویند قصد خون پدر کرد پسری داشت سلطان شبلی نام او را نیز میل در چشم کشید.

این جهان بر مثال مرداریست کرکسان اندر او هزارهزار این مر او را همیزند مخلب و آن مر این را همیزند منقار آخر الامر برپرند همه و ز همه بازماند این مردار

ذکر ملوک کرت

هشت تن بودند مدت حکومتشان یک‌صد و سی سال اول ایشان

ملک شمس الدین بن ابی بکر کرت

است و او دخترزادهٔ ملک رکن‌الدینست و او از فرزندان عز الدین از بنی اعمام سلطان غیاث- الدین محمد غوریست و وزیر و نائب سلطان بوده در کل امور بغایت فاضل و خیر بود و مساجد و مدارس و خوانق و رباطات ساخته و ارباب فضل و دانش از او مرفه و محظوظ می‌بودند و بعضی برآنند که نسبت ملوک کرت بسلطان سنجر بن ملکشاه رسد و مولانا فاضل صدر الشریعه که از مشاهیر علما است و وفاتش در سنهٔ سبع و اربعین و سبعمائه بوده در وصف ملک عز الدین حسین کرت گوید:

ابو الفتح سلطان السلاطین کلهم به آل فخر آل کرت بن سنجر و زمعی شاعر پسر قاضی قوشنج در مدح بعضی از ایشان گفته:

قاعدهٔ دودهٔ سنجر توئی واسطهٔ ملک سکندر توئی چون عز الدین در زمان حکومت سلطان غیاث الدین غوری والی دار السلطنهٔ هرات شد قلعه خسار و بعضی از بلاد غور بملک رکن الدین که جد مادری ملک شمس الدین بود تفویض کرد و ملک شمس الدین بعقل و دانش و شجاعت و سخاوت و مکارم اخلاق و آداب از ابنای زمان ممتاز بود و ملک رکن الدین با وجود فطنت و ذکا در تنظیم امور با او مشورت می‌کرد و در زمانی که چنگیزخان حکومت و ایالت ولایت خود بدو شفقت کردند و یرلیغ باسم او نوشتند بعد از اینکه کار ملک رکن الدین قوت گرفت و در دولت او ملک شمس الدین اعتبار تمام یافت و ولیعهد ملک رکن الدوله شد وفات ملک رکن الدین سنه ست و اربعین و ستمائه و بعد از مدتی باردوی منکوقاآن رفت و در بعضی حروب مردیها کرد و منظور نظر منکوقاآن شد امارت هرات و غور و گرجستان و اسفرار و فراه و سیستان با توابع و لواحق بملک حسن الدین تفویض و او با یرلیغ و تشریف خراسان آمد و بر کارهای عظیم اقدام نمود و ملک سیف الدین حاکم گرجستان و ملک نصرة الدین حاکم سیستان چون با او مخالفت کردند بقتل آوردند و در زمان هلاکو خان و اوایل سلطنت ابقا خان همچنان بحکومت هرات و توابع اشتغال نمود و در شهور سنه سبع و ستین و ستمائه شهزاده براقخان از ماوراء النهر بایران لشکر کشید و بخراسان آمد ملک شمس الدین بخدمت او پیوسته و بعد از یک هفته رخصت انصراف یافته بجانب قلعه خنسار غور رفته و چون ابقاخان با براقخان جنگ کرد و غالب شد و براق بماوراء النهر بگریخت بعد از مدتی ملک شمس الدین از جانب خواجه شمس الدین صاحب دیوان استمالت یافته باردوی ابقا خان آمد و چون ابقا خان از او رنجیده بود دیگر رخصت انصراف نیافت و در سنه ست و سبعین و ستمائه در تبریز وفات کرد و مولانا وجیه الدین نسفی در تاریخ وفات او گفته:

بسال ششصد و هفتاد و شش مه شعبان قضا ز مصحف دوران چه بنگریست بفال بنام صفدر ایرانیان محمد کرت برآمد آیت و الشمس کورت در حال

ملک رکن الدین بن ملک شمس الدین

در شهور سنه سبع و سبعین و ستمائه باشارت ابقا خان حکومت هرات بدو تعلق گرفت و ابقا خان فرمود که او را بلقب پدرش خطاب کنند بنابراین او را ملک شمس الدین کهن می‌گفتند و او در عدل و احسان کوشید ملکی رعیت‌پرور دادگستر بود و در شهور سنه تسع و سبعین و ستمائه بطرف غور رفت و در قلعه خنسار چندگاه اقامت کرد و در شهور سنه ثمانین و ستمائه فتح قندهار کرد و چون خبر وفات ابقا خان در این سال بدو رسید بنابر مصلحت پسر خود علاء الدینرا در هرات بنیابت گذاشت و خود بقلعه خنسار رفت و مقیم شد از دیوان ارغون خان مکرراً بطلب او فرستادند اطاعت نکرد و در قلعه مذکوره مدت بیست و چهار سال پای در دامن فراغت و اطاعت کشیده دیگر بدرگاه هیچ پادشاهی نرفت و تردد نکرد تا وفات یافت و مولانا حکیم الدین غوری در تاریخ وفات گفته:

روز پنجشنبهٔ از صفر ده و دو سال هجرت رسیده هفتصد و پنج شمس الدین کرت خسرو آفاق شد بفردوس از این سرای سپنج

ملک فخر الدین بن ملک شمس الدین کهین

بفضیلت و شجاعت و پهلوانی موصوف بود و در انشاد و اختراع نظم و نثر از ابنای روزگار ممتاز پدرش ملک شمس- الدین با او عاطفت و محبت بسیار داشت اما بواسطه اندک بی‌ادبی مدت هفت سال بحکم پدر محبوس بود تا در شهور سنه ثلاث و تسعین و ستمائه خود بند برشکست و نگهبان را بکشت و بقلعه بالا متحصن شد و هرچند پدرش او را بعنایت نوید داد او اعتماد نکرد و از بالا بزیر نیامد تا از جانب غازانخان امیر نوروز که والی خراسان بود ایلچی نزد ملک شمس الدین فرستاد و در باب ملک فخر الدین شفاعت کرد و ملک فخر الدین بعهد و پیمان از قلعه بیرون آمد چون ملک شمس الدین سوگند خورده بود که روی او را نبیند پسر منظور پدر نگشت و برادران و اقربا را وداع کرد و بخدمت امیر نوروز شتافت و دستبردها نمود بعد از آن در عراق بخدمت غازانخان مشرف گشته و بسعی امیر نوروز حکومت هرات و طبل و علم و سراپرده بدو تفویض کرده ده هزار دینار انعام فرمود ملک فخر الدین بهرات آمده و بحکومت مشغول گشت و شوکت و عظمت او بدرجه اعلی رسیده در مقابل نیکی با امیر نوروز بدی کرده و در وقتی‌که غازانخان با امیر نوروز غضب کرده بود و امیر قتلغ شاه نوبین را بقصد او بخراسان فرستاده و امیر نوروز از بیم سطوت غازانخان پناه بملک فخر الدین آورده ملک او را بامیر قتلغ شاه سپرد تا امیر قتلغ شاه او را در ماه ذیحجه سنه ست و اربعین و ستمائه در ظاهر شهر هرات بقتل رسانید و همچنین در بعضی امور اطاعت غازانخان برادر سلطان محمد خدابنده را با لشکر بسیار بر سر او فرستاد و بملک فخر الدین بحصار شهر متحصن شد و بین- الفریقین محاربات بسیار رفت و در آخر از هم جدا شدند و سلطان محمد این کینه در در دل داشت تا در زمان سلطنت خود در سنهٔ ست و سبعمائه امیر دانشمند بهادر را با لشکر بهرات فرستاد بعد از کوشش بسیار محمد سام که از ملازمان ملک فخر الدین بود امیر دانشمند بهادر را به طریق صلح بشهر برد و با او غدر کرد و او را بکشت و فتنه عظیم پدید آمد و خلقی بر سر این فتنه کشته شدند و در آن تاریخ گفته‌اند: بسال هفتصد و شش در صفر بشهر هرات بحکم لم یزل کردگار بی‌مانند ز دستبرد قضا از کف محمد سام چشید جام شهادت امیر دانشمند امیر یساول را سلطان محمد خدابنده بهرات فرستاد و او محمد سام را بدست آورده بکشت بالجمله چون از حکومت ملک فخر الدین مدت ده سال بگذشت خبر موت پدرش در قلعهٔ خنسار بدو رسید ملک در مسجد جامع هرات عزای پدر را بداشت و ختمانکرد و برسم سلاطین آش داد و بعد از پدر قریب دو سال در اثنای فتنهٔ امیر دانشمند بهادر در شهور سنهٔ ست و سبعمائه در اشکلچه وفات یافت قلعهٔ اختیار الدین متصل بشهر هرات او ساخته است و بازار ملک در هرات منسوب بدوست

ملک غیاث الدین بن شمس الدین کهین

بعد از برادر الجایتو سلطان در سنهٔ ست و سبعمائه حکومت هرات بدو تعلق گرفت و گماشتگان خود را با اسفراه و فراه و غور و جرجستان تا حد آمویه و سند فرستاد و خطهٔ هرات را معمور و آبادان گردانید و در ترویج شریعت غرا کوشید و بقاع خیر ساخت و بجهة علماء و فضلا ادرارات تعیین کرد و اوقات شریف مصروف عبادت و طاعت گردانید و چون چهارده سال از حکومت او بگذشت در سنهٔ احدی و عشرین و سبعمائه پسر خود ملک شمس الدین را بنیابت خود گذاشتند و خود با دویست مرد سپاهی روی به بیت اللّه نهاد و بزیارت حرمین شریفین زاد هما اللّه تکریما و تعظیما و تشریفا مشرف گشت و در وقت مراجعت از سلطان ابو سعید خان گریخته در محرم سنه ثمان و عشرین و سبعمائه پناه بدو برد و بهرات آمد ملک غیاث الدین با امیر چوپان همان کرد که برادرش ملک فخر الدین با امیر نوروز کرده بود و امیر چوپان را پسرش حلو خان بحکم ابو سعید خان بکشت و دست او را بریده نزد سلطان ابو سعید نشانه فرستاد و ملک غیاث الدین در سنهٔ تسع و عشرین و سبعمائه وفات کرد و از او چهار پسر ماند ملک شمس الدین ملک حافظ ملک حسین ملک باقر و احوال همه خواهد آمد انشاء اللّه

ملک شمس الدین بن ملک غیاث الدین

بحکومت ولایت عهد قائم‌مقام پدر شد بغایت خوش- محاوره و مردانه و دلیر و فروزانه بود اما روزگارش امتدادی نداشت و بر شرب خمر شورشی تمام داشت مدت حکومتش دو ماه بود و در این مدت ده روز هشیار نبود لفظ خلد ملکه تاریخ جلوس او بود وفاتش در سنه ثلاثین و سبعمائه

ملک حافظ بن ملک غیاث الدین

بعد از برادر در هرات بر سر حکومت نشست جوانی بود خوب‌منظر و خط نیکو می‌نوشت اما در اوامر و نواهی او را اختیار نبود و غوریان بر او تحکمات می‌کردند تا در سنهٔ اثنی و ثلثین و سبعمائه او را در قمر حصار اختیار الدین بقتل آوردند

ملک معز الدین

حسین بن غیاث الدین بعد از قتل برادر بحکومت عراق معین گشت بحسن تدبیر از جمیع ملوک کرت ممتاز بود غوریان را که از حیطهٔ اطاعت بیرون رفته بودند مطیع ساخت و در ترویج شریعت غرا و تربیت علماء و فضلا جد تمام و سعی ما لا کلام می‌داشت جناب سلطان المحققین و برهان المدققین مولانا سعد الدین تفتازانی کتاب مطول بنام او نوشته و چون بعد از سلطان ابو سعید خان بر تخت ایران دو شوکتی استقلال نیافت ملک حسین را قوت و مکنت نیافت تا آنکه اسباب سلطنت مهیا ساخته خطبه بنام خویش خواند و حشمت و رفعت او زیاد گشت و اشراف و اعیان اطراف در دار الامان هرات در ظل عنایت او آمدند و در سیزدهم صفر سنهٔ ثلاث و اربعین و سبعمائه امیر وجیه الدین مسعود سرابدار باتفاق شیخ حسن جوری با لشکر آراسته سی هزار کس از سبزوار بقصد ملک حسین براه آمد ملک حسین با ایشان جنگ کرده مظفر شد و بسیاری از لشکر از پای درآمد و غنیمت بسیار گرفت و شیخ حسن جوری در این جنگ کشته شد و شرح این واقعه در احوال وجیه الدین مسعود خواهد آمد یکی از فضلا در این واقعه گوید:

گر خسرو کرت بر دلیران نزدی ور تیغ یلی گردن شیران نزدی از بیم سنان سربداران تا حشر یک ترک دگر خیمه بایران نزدی بعد از این امرای ارلات واردی از جانب اندخود و شیرغان با لشکر بسیار بجنگ ملک حسین بباد غیس آمدند و در محاربه با ملک مغلوب گشتند ملک فرمود تا از سرهای کشتگان دو منار در خیابان از هر دو طرف کوچه باغ ساختند چون این خبر بامیر قرغن که والی جمیع ماوراء النهر بود رسید با سی هزار سوار بجانب هرات حرکت کرد و ملک بشهر متحصن شد و امیر قرغن مدتی ملک را در حصار گرفت و میان ایشان محاربات واقع شده باصلاح اکابر و اشراف شهر فتنه بصلح انجامید بشرط آنکه ملک بسال آینده بخدمت امیر قرغن معاودت نموده این وقایع در شهور سنهٔ اثنین و خمسین و سبعمأه که صورت حرفی آن «ذنب» باشد اتفاق افتاد بعد از این کار ملک حسین روی در تراجع نهاد و غوریان برادرش ملک باقرا را بجای او نصب کردند و او بقلعهٔ اشکلچه که اجداد او در جنوبی هرات ساخته و در آن‌وقت معمور بود تحصن نمود و در سنهٔ ثلاث و خمسین و سبعمائه بجانب ماوراء النهر در شکارگاه بخدمت امیر قرغن مشرف شد امیر قرغن او را در آغوش گرفته اعزاز و اکرام بسیار نموده گفت دشمنی تو مردانه بوده است اما امرای الوس جغتای که با ملک بودند بر قصد قتل او اتفاق کردند و امیر قرغن ملک را از اندیشهٔ امرا خبر داده او را در شب بطرف خراسان گسیل کرد ملک بعد از قطع منازل بیدشت بهرات آمد و ملک باقر را گرفته محبوس کرد و باز بر سریر مملکت و سلطنت رفت و سیزده سال دیگر پادشاهی کرد و در سیم ذیقعده سنهٔ احدی و سبعین و سبعمائه درگذشت در تاریخ وفات او گفته‌اند:

تاریخ وفات شاه اسلام پناه سلطان جهان معز دین ظل الله چون برخوانی ز ثالث ذیقعده معلوم شود ز طیب اللّه ثراه مدت حکومت ملک حسین سی و سه سال بود

ملک غیاث الدین بن ملک معز الدین

بعد از فوت پدر بر سریر حکومت نشست میان او و خواجه علی مؤید سربدار منازعات واقع شد و نیشابور از دست سربداران بیرون آورد بعد از این پادشاه صاحب قرآن امیر تیمور گورکان که بعد از فوت امیر قرغن بدوازده سالگی والی ماوراء النهر شده بود و ملک غیاث الدینرا بقزلتای طلب کرد ملک غیاث الدین اطاعت نکرد امیر تیمور از ماوراء النهر بقصد تسخیر خراسان بحدود هرات نزول فرمود و در محرم سنهٔ ثلاث و ثمانین و سبعمائه هرات را بعد از قتال و جدال بگرفت و ملکغیاث الدینرا بفرمان امیر تیمور با پسرش ملک محمد بقتل رسانیدند و دولت ملوک کرت به پایان رسید ملک ایشان بامیر تیمور انتقال یافت ذکر ملوک

سربداران

دوازده تنند حکومتشان سی و پنج سال اول ایشان

خواجه عبد الرزاق

و او پسر خواجه فضل اللّه است و پاشتین دهیست از دههای بیهق خواجه فضل اللّه مردی محتشم و خواجهٔ بزرگ بود و اموال و اسباب بسیار داشت پسرش خواجه عبد الرزاق مردی مردانه و شجاع فرزانه بود و صورت نیکو داشت و در زمان سلطان ابو سعید خان ملازم درگاه پادشاه بود او را جهة ضبط اموال بکرمان فرستادند و چون وجوه تحصیل وصول یافت خواجه عبد الرزاق بعیش و عشرت مشغول شد و باندک فرصتی و جوهرا تلف کرد و بعد از آن مضطرب و متردد روی بوطن نهاد تا املاک پدر را فروخته تنخواه مال دیوان نماید در راه خبر فوت سلطان ابو سعید بدو رسید خرم و شاد شد و بدیهٔ پاشتین درآمد و و اقربا را دریافت و اقربای او گله کردند که خواهرزادهٔ خواجه علاء الدین وزیر در این دیه جور و بیداد بسیار می‌کند و از ما شراب و شاهد می‌طلبد خواجه عبد الرزاق گفت دنیا بربهم آمده و در چنین وقتی روستائی بچه را چرا باید قبول کرد و در شب بسر خواهرزادهٔ خواجه علاء الدین محمد رفتند و او را بقتل آوردند روز دیگر علی الصباح در بیرون ده پاشتین داری زدند و دستها را بر آن آویختند و خود را سربدار نام کردند و هفتصد کس با خواجه عبد الرزاق بیعت کردند چون خبر بخواجه علاء الدین محمد رسید جمعی را بدفع ایشان فرستاد و خواجه عبد الرزاق با ایشان حرب کرده غالب آمد و باتفاق برادرش خواجه وجیه الدین مسعود از عقب لشکر شکسته بر سر خواجه علاء الدین محمد رفتند و خواجه آگاه شد با سیصد مرد بجانب استرآباد رفت سربداران در عقب او روان شدند و در قریهٔ والاباد از حدود کوهسار کبود- جامه خواجه را گرفتند و بشهادت رسانیدند و این واقعه در سنهٔ سبع و ثلثین و سبعمائه بود بعد از آن اموال و اسباب خواجه را غارت کردند و شهر را فتح نمودند و خواجه عبد الرزاق خطبه بنام خود خواند و سکه باسم خود زد و چون مدت یک سال و دو ماه حکومت کرد در شهر ذیحجه سنه ثمان و ثلثین و سبعمائه بر دست برادرش وجیه الدین مسعود کشته شد

خواجه وجیه الدین مسعود بن فضل اللّه پاشتینی

بعد از برادرش بحکومت نشست مردی نیکواخلاق و شجاع و صاحب‌دولت بود مرتبهٔ او ذروهٔ اعلاء یافت وسعت ملک او از جام تا دامغان و از خبوشان تا ترشیز بود و صاحب قرآن سربدار اوست هفتصد غلام- ترک داشت و دوازده هزار سوار را علوفه می‌داد و با ده دوازده هزار مرد در یک روز هفتاد هزار لشکر جانی قربانی بسه دفعه بشکست و بر لب آب اندک با طغاتمر خان که در استرآباد بسلطنت نشسته بود مصاف داد بر او غالب شد و او مرید شیخ حسن جوری است و او مرید شیخ خلیفهٔ مازندرانی است که در سبزوار مقتول و مدفون شده و خواجه وجیه- الدین مسعود در سیزدهم صفر سنهٔ ثلث و اربعین و سبعمائه باتفاق شیخ حسن جوری بجنگ ملک معز الدین حسین کرت رفت و شکست خورد و بعضی از لشکر سربدار شمشیری بر پهلوی شیخ حسن فرستاد که از آن طرف بیرون رفت نسبت قتلش بخواجه وجیه الدین مسعود کردند بعد از این ولایت فیروزکوه و رستمدار و لشکر سیاه‌پوش او را با بسیاری از لشکرش بکشتند مدت حکومت او شش سال و چهار ماه جماعتی دیگر از سربداران بعد از او حکومت کردند اکثر نواب و نوکران او بودند

آقا محمد تیمور

بعد از خواجه وجیه الدین مسعود دو سال و دو ماه حکومت کرد و در سنه سبع و اربعین و سبعمائه بر دست خواجه علی شمس الدین سربدار کشته شد

کلو اسفندیار

بعد از آقا محمد تیمور بحکومت نشست مردی رذل و دون بود چون یک سال و یک ماه حکومت کرد لشکر سربدار باستصواب خواجه علی شمس الدین بر او خروج کردند و در چهاردهم جمادی الاول سنهٔ تسع و اربعین و سبعمائه او را بقتل آوردند خواجه شمس الدین فضل اللّه برادر خواجه وجیه الدین مسعود است بعد از کلو اسفندیار مردم سربدار خواستند که خواجه لطف اللّه بن خواجه مسعود را که او را میرزا می‌گفتند بحکومت نصب کنند خواجه علی شمس الدین مصلحت ندید که او طفل است و راه و رسم سلطنت نداند خواجه شمس الدین که عم او بود بنیابت او بحکومت نصب کردند و او هفت ماه حکومت بعاریت کرد بعد از آن خود را خلع کرد و گفت من بدین کار شایسته نیستم و چهار خروار ابریشم از خزانه بر گرفت و از غوغای سلطنت جان بسلامت بیرون برد و مملکت را بخواجه علی شمس الدین سپرد و کان ذلک فی ذی الحجة سنة تسع و اربعین و سبعمائه

خواجه علی شمس الدین

شخصی دانا و مردانه بود کار سربداران را مروج داشت و با طغاتمر خان صلح کرد بر آن جمله ولایات که بتصرف خواجه مسعود بود بتصرف او شد هیجده هزار مرد را مرسوم داد رعیت را مرفه الحال ساخت و بکفایت زندگانی کرد و بحرفه سبزوار شریک بود و مرسوم مردم را بر آن نوشتی و در مجلس خود نقد شمردی و در تمشیت مهمات مردم و مملکت عدیل و نظیر نداشت و ابواب فساد در سبزه‌وار مسدود ساخت و در زمان او هیچ‌کس را یارای آن نبود که نام بنگ و شراب بر زبان گذراند پانصد فاحشه را زنده در چاه انداخت و سیاست او بمرتبهٔ بود که هرکس از ارباب لشکری را که طلب کردی وصیت‌نامهٔ نوشتندی آنگاه نزد او رفتندی و گناهکار را در میان هزار کس بشناختی مردی فحشگو و بدزبان بود اکابر از او منفور شدند حیدر قصاب در قلعهٔ سبزوار او را در سنهٔ ثلث و خمسین و سبعمائه بقتل رسانید مدت حکومتش چهارده سال و نه ماه بود عمرش پنجاه سال

امیر خواجه یحیی بن حیدر کرابی کراب از دیهای بیهقست و خواجه یحیی از مقربان خواجه مسعود است مردی بزرگ‌زاده است نمازگذار و از اهل تلاوت کلام اللّه بوده اما قتال و بی‌باک بود و گاه‌گاه خشکی دماغ و جنون عارض او می‌شد بعد از خواجه شمس الدین بر مسند حکومت قرار یافت و سپهسالاری بحیدر قصاب داد و در ولایت سربدار بیفزود و طوس را از تصرف جانی قربانی بیرون آورد و از اول سلطنت با طغاتمر خان صلح کرد و در ثانی الحال در سلطان درین استرآباد در روز طوی بزرگ طغاتمر خان شهید شد و در سنهٔ تسع و خمسین و سبعمائه بر دست مقربان خود بسعی برادر زن او علاء الدوله بقتل رسید مدت حکومتش چهار سال و هشت ماه خواجه ظهیر کرابی برادر خواجه یحیی است بعد از خواجه یحیی پهلوان حیدر قصاب را اکابر سربداران بر مسند حکومت نشاندند مردی فقیر مشرب کم‌آزار بود و بر لعب نرد و شطرنج مولع در زمان او سربداران تنزل یافتند مدت یک سال حکومت کرد بعد از آن خود را از حکومت عزل کرد و اموال و اسباب خود را از قلعه سفید سبزوار بقلعه کراب نقل نمود و این صورت در سیزدهم رجب سنهٔ ستین و سبعمائه بود پهلوان حیدر قصاب از دیه حشم است در روزگار خواجه علی شمس الدین تربیت یافت مردی پهلوان و اهل مروت بوده و سفره عام داشته بعد از عزل خواجه ظهیر بحکومت نشست مدت یک سال و یک ماه حکومت کرد نصر اللّه پاشتینی در اسفراین با او یاغی شد حیدر پنج هزار مرد بدر قلعهٔ اسفراین آورده یک ماه حصار را در بند کرد سربداران قصد او کردند و در طهارتخانه او را زخم زده شهید کردند و نقاره بنام امیرزاده خواجه لطف اللّه بن خواجه مسعود که در حصار اسفراین بود زدند و سر حیدر قصاب را بسبزوار فرستادند و این صورت در ربیع الثانی سنهٔ احدی و ستین و سبعمائه بود

خواجه لطف اللّه بن خواجه مسعود

بعد از قتل حیدر قصاب بسعی پهلوان حسن دامغانی و خواجه نصر اللّه پاشتینی که از امرای سربداران بودند بر تخت نشست و ارباب و اهالی سبزوار بدین کار شادیها نمودند چون مدت حکومت او به یک سال و سه ماه رسید میان او و پهلوان حسن دامغانی بر سر کشبگیران سبزوار تعصب دست داد و امیرزاده لطف اللّه پهلوان حسن را دشنام داد پهلوان حسن کینهٔ او در دل گرفت و او را دستگیر کرده نقاره باسم خود زد و امیرزاده لطف اللّه را در بند کرده در ماسنجروان فرستاد و در آخر رجب سنهٔ اثنی و ستین و سبعمائه او را بقتل رسانیدند پهلوان حسن دامغانی بعد از خواجه لطف اللّه بحکومت نشست در اوایل دولت او درویش عزیزنامی از مریدان شیخ حسن جوری در مشهد مقدس خروج کرد و قلعهٔ طوس بگرفت پهلوان حسن متوجه طوس شد و چند خروار ابریشم بدو داده او را از خراسان عذر خواسته بجانب عراق فرستاد و در آخر عهد با شش هزار سوار بجنگ امیر ولی که بعد از طغاتمر خان در استراباد تمکن یافته بود رفت و منهزم شد و در غیبت او خواجه علی مؤید بمخالفت او پیوست و با هزار سوار بسبزوار آمد و جمعی که با پهلوان حسن همراه بودند اهل و عیال ایشان در سبزوار بود از خوف خواجه علی مؤید و ملاحظهٔ اهل و عیال سر پهلوان حسن را بریده نزد خواجه علی مؤید فرستادند مدت حکومت پهلوان حسن چهارده سال و چهار ماه بود خواجه علی مؤید بعد از قتل پهلوان حسن حکومت بدو قرار گرفت و او درویش عزیز را از عراق طلب کرده نزد خود آورده بود و کارها بمشورت او می‌کرده و در آخر از او متوهم شده تغییر اعتقاد کرد درویش از نیشابور متوجه عراق شد و خواجه علی دو هزار کس از عقب فرستاد تا درویش عزیز را با هفتاد کس از مریدان بر سر چاهی که منزل ساخته بودند بقتل رسانیدند و فرمود تا مقبرهٔ شیخ خلیفه و شیخ حسن جوری را خراب ساخته مزبلهٔ اهل بازار ساختند و حکم کرد تا مردم بدان هر دو شیخ لعنت کردند و خواجه علی مؤید از شیعهٔ اهل بیت بود و از مسکرات اجتناب می‌کرد و در تعظیم علما باقصی الغایت می‌کوشید و هر بامداد و شام بانتظار ظهور صاحب الزمان اسب می‌کشید کرم او را نهایت نبود و پیوسته در زیر قبا جوشن می‌پوشید میان او و امرای جانی قربانی محاربات رفت و چون پادشاه صاحب قرآن امیر تیمور گورکان در سنهٔ اثنین و ثمانین و سبعمائه بخراسان آمد خواجه علی مؤید بخدمتش پیوست و ملازم شد مملکتی که در تصرف او بود بدو شفقت فرمود و خواجه علی در سفرها ملازم او می‌بودند تا در سنهٔ ثمان و ثمانین و سبعمائه وفات یافت و آفتاب دولت سربداران غارب گردید و در تاریخ وفات خواجه علی مؤید گفته‌اند.

بر دال محمد چه نهی یک نقطه تاریخ وفات نجم دین خواجه علیست

گفتار در ذکر امیر تیموریان

اول ایشان پادشاه صاحب قرآن امیر قطب الدین تیمور گورکانی است و او پادشاهی عظیم الشأن و خسروی صاحب قرآن اقبال رفیع مکان بوده اکابر مورخان او را در کشورگشائی و جهانگیری و صولت و شجاعت و دلیری نظیر اسکندر ذو القرنین و چنگیز خان گفته‌اند و در بیان حالات و رقایع او مجلدات ساخته‌اند ظفرنامه که بتاریخ تیموری مشهور است از مصنفات جناب افصح المورخین مولانا شرف الدین یزدی از آن جمله است.

امیر تیمور بن امیر طرغای بن امیر برکل بن البکر بهادر بن انجل تویان

قرابیار تویان بن سوغر حنجن بن ابردمجی برلاس بن قالیجر بهادر بن تومنه خان بن باینقر خان بن فاید و خان بن دوتومتن بن بوقاقا آن بن یوزنجر خان و نسب او و نسب چنگیز خان در تومنه خان که پدر چهارم چنگیز خانست و پدر نهم اوست بهم می‌رسد و آبا و اجداد امیر تیمور نزد خانان چنگیزی همیشه صاحب حشمت و حکومت بوده‌اند و امیر قراچار تویان که پدر پنجم اوست در زمان سلطنت جغتای بن چنگیز خان منصب امیر الامرائی و ضبط و نسق لشکر و رعیت بدو مفوض بوده و وفات او در سنهٔ اثنی و خمسین و سبعمائه وقوع یافته و هشتاد و نه سال عمر یافته امیر تیمور در شب بیست و پنجم شعبان سنهٔ ثلاث و ثلاثین و سبعمائه در ظاهر خطه‌کش از بلاد ماوراء النهر بوجود آمد و در آن وقت قرآن سلطان خان از نسل جغتای خان پادشاه ماوراء النهر بود و بسبب ظلم و ستم امیر قرغن که یکی از امرای عاقل پسندیده اخلاق بود بر او خروج کرد و در سنهٔ سبع و اربعین و سبعمائه او را از میان برداشت و دولت خان چنگیزی ضعیف شد و مغلوب امرا گشتند و بعزل و نصب ایشان معزول و منصوب گشتند و امیر قرغن دانشمند چه اغلان را بخانی نصب کرد و بعد از دو سال او را شولغار کرده بیان قلی اغلان را از نسل جغتای خان نصب کرد و مملکت ماوراء النهر بین مملکت امیر قرغن معمور و آبادان گشت و دوازده سال و کسری حکومت کرد در سنهٔ تسع و خمسین و سبعمائه در شکارگاه بقصد یکی از نزدیکان خود بعز شهادت رسید بعد از آن پسرش میر عبد اللّه یک سال حاکم بود بیان‌قلی خان را بسبب غرض فاسدی که با حرم او داشت بقتل آورد و غور شاه اغلان را بپادشاهی تعیین کرد امراء ماوراء النهر هرج‌ومرج شد و هر امیری بسر خود حکمی می‌کرد و یکدیگر را در حساب نمی‌گرفتند و با هم پیوسته در محاربه و مقاتله بودند و مردم در عرصه تلف شدند ثعلتمور خان از نسل جغتای خان که باستقلال پادشاه حبه بود لشکر برآراست و در ربیع الثانی سنه احدی و ستین و سبعمأه با عظمت و شوکت تمام روی بماوراء النهر نهاد و اکثر امرای آنجا بخدمتش پیوستند پدر امیر تیمور در این سال وفات کرده بود و او دختر امیر میلاء بن امیر قرغن را هم در این سال در نکاح درآورده و سن او به بیست و پنج سال رسیده بود در این ولا بخدمت ثعلتمور خان رفت و چون آثار رشد و دولت از جبین او ظاهر بود او را در دیوان ثعلتمور خان اعزاز و اکرام کردند و ایالت ولایت کشور او و توابع که تعلق باقوام او می‌داشت بر او تفویض کردند ابتدای نشو و نمای امیر تیمور این وقتست بعد از این چون لشکر ثعلتمور خان بحبه مراجعت کردند و امیر حسین بن امیر ملاکه برادر زن امیر تیمور بوده و نبیرهٔ امیر قرغن بحکومت ماوراء النهر رسید امیر تیمور بحکم خویشی در زمان او ترقی کرد و امیر بزرگ شد و امیر تیمور و امیر حسین در دولت و مکنت مدتها با هم می‌بودند تا آنکه میان او و امیر حسین مخالفت شد امرای ماوراء النهر جانب امیر تیمور گرفته امیر حسین را در شهر بلخ بقتل رسانیدند و در روز چهارشنبهٔ دوازدهم سنهٔ سبعین و سبعمائه امیر تیمور بدستور امیر قرغن حاکم جمیع ماوراء النهر شد و سیور غتمش خان را از نسل جغتای خان میلی نصب کردند و بعد از این پیوسته دولت و اقبال او در تزاید بود و بهر دیار که توجه فرمود مسخر کرد و هر مصاف که با دشمنان داشت غالب آمد و هرکه با او مخالفت کرد برافتاد و در هیچ معرکه شکست نخورد تا در مدت سی و شش سال که زمان سلطنت او بود تمام ممالک ماوراء النهر و ترکستان و خوارزم و خراسان و سیستان و هندوستان و عراقین و فارس و کرمان و مازندران و آذربایجان و دیار بکر و خوزستان تسخیر فرمود و بسیاری از قلاع و حصار حصون بگشاد و پادشاهان این ممالک را برانداخت و حکومت و سلطنت این کشورها را به پسران نامدار و پسرزادگان عالی‌مقدار و امرای ذوی الاقتدار تفویض فرمود و در روز دوشنبهٔ دویم ذیقعده سنه تسع و ثمانین و سبعمائه در اصفهان بسبب خلافی که کردند بعضی از لشکریان را بقتل آوردند و قتل‌عام فرمود چنانچه هفتاد هزار کس از مقتولان بشمار در آمدند و چون توقتمش خان پادشاه دشت قبچاق که از تربیت‌یافتگان او بود کفران نعمت نموده با او مخالفت ورزید امیر دو نوبت بقصد او لشکر کشید بدشت قبچاق که طول آن هزار فرسنک و عرض ششصد فرسنک و در هر دو نوبت باقتمش خان جنک کرد و مظفر شد و چند نوبت بگرجستان و ولایت آنجا رفت و با کفار آنجا غزا کرده و جزیه بدیشان تعیین کرد و اسیر بسیار بدست لشکر افتاد چون در شهور سنه تسعین و سبعمائه سیور غتمش خان وفات یافت پسرش سلطان محمود خان را بر جای او نصب کردند در نوبت آخر سنهٔ اثنی و ثمانمائة که بایران آمد قشلاق در قراباغ گرفت و در ثلث و ثمانمائة سفر شام کرد و در حدود حلب امرای شام با او مقاتله کردند و مغلوب و مقهور شدند و سرداران ایشان بدست افتادند و مقید شدند و شهر حلب مفتوح شد امیر تیمور از آنجا لشکر بدمشق کشید و امرای شام را که مقید ساخته بودند بقتل رسانیدند و پادشاه مصر سلطان فرخ بجانب مصر گریخت امیر تیمور بدمشق آمد و اکثر ولایات شام بغارت برد و آن‌قدر غنیمت بدست لشکر افتاد که از ضبط آن عاجز آمدند و در همین سال که فتح شام کرده بود در بغداد بسبب مخالفتی که از مردم آنجا بظهور آمده بود قتل‌عام فرمود و قشلاق در قراباغ گرفت و در سال دیگر سفر روم کرد و در روز جمعهٔ نوزدهم ذی الحجه سنهٔ اربع و ثمانمائة در حدود انگوریه با سلطان ایلدرم با یزید پادشاه روم جنگ عظیم کرده غالب آمه و ایلدرم با یزید گرفتار شد و لشکر جغتای بر تمام بلاد روم مستولی شدند و امیر تیمور قریب یک سال و نیم در روم توقف نمود و در آن اوقات سلطان محمود خان و ایلدرم بایزید در اردوی امیر تیمور وفات کردند وفات ایلدرم بایزید در سیزدهم شعبان سنهٔ خمس و ثمانمائة بوده بعد از آن در اواسط همین سال بآذربایجان معاودت فرمود و قریب یک سال و نیم در آذربایجان و عراق توقف فرمود سلطانان اطراف از گیلان و رشت و دیگر محال بخدمتش آمدند و بعضی پیشکش فرستادند و اطاعت کردند و پادشاه مصر زر بسیار بنام او سکه کرد و بخدمتش فرستاد و در حرمین شریفین زاد هما اللّه تشریفا و تکریما خطبه بنام او خواندند بعد از این در تاسع ذیقعده سنهٔ ست و ثمانمائة بفیروزکوه رفت و در یک روز فتح آن قلعه کرد و از فیروزکوه بطلب اسکندر شیخی که در آن ولایت یاغی شده بود با لشکرها بولایت و بیشهای رستمدار درآمد و در حدود قلعهٔ مرسین از توابع ولایت تنکابن نزول نمود اسکندر شیخی را برانداخت و از آنجا بولایت لارجان و فیروزکوه معاودت کرده بجانب خراسان معاودت فرمود و در غرهٔ محرم سنهٔ سبع و ثمانمائة از نیشابور متوجه ماوراء النهر شده در مرغزار کاه گل از حدود سمرقند طوی بزرگ که مثل آن نشان نداده‌اند فرموده نبیرها را با یکدیگر تزویج کرد و از آنجا بعزم تسخیر ممالک جغتای بانزار فاریاب رفت و زمستان آنجا بود و در زمستان در شب هفدهم شعبان المعظم وفات یافت یکی از فضلا گفته سلطان نمر آنکه همچو او شاه نبود در هفتصد و سی و شش آمد بوجود در هفتصد و هفتاد و یکی کرد خروج در هشتصد و هفت کرد عالم بدرود و دیگری در وفات او گفته:

سلطان نمر آنکه چرخ را دل خون کرد و ز خون عدو روی زمین گلگون کرد در هفده شعبان سوی علیین تافت فی الحال ز رضوان سر و پا بیرون کرد نعش او را از انزار بسمرقند نقل کردند و در گنبدی که جهت خوابگاه خود ساخته بود بعد از فتح روم در هفدهم شعبان سنه خمس و ثمانمائة در صوری حصار روم وفات یافت اول

پیر محمد

بعد از فوت برادرش ولایتعهد بدو مفوض شد و امیر تیمور در مرض الموت امرائی را که در خدمتش بودند باطاعت و سلطنت او وصیت کرد و حاکم غزنه و حدود هند بودند تا چهاردهم رمضان سنه تسع و ثمانمائة بر دست پیر علی یار که یکی از امرا بود کشته شد دویم

معز الدین عمر شیخ

که حکومت فارس داشت هم در زمان پدر در ربیع الاول سنه ست و سبعین و سبعمائه در پای قلعه خرماتو تیری بدو رسید و بدان درگذشت بعد از او امیر تیمور جای او به پسرش میر محمد عمر شیخ داد سوم

جلال الدین امیران شاه تخت هلاکو

که عبارت از عراقین و آذربایجان و دیار بکر است تا سرحد شام و روم بدو داده بودند بعد از پدرش در سنه عشر و ثمانمائة در محاربه باقرا یوسف ترکمان در آذربایجان کشته شد چنان‌که بعد از این ایراد خواهد یافت چهارم معین الدین شاهرخ سلطان که شرح او گفته می‌شود

میرزا سلطان شاهرخ بن تیمور

پادشاه شرع‌پرور معدلت گستر مروت شعار بود بر ادای فرایض و سنن و نوافل مداومت و مواظبت می‌نمود و در تقویت دین و ترویج شرع سید المرسلین و تعظیم سادات و تعیین مدارس و طلبه علوم و تکریم علما و مشایخ سعی بلیغ می‌فرمود و امیر تیمور در سنهٔ تسع و تسعین و سبعمائه حکومت خراسان بدو تفویض کرده بود و او در اکثر یورشها با پدر موافقت و مرافقت کرده بود چون خبر وفات پدرش در رمضان سنهٔ سبع و ثمانمائة در خراسان بدو رسید در سلطنت مستقل شد و او را با برادرزادها که در اطراف ایران و توران رایت سلطنت برافراشته در مقام مخالفت بودند مکرراً محاربات دست داد و ایشان باندک وقتی بعضی نیست شدند بعضی باطاعت و انقیاد برآمدند و او بر تمامت ممالک ایران و توران که در تصرف گماشتگان پدرش بود استیلا یافت و سه نوبت بقصد قلع و قمع قرا یوسف ترکمان و پسران او که بعد از فوت امیر تیمور بر آذربایجان مستولی شده بودند لشکر بدان دیار کشید و در نوبت اول و ثانی بعد از فوت قرا یوسف ترکمان و پسران او که بعد از فوت امیر تیمور به آذربایجان مستولی شده بودند لشکر بدان دیار کشید و در نوبت اول و ثانی بعد از فوت قرایوسف ترکمان که در آن اثنا واقع شده بود با امیر اسکندر و میرزا جهانشاه پسران قرایوسف جنگ کرده و غالب آمد و در نوبت سوم میرزا جهانشاه در مقام اطاعت و انقیاد برآمده بخدمتش رسید و امیر اسکندر چون از توجه او خبر یافت بگریخت میرزا شاهرخ حکومت آذربایجان را بمیرزا جهانشاه تفویض کرد میرزا شاهرخ بعد از امیر تیمور فارس بر برادرزاده‌اش میزا پیر محمد بن عمر شیخ مقرر داشت و اصفهان بر میرزا رستم عمر شیخ مسلم داشت و همدان بر میرزا اسکندر بن عمر شیخ و ایشان نیز سکه و خطبه بنام میرزا شاهرخ کردند و بعد از مدتی که میرزا پیر محمد بر دست بعضی از ملازمان خود بقتل رسید و برادرانش میرزا رستم و میرزا بایقرا با یکدیگر درافتادند میرزا اسکندر چند وقت سلطنت باسم خود کرد و با میرزا شاهرخ مخالفت نمود و بعد از انهزام از آن حضرت برادرش میرزا رستم. . . و چون همچنان فتنه می‌کرد بفرمودهٔ میرزا رستم بقتل آمد میرزا شاهرخ فارس را به پسر خود ابو الفتح ابراهیم خان سلطان در سنهٔ ثمان عشر و ثمانمائة شفقت فرمود و بالجمله سلاطین عالم با او در مقام تنزل و فرمانبرداری بودند و او مدت چهل و سه سال بعد از پدر باستقلال تمام پادشاهی جهان کرد و مدرسه و مساجد و بقاع الخیر و خوانق بسیار ساخت و قلعهٔ اختیار الدین در هرات که ملک فخر الدین کرت آن را متصل بدیوار شهر ساخته بود حضرت امیر تیمور صاحب قرآن بتخریب آن فرمان داده در سنه ثمان عشر و ثمانمائة بتجدید عمارت کرد و بروایت صاحب روضة الصفا هفتصد هزار مرد بموجب نسخهٔ در آن کار کرده بودند تا باتمام رسید و العهدة علی الراوی در ماوراء النهر بلدهٔ شاهرخیه را که بدو منسوبست معمور گردانید و در صباح یکشنبهٔ نوروز سلطانی بیست و پنجم ذیحجه سنهٔ خمسین و ثمانمائة در ری وفات یافت ولادت او در روز چهارشنبه چهاردهم ربیع الاخر سنهٔ تسع و تسعین و سبعمائه بوده و در تاریخ او گفته‌اند:

سلطان جهان شاهرخ آن مظهر نور در هفتصد و هفتاد و نه آمد بظهور در هشتصد و هفت شد بشاهی مشهور در هشتصد و پنجاه شد از دار غرور میرزا شاهرخ پنج پسر داشت اول میرزا الغ بیک سلطنت ماوراء النهر و ترکستان بدو داده بود بعد از این احوال او مذکور خواهد شد دویم میرزا ابو الفتح ابراهیم سلطان مدت بیست سال حاکم فارین بود در زمان پدر در چهاردهم شوال سنهٔ ثمان و ثلثین و ثمانمائة وفات یافت ولادتش در شوال سنهٔ ست و تسعین و سبعمائه او را در شیراز آثار بسیار است و مدرسهٔ دار الصفا منشآت اوست و خطوط بر جدران مدارس و مساجد شیراز هنوز باقیست و افصح المورخین مولانا شرف الدین علی یزدی در تاریخ سنهٔ ثمان و عشرین و ثمانمائة کتاب ظفرنامه که بتاریخ تیموری مشهور است بفرمودهٔ او ترتیب داده بنام او نوشته سوم میرزا بایسنغرو او نیز در ایام حیات پدر در صبح شنبه هفتم جمادی الاول سنهٔ سبع و ثلاثین و ثمانمائة در شهر هرات درگذشت و در تاریخ وفات او گفته‌اند:

سلطان سعید بایسنغر سحرم گفتا که ببر باهل عالم خبرم من رفتم و تاریخ وفاتم اینست بادا بجهان دراز عمر پدرم ولادتش در شب جمعهٔ بیست و یکم شهر ذی الحجه سنهٔ تسع و سبعمائه بوده و از میرزا بایسنغر سه پسر ماندند میر علاء الدوله و میرزا سلطان محمد و میر بابرو احوال هریک خواهد آمد چهارم میرزا سبور غتمش ایالت مملکت غزنه و هند بدو مفوض بود و او نیز در زمان پدر در شانزدهم محرم سنهٔ ثلثین و ثمانمائة وفات یافت ولادت او در روز شنبه هشتم رمضان المبارک سنه احدی و ثمان مائه بوده پنجم میرزا محمد جوکی و او نیز در زمان پدرش در شهور سنه ثمان و اربعین و ثمانمائة درگذشت

میرزا خلیل سلطان بن میرزا میران شاه بن امیر تیمور

با جد بزرگوار خود در یورش خطا همراه بود چون امیر تیمور وفات یافت بعضی او را بسلطنت برداشتند و او در روز چهارشنبه شانزدهم رمضان سنه سبع و ثمانمائة در سمرقند بر تخت نشست و تمام ماوراء- النهر و ترکستان در ضبط آورده میرزا شاهرخ نیز سلطنت آن دیار بر او مسلم داشت چون چهارده سال در پادشاهی بماند امیر خدایداد حسینی که یکی از امرای کبار او بوده با او یاغی شد او را گرفته محبوس ساخت و شمع جهان پادشاه مغولستان را بسلطنت ماوراء النهر طلب کرد چون شمع جهان بحدود ماوراء النهر آمد امیر خدایداد حسینی بخدمتش رسیده در وقت ملاقات سر او را برداشتند و نزد میرزا شاهرخ بخراسان فرستادند و بسزای کفران نعمت گرفتار شد و میرزا خلیل سلطان از حبس خلاص یافته ببعضی از حصون متحصن شد و در این اثنا میرزا شاهرخ بماوراء النهر آمد و میرزا خلیل سلطان بعد از عهد و پیمان بخدمت میرزا شاهرخ رسید و احترام یافت میرزا شاهرخ او را بطرف عراق و آذربایجان که در زمان امیر تیمور نامزد پدرش و برادرش میرزا عمر بود فرستاد و ماوراء النهر به پسر خود میرزا الغ بیک داده این صورت در شهور سنهٔ اثنی و ثمانمائة بود و چون میرزا خلیل سلطان بعراق آمد بعد از مدتی در شب چهارشنبه شانزدهم رجب سنهٔ اربع عشر و ثمانمائة در ری وفات یافت ولادتش در شب پنجشنبه رابع و عشرین ربیع الاول سنهٔ ست و ثمانین و سبعمائه بوده در شهر هرات میرزا الغ بیک بن میرزا شاهرخ پادشاه فاضل عالی‌مقدار بود و در اقسام ریاضی مهارتی تمام داشت در سنهٔ ثلاث و عشرین و ثمانمائة باتفاق مولانا صلاح الدین موسی قاضی‌زادهٔ رومی و مولانا علاء الدین علی قوشجی که شارح تجرید است و بزبان عنایت او را فرزند خطاب می‌فرمود و مولانا غیاث الدین جمشید و مولانا معین الدین که ایشان را از سمرقند بکاشان آورده بود در شمال سمرقند مایل بمشرق رصدیست و زیج جدید خانی که در این ایام مدار استخراج تقویم برآنست از مصنفات اوست یکی از فضلا در باب الغ بیک گفته:

چون الغ بیک بعلم هندسه یافت نبود در هزاران مدرسه میرزا شاهرخ در سنهٔ ثمانمائة سلطنت ماوراء النهر و ترکستان بدو ارزانی داشته بود تا انقراض ایام حیات پدرش حاکم آن دیار بود و چون در محرم سنهٔ احدی و خمسین و ثمانمائة خبر فوت پدرش بدو رسید بعزم تسخیر خراسان ببلخ آمد در آنجا شنید که برادرزاده‌اش میرزا علاء الدین بایسنغر در هرات بتخت نشسته است و پسرش میرزا عبد اللطیف را گرفته محبوس ساخته بنابراین با امیرزاده علاء الدوله از راه صلح درآمد و ایلچی را بهرات فرستاد و میرزا عبد اللطیف و میرزا عبد العزیز بخراسان آمده در چهارده فرسخی هرات در حدود مرغاب با امیرزاده علاء الدوله جنگ کرد و او را بشکست میرزا علاء الدوله گریخته باستراباد نزد برادرش میرزا بابر رفت و میرزا الغ بیک بهرات آمد و بر جای پدر بر تخت نشست و چون شنید که میرزا بابر و میرزا علاء الدوله با هم متفق شده‌اند و قصد او دارند از شهر هرات تا پل ابریشم بیامد و پسرش میرزا عبد اللطیف تا بسطام تاخت کرد درینحال میرزا علاء الدوله و میرزا بابر در این اندیشه بودند که از استراباد بعراق نزد برادرشان میرزا سلطان محمد آیند که میرزا الغ بیک بی‌سببی از پل ابریشم معاودت کرد بهرات رفت و چون در غیبت او در هرات فترت شده بود و مردم بیرون حصار شهر بدان متهم گشته بودند که یار علی ترکمان ولد میرزا اسکندر قرا یوسف بر فتنه‌انگیزی مدد کرده‌اند محلات بیرون شهر را بر امراء قسمت کرده‌اند امر کرد تا غارت کردند و این نوع ستمی در ماه رمضان سنهٔ اثنی و خمسین در قلب زمستان که مردم از شدت سرما و صولت برودت هوا سر از خانه بیرون نمی‌توانستند کردن واقع شد بعد از این میرزا الغ بیک از هرات بجانب ماوراء النهر رفت و در غیبت او میرزا بابر از استرآباد آمد و بر تخت نشست و میرزا عبد اللطیف ببلخ آمد و با پدر یاغی شده و در حدود سمرقند با او جنک کرد و غالب آمده پدر را گرفت و بدست عباس‌نامی داده تا بقصاص پدر کشت و بعد از قتل پدر برادرش میرزا عبد العزیز را بقتل رسانید و در تاریخ او گفته‌اند:

شاه مغفور الغ بیک علیه الرحمه آنکه خود را بسوی کعبهٔ مقصود رساند راست در عاشر ماه رمضان گشت شهید خلق را ماتم او بر سر آتش بنشاند اگر ای دل ز تو تاریخ وفاتش پرسند گوی ای بیخبران دور الغ بیک نماند این بیت نیز در تاریخ وفات او گفته‌اند:

چه عباس کشتن به تیغ جفا بود سال تاریخ «عباس کشت» ولادت او روز یکشنبه نوزدهم جمادی الاول سنهٔ ست و تسعین و سبعمائه در قلعه سلطانیه بود مدت سلطنت او در سمرقند چهل و یک سال میرزا علاء الدین بن میرزا بایسنغر بن میرزا شاهرخ در زمانی که میرزا شاهرخ در آخر نوبت بعراق آمد او را قایم‌مقام خود ساخته در شهر هرات بگذاشت چون خبر وفات میرزا شاهرخ بدو رسید بر تخت سلطنت نشست و بر خزائن جد خود که قلاع خراسان بود دست یافته لشکر بسیار بر او جمع شد در آن‌وقت عبد اللطیف میرزا بعد از فوت میرزا شاهرخ در اردوی پادشاه حاکم شده بود گوهرشاد بیگم حرم محترم میرزا شاهرخ که جده میرزا علاء الدین بود در میان سمنان و خار در سلخ ذی الحجه سنهٔ خمسین و ثمانمائة گرفته و نعش میرزا شاهرخ با اهل اردو بسمرقند می‌برد چون بحد نیشابور رسید جمعی از امرای میرزا علاء الدوله در صبح شنبه سیزدهم صفر سنه احدی و خمسین و ثمانمائة او را در آنجا گرفتند و نزد میرزا علاء الدوله بردند گوهر شاد بیگم را خلاص دادند و میرزا الغ بیک نزد میرزا علاء الدوله فرستاده میرزا عبد اللطیف را طلب کرد و میرزا علاء الدوله با او صلح کرد و عبد اللطیف را نزد پدر فرستاد و حدود بلخ و شرغان بمیرزا الغ بیک مسلم داشت و در اثنای این وقایع برادر میرزا علاء الدوله میرزا بابر بر او خروج کرد و در مشهد مقدس فریقین بهمرسیدند بعد از تسویه صفوف امراء در میان مصلح شدند و میرزا علاء الدوله طرف غربی خراسان را از خبوشان با دامغان و استراباد بر میرزا مسلم داشت و بصلح از یکدیگر بگذشتند بعد از این در شهور سنهٔ اثنی و خمسین و ثمانمائة میرزا الغ بیک با لشکرهای ماوراء النهر در خراسان آمد و در چهارده فرسخی هرات جنک کرده و او را بشکست میرزا علاء الدوله از او گریخته نزد برادرش میرزا بابر رفت و دیگر روی دولت ندید و سیزده سال دیگر در حیات بود از این‌طرف به آن طرف می‌رفت و با برادران میرزا محمد و میرزا بابر مخالفت می‌نمود با وجود آنکه بفرمودهٔ میرزا بابر میل در چشمش کشیده بودند چون نور دیده باطل نشده بود بهر چند فتنه می‌انگیخت و بعضی اوقات در عراق ملازمت میرزا جهانشاه می‌نمود بعد از فوت برادران میرزا ابو سعید در خراسان بسلطنت رسید علاء الدوله برستمدار افتاد و بر کنار دریای قلزم در خانهٔ ملک بیستون در سنهٔ خمس و سبعین و ثمانمائة وفات یافت نعش او را بهرات بردند و در شب جمعه بیست و یکم صفر در مدرسهٔ گوهرشاد بیگم دفن کردند ولادت او در شب پنجشنبه غرهٔ جمادی الاول سنهٔ عشرین و ثمانمائة میرزا سلطان محمد بن میرزا بایسنغر بن میرزا شاهرخ چون جدش در ری وفات یافت اردوی باز او را غارت کردند و باسترآباد رفت و در سنهٔ اثنی و خمسین و ثمانمائة که میرزا الغ بیک خراسان را گذاشته بماوراء النهر مراجعت فرمود میرزا بابر در ماه ذی الحجه مذکوره بر تخت سلطنت نشست برادرش میرزا سلطان محمد در کار خراسان با او منازعت نمود در حدود جام با میرزا بابر جنک کرد و مظفر شد و خراسان بگرفت و میرزا بابر بعد از مشقت بسیار با هفت سر بقلعهٔ عماد گریخت و بعد از چند وقت با پای پور درآمد و از آنجا باستراباد و مردم میرزا سلطان محمد را از آنجا بیرون کردند و لشکر خراسان میلی بجانب میرزا بابر کردند و سپاه بسیار بر او جمع شدند از استرآباد بیرون آمد میرزا محمد لشکر بجنگ او فرستاد و در مشهد در قرالنک با او جنگ کرده و میرزا بابر غالب آمد و بعد از انکشاف میرزا سلطان محمد با سیصد مرد بموضع حرب رسید و میرزا بابر از او گریخت و مردم میرزا محمد متفرق شدند میرزا محمد متحیر ماند در این اثنا خبر رسید میرزا علاء الدوله در هرات بپادشاهی بر تخت نشست میرزا محمد ناچار خراسان بگذاشت و بعراق آمد و میرزا بابر بامر پادشاهی آمده بر تخت نشست بعد از مدتی میرزا محمد با میرزا بابر در حدود اسفراین چنانچه سابقاً مذکور شد جنک کرد و کشته شد بعد از او میرزا بابر در پادشاهی مستقل گشت و از راه یزد بعراق آمد و بشیراز رفت در آنجا شنید که میرزا علاء الدوله در خراسان رایت سلطنت برافراشته میرزا بابر از شیراز بتعجیل بخراسان آمد و میرزا علاء الدوله از خراسان بعراق گریخت بعد از این در غیبت میرزا بابر عراق و فارس و کرمان در سنهٔ سبع و خمسین و ثمانمائة از تصرف میرزا بابر بیرون رفت و بتصرف میرزا جهانشاه که در آن‌وقت پادشاه آذربایجان بود درآمد و میرزا بابر بواسطه مخالفت که در ماوراء النهر بسلطنت رسیده بود و طمع در خراسان داشت از تدارک کار عراق بازماند میرزا بابر هفت سال باستقلال پادشاهی خراسان کرد و در عدل و داد کوشید و سخادت بافراط داشت بعد از آن در بیست و ششم ربیع الثانی سنهٔ احدی و ستین و ثمانمائة در مشهد مقدس بعالم آخرت انتقال کرد و در تاریخ وفات او مولانا شرف الدین عبد القهار فرموده:

آفتاب ملک بابر جا نماند کی چنان خورشید پنهان درخور است در ربیع الثانی و فصل ربیع لاله را ساغر ز خون دل پر است چرخ را گفتم جگرها چاک شد دیده را از اشک دامن پردر است این چه حالست و چه تاریخست گفت موت سلطان مؤید بابر است و دیگری گفته:

ناگاه قضا و قدر سبحانی بر خاک فکند اوج بابر خانی در هشتصد و شصت و یک ز تاریخ رسول در سادس عشرین ربیع الثانی ولادت میرزا بابر در هفدهم رجب سنهٔ خمس و عشرین و ثمانمائة در شهر هرات مدت عمرش سی و پنج سال و نه ماه و نه روز بوده

میرزا عبد اللطیف بن میرزا الغ بیک

در ماوراء النهر بعد از آنکه پدر را بکشت پادشاه شد و بلطف طبع و رقت ذهن موصوف بوده و خدمت اهل اللّه کردی و در مجلس ایشان بادب نشستی و با وجود این حالت بغایت تندخوی بود و سیاست بافراط داشت در ضبط ممالک و قمع اعدا سعی نمود که هر سال لشکر اوزبک که تا پنج فرسخی می‌آمدند و غارت می‌کردند در زمان او بصد فرسخی ولایت ماوراء النهر از بیم سطوت و صولت او نیامدند میرزا عبد اللطیف بعد از قتل پدر خود سال نبرد و پیوسته از اشعار نظامی این بیت می‌خواند:

پدرکش پادشاهی را نشاید وگر باید بجز ششمه نباید نوکران میرزا عبد اللطیف و میرزا عبد العزیز در قصد او متفق شدند و منتظر فرصت می‌بودند تا وقتی‌که میرزا عبد اللطیف از باغ چنار بشهر می‌آمد بابا حسین‌نامی از آن جماعت در شب بیست و ششم ربیع الاول سنه اربع و خمسین و سبعمائه تیری بر او انداخت و تیر بر مقتل میرزا عبد اللطیف آمد دست بر یال اسب فریاد برآورد که آوخ دگدی یعنی تیر رسید معدودی چند که با او بودند متفرق شدند و آن جماعت که قصد او کرده بودند رسیدند و سر او را از بدن جدا کردند و بشهر آورده از پیش طاق مدرسه میرزا الع بیک بیاویختند و در تاریخ گفته‌اند:

بابا حسین چه کشت شب جمعه‌اش به تیر تاریخ فوت اوست که بابا حسین کشت

میرزا عبد اللّه بن ابراهیم سلطان بن میرزا شاهرخ

بعد از قتل میرزا عبد اللطیف در ماوراء النهر بپادشاهی رسید سلطان ابو سعید بن سلطان محمد میرزا امیران شاه بن امیر تیمور بر او بیرون آمد و با او جنگ کرد و منهزم شد چون از سلطنت میرزا عبد اللّه یک سال بگذشت دیگرباره سلطان ابو سعید باتفاق ابو الخیر- خان که از جمله پادشاهان الوس جوحنجان بوفور جاه و حشمت ممتاز بود بحرب او آمد در شهر جمادی الاول سنه خمس و خمسین و ثمانمائة با میرزا عبد اللّه در چهار فرسخی سمرقند جنگ کرده و میرزا عبد اللّه کشته شد و میرزا سلطان ابو سعید بسلطنت رسید ولادت او در بیست و هفتم رجب سنه ست و ثلاثین و ثمانمائة بوده در شهر هرات میرزا شاه محمود بن میرزا بابر بن میرزا بایسنغر بن میرزا شاهرخ

بعد از آن که پدرش در مشهد وفات یافت او بجای پدر نشست و در آن‌وقت سن او نه سال و چهار ماه بود پسر عمش میرزا ابراهیم بن میرزا علاء الدوله در هرات با او یاغی شد و در حدود رباط با میرزا شاه محمود جنگ کرده ظفر یافت میرزا شاه محمود باسترآباد گریخت و دیگر در سلطنت تمکن نیافت و در سنه ثلث و ستین و ثمانمائة بعالم بقا انتقال کرد ولادت او در شب شانزدهم محرم سنه اثنی و خمسین و ثمانمائة بوده در ولایت مازندران میرزا ابراهیم بن میرزا علاء الدولة بن میرزا بایسنغر بن میرزا شاهرخ بعد از آنکه بر میرزا محمود غالب شد از عقب او متوجه استرآباد گشت اتفاقاً به میرزا جهانشاه دوچار شد و جنگ درپیوست در یک لحظه لشکر ترکمان سپاه میرزا ابراهیم را زیر و زبر کردند و قریب بپانصد کس از امیرزاده‌های جغتای در این جنگ کشته شدند و این واقعه در روز شنبه بیست و هفتم محرم سنهٔ اثنی و ستین و ثمانمائة در یک فرسخی استرآباد روی نمود و میرزا ابراهیم و میرزا شاه محمود که باسترآباد گریخته بودند از صولت و صدمت این واقعه هریک بطرفی افتادند و دیگر سلسلهٔ دولت ایشان منتظم نشد میرزا ابراهیم بعد از این حرکت مذبوحی می‌کرد تا در سادس شوال سنهٔ ثلاث و ثلاثین و ثمانمائة وفات یافت نعش او را بهرات بردند در مدرسه گوهرشاد بیگم دفن کردند و در ولادت او گفته‌اند: تاریخ شود شب سیم از شعبان

میرزا سلطان ابو سعید ابن میرزا سلطان محمد بن میرزا شاهرخ بن امیر تیمور

بعد از میرزا عبد اللّه در ماوراء النهر بر تخت سلطنت نشست پادشاه عاقل عادل صاحب رأی بود با مشایخ و گوشه‌نشینان ارادت تمام داشت و علما و طلبه علوم را دوست می‌داشت و آداب سلطنت در خدمت میرزا الغ کسب کرده بود میان او و میرزا بابر منازعات دست داد میرزا بابر لشکر بدر سمرقند آورد و سلطان ابو سعید را در حصار گرفت و در آخر صلح بخراسان مراجعت نمود سلطان ابو سعید در ماوراء النهر و ترکستان استقلال تمام یافت و بعد از میرزا بابر در خراسان هرج‌ومرج شد و میرزا ابراهیم و میرزا شاه محمود با هم درافتاده بودند میرزا سلطان ابو سعید بعزم تسخیر خراسان بلغار از آب آمویه گذشته بیست و ششم شعبان سنه احدی و ستین و ثمانمائة بهرات آمد و گوهرشاد بیگم را بقتل آورد و بسبب اخبار موحش که از ماوراء النهر بدو رسید خراسان را انداخته در نهم ماه شوال سنه مذکوره از هرات بیرون رفت و ببلخ مراجعت نمود و بعد ازین میرزا جهانشاه بقصد تسخیر خراسان بحدود استرآباد آمد و میرزا ابراهیم غالب آمده سپاه جغتای را شکستند او و میرزا جهانشاه بعظمت تمام در منتصف شعبان سنه اثنی و ستین و ثمانمائة در هرات نزول نمود و قریب شش ماه در آن حدود توقف کرد سپاه انبوه از هر طرف بمیرزا سلطان ابو سعید جمع گشتند و میرزا بابر با لشکر بسیار و سپاه بیشمار آهنگ جنگ میرزا جهانشاه کرده بمرغاب آمد و مردم در میان افتاده بصلح رأی دادند بدین نوع که میرزا جهانشاه خراسان را بر میرزا سلطان ابو سعید مسلم دارد و بعراق مراجعت نماید طرفین بصلح راضی شدند میرزا جهانشاه در اوایل صفر سنه ثلث و ستین و ثمانمائة از مزرعه یحیی‌آباد کوچ کرده و از حدود هرات گذشته بعراق معاودت کرد لشکرش بهرجا دررسیدند نشانه آبادانی نگذاشتند و میرزا ابو سعید در منتصف ماه مذکور در هرات نزول فرمود بعد از این در اواسط جمادی الاول سنهٔ مذکوره میرزا سنجر بن میرزا احمد بن میرزا بایقر ابن میرزا عمر شیخ بن امیر تیمور باتفاق میرزا علاء الدوله و پسرش میرزا ابراهیم در حدود سرخس با سلطان ابو سعید جنگ سخت کردند و میرزا سنجر در این جنگ کشته شد و میرزا علاء الدوله و پسرش گریخته بیرون رفتند و یکی از ظرفا در آن‌وقت گفته:

علاء الدوله میرزا گریزد ز جنگ اگر در سپاهش فریدون بود پسر گر گریزد مکن عیب او از آن پرهنر بیهنر چون بود و در سنهٔ اربع و ستین و ثمانمائة باسترآباد رفت و میرزا سلطان حسین بایقرا که در آنجا استقلال یافته بود از او فرار نموده بطرف اواق گریخت و بدخشان و حصار شادمان و غزنه و کابل و سیستان نیز در تصرف آورد و چون در سنهٔ اثنی و سبعین و ثمانمائة میرزا جهانشاه در دیار بکر بدفع حسن بیک بن علی بیک بن قرا عثمان حاکم آن دیار رفت آنجا در دوازدهم ربیع الثانی مذکوره بقتل آمد و لشکر او پریشان شدند از عراق و فارس و کرمان و آذربایجان بطلب سلطان ابو سعید فرستادند و آن سال قشلاق در مرو گرفته بود چون این خبر بدو رسید امراء و ارکان دولت و داروغگان از پیش با سبب مام (!) بدین مملکت فرستاده و پسر سلطان احمد را در ماوراء النهر گذاشتند با لشکرها در اواخر حوت موافق شعبان سنهٔ مذکوره بوقتی که قمر در عقرب بود از قشلاق بیرون آمده متوجه عراق و آذربایجان شد قبل از وصول او امراء که از پیش رفته بودند تسخیر عراق کرده بودند سلطان ابو سعید از عراق عبور نموده چون بمیانه رسید حسین‌علی پسر میرزا جهانشاه بخدمت او پیوست و از جانب حسن بیک مکرر ایلچیان باردو می‌آمدند و التماس صلح می‌کردند و سلطان ابو سعید از راه اردبیل بقراباغ رفت و حسن بیک چون از صلح ناامید شد سلطان ابو سعید مخالفت نموده و راهها مسدود ساخت تا در اردوی سلطان ابو سعید ابو سعید قحط بدید آمد چنانچه دوازده روز اسبهای پادشاهی جو نخورند و اردوی او پریشان شد بعد از آن حسن بیک با امرای سلطان ابو سعید در حدود اردوی با او جنگ کردند و مظفر شد سلطان ابو سعید خواست که معاودت نماید حسن بیک با پسر اندر رسیدند و او را در وقتی‌که از اردو بیرون رفته بود بگرفتند نزد حسن بیک آوردند حسن بیک او را بعد از سه روز بدست یادگار محمد که نبیرهٔ گوهرشاد بیگم بود داد تا بقصاص بکشت و این صورت در سنه ثلث و سبعین و ثمانمائة روی نمود در تاریخ این واقعه گفته‌اند:

قضا چه لشکر سلطان ابو سعید شکست ز کس مدان که ز سیر ستاره و ماهست بشیروان چه بنه برد ماند بر لب آب به منزلی که نه آنجا مقام و نه راهست گذشته بود ز ماه رحب ده و شش روز قدر نوشت که دستش ز ملک کوتاهست لطیفه‌ایست عجائب که لشکر او را ازو حسن زد و تاریخ در. . . .

علامه علام مولانا جلال الدین دوانی در تاریخ او گفته:

سلطان ابو سعید که در فر خسروی چشم سپهر پیر چه او نوجوان ندید الحق چگونه کشته نگشتی که گشته بود تاریخ سال مقتل سلطان ابو سعید مدت سلطنت او هیجده سال

میرزا سلطان احمد بن سلطان ابو سعید

بعد از پدر قریب بیست و هفت سال در ماوراء النهر پادشاه بود و در غره ذیقعده سنهٔ سبع و ثمانمائة وفات یافت برادرش میرزا سلطان ابو سعید بود بجای او پادشاه شد و بعد از دو ماه در محرم سنهٔ تسعمائه درگذشت بعد از آن پسرش میرزا بایسنغر از میرزا سلطان منهزم شده بقندهار نزد امیر خسرو شاه که از برگزیدگان پدرش میرزا سلطان محمود بود رفت و آن کافر نعمت غدار در محرم سنهٔ خمس و تسمعائه آن شاهزاده را بغر شهادت رسانیده در آن اثنا شبیک خان اوزبک قصد تسخیر ماوراء النهر کرد و آنجا را بگرفت و بعد از آن سمرقند را مسخر نمود والدهٔ میرزا سلطان علی را بنکاح خود نوید داد و میرزا سلطان علی بتحریک و ترغیب مادرش بخدمت شبیک خان رسید شبیک خان او را با مادرش بکشت و سمرقند بگرفت و خواجه یحیی پسر خواجه عبد اللّه که نصب سلاطین بمشورت ایشان می‌بود بقتل آورده بعد از مدتی اهل سمرقند را حصار داده و میرزا بابر بگریخت و سمرقند مسخر شد و بعضی اکابر بقتل آمدند و ماوراء النهر شبیک خان را صاف شد و امیر خسرو شاه نیز بدست لشکر اوزبک بقتل رسید میرزا بابر بن عمر شیخ بن سلطان ابو سعید در شهور سنهٔ سبع و تسعمائه بعد از آنکه شبیک خان در سنه عشر و تسمعائه در خراسان و در محاربه با لشکر عالی‌حضرت پادشاه جهان سلطان شاه اسماعیل بهادر خان بقتل آمد بمدد لشکر قزلباش بپادشاهی ماوراء النهر رسید عبید خان اوزبک بماوراء النهر آمد و سلطنت از دست میرزا بابر بعد از محاربات بیرون برد و بعد از این از نسل امیر تیمور تا غایت که سنهٔ اربع و الف، کسی دیگر در ماوراء النهر سلطنت نکرد و حالا پادشاهی ماوراء النهر در دست خاقان اوزبکست که احوال ایشان عن‌قریب مذکور خواهد شد میرزا بابر بعد از این بسلطنت غزنه و حدود هند قناعت کرد و قریب سی و چهار سال در پادشاهی بماند در سنهٔ سبع و ثلثین و تسعمائه وفات یافت و وفات پدرش میرزا عمر شیخ بن میرزا سلطان ابو سعید در شعبان سنهٔ تسع و تسعین و ثمانمائة بوده

همیون میرزا و کامران میرزا

پسران بابر بن عمر شیخ بعد از پدر بر جای او پادشاه شدند و معظم ممالک هند بتصرف همیون میرزا درآمد و پادشاه عظیم الشأن شد و حالا مدت پنجاه و شش سال است که پادشاه قندهار و غزنه و کابل و بسیاری از مملکت هند در دست ایشانست و قبل از این از شیر خان اوغانی شکستی عظیم بدیشان رسیده و اکثر ممالک هند از دست ایشان بیرون رفته بود

میرزا یادگار بن میرزا سلطان محمد

بن میرزا بایسنغر بن میرزا شاهرخ بعد از میرزا سلطان ابو سعید بتقویت امیرکبیر ابو نصر حسن بیک بسلطنت خراسان نامزد شد و بعضی از امرای جغتای و لشکر که بعد از سلطان ابو سعید سرگردان شده بودند بدو پیوستند و حسن بیک بسیاری از لشکر آق قوینلو همراه کرده او را بخراسان فرستاد و او در استرآباد نزول کرد قبل از وصول او بخراسان میرزا سلطان حسین بایقرا در سلطنت خراسان تمکن یافته بود چون خبر نزول یادگار محمد در هرات بدو رسید لشکرها جمع کرده بحدود استرآباد آمده در نواحی بندشقان در میان ایشان در هشتم ربیع الثانی سنهٔ اربع و سبعین و ثمانمائة جنگ شد و یادگار محمد منهزم شد حسن بک دیگر بار او را بلشکر مدد کرد و باز بخراسان فرستاد بعضی از امرای سلطان حسین میرزا روی‌گردان شده ببارگاه محمد ملحق شدند و سلطان محمد حسین میرزا هرات را گذاشته بجانب میمند و فاریاب رفت یادگار محمد بعظمت هرچه تمامتر در محرم سنهٔ خمس و سبعین و ثمانمائة در هرات نزول نمود و بعیش و عشرت مشغول شد و از کید دشمن قوی غافل ماند میرزا سلطان حسین از موضع بابا الهی از حدود مرغاب با هزار مرد ایلغار نموده بر سر او شبیخون آورد و در نصف شب چهارشنبهٔ بیست و هفتم صفر سنه مذکوره او را در باغ زاغان گرفت و بکشت و نسل میرزا شاهرخ بقتل او منقطع گشت و خراسان بر میرزا سلطان حسین قرار گرفت مولانا کمال الدین عبد الواسع در تاریخ واقعه یادگار محمد گفته:

شد شهر صفر شهید و هم شهر صفر از سال شهادتش دهد باز خبر

میرزا سلطان حسین بن میرزا منصور بن میرزا بایقرا بن عمر شیخ بن امیر تیمور

پادشاه صاحب‌دولت و اقبال است از سلطنت و عمر دراز بهره‌مند بود که در اعانت علماء و تقویت فضلا جد تمام می‌نمود طلبه علوم و مدرسه از ابتدای سلطنت تا انتهای عهد او از وظایف تمتعها یافتند و جهة ایشان در شهر هرات مدرسهٔ ساخته و عمارتی پرداخته که نظیر آن در ایران و توران نیست و در زمان او ده هزار ملا و طالب علم در شهر هرات جمع آمده بودند و معاش ایشان از انعام امرا و پادشاه می‌گذشت و خراسان بنوعی آبادان شده بود که هرگز مثل آن نبود در شهر هرات باغ جهان‌آرا که آن را باغ مراد نیز گویند از محدثات او است و در آنجا خانهای پرگار و قصرهای زرنگار کرده و شعرای نامدار در توصیف و تعریف آن عمارت اشعار زیبا و قصاید غرا بنظم آورده‌اند چون عمارت دوست بود امرای او همه میل عمارت کردند و هریک سراهای خوب و منزلهای مرغوب ساختند و امیر علی شیر که مقدم امراء و مطاع پادشاه بود آن‌قدر مساجد و مدارس و رباط و خوانق و بقاع الخیر در بلاد و صحاری و براری خراسان باتمام رسانیده که زبان قلم از شرح و بیان او عاجز است و بسیاری از علما و فضلا و شعرا تصانیف از نظم و نثر بنام او کرده‌اند و از فواید احسان او محظوظ و بهره‌مند گشته ولادت امیر علی‌شیر در سنهٔ اربع و اربعین و ثمانمائة بوده وفاتش در صبح یکشنبه یازدهم جمادی الاول سنهٔ ست و تسعمائه، در تاریخ وفات او گفته‌اند:

آن میر بلند قدر عالی رتبت چون کرد از این جهان بجنت رحلت از سال وفات و جای او پرسیدم دادند جواب من که «جنت‌جنت» و چون بزرگی و حشمت او دلالت بر علو همت و شأن و سمومکان سلطان حسین میرزا داشت بنابر آن احوال او در خلال احوال میرزا سلطان حسین در محرم سنهٔ اثنی و اربعین و ثمانمائة بوده در شهر هرات و چون هشت ساله شد پدرش میرزا منصور در شهور سنه تسع و اربعین و ثمانمائة وفات یافت و نسب او از جانب مادر نیز بامیر تیمور می‌رسد مادر او فیروزه بیگم دختر سلطان حسین باسم جد مادری موسوم گشته وفات فیروزه بیگم در چهاردهم محرم الحرام سنه سبع و سبعین و ثمانمائة بود سلطان حسین میرزا در ابتدای جوانی در ماوراء النهر خدمت میرزا سلطان ابو سعید می‌نمود و بعضی دیگر از زنان در ملازمت میرزا بابر بن میرزا بایسنغر در خراسان بسر برده و ده تومان کبکی جهة علوفه او تعیین فرموده بودند تا در سنه احد و سبعین و ثمانمائة که میرزا بابر وفات یافت و خراسان بهم برآمد و میرزا شاه محمود پسر میرزا بابر و میرزا ابراهیم پسر میرزا علاء الدوله باهم درافتادند و از جانب ماوراء النهر سلطان ابو سعید میرزا در این سال قصد خراسان کرده ببلخ آمد و از بلخ بهرات آمد و باز معاودت ببلخ کرد و از جانب عراق میرزا جهانشاه در اواخر سنه مذکوره طمع در خراسان کرده بحدود استرآباد آمد میرزا ابراهیم و میرزا شاه محمود از او منهزم شده متفرق گشتند و از هر طرف فتنه برخاست چنان‌که مکرراً مذکور شده و او در مرو آغاز سرکشی کرده با حسن بیک سعدلو که میرزا جهانشاه او را حکومت استرآباد داده بود در اوایل ذی الحجه سنه اثنی و ستین و ثمانمائة در موضع سلطان درین جنک کرد و او را بکشت و استرآباد بگرفت و چون همهٔ خراسان بر میرزا ابو سعید قرار گرفت میرزا سلطان حسین در مدت ده سال همیشه با او یاغی بود و هروقت که فرصت می‌یافت میان الکای او در می‌آمد و هرگاه لشکر انبوه بدفع او می‌فرستاد ببیابانها می‌رفت و قزاق شده بود چون خبر وفات میرزا سلطان ابو سعید در حدود ابیورد بدو رسید بعضی از امرا از طریق نیشابور و مشهد بهرات فرستاد و خود بمرو رفت و از آنجا بهرات آمد و در روز جمعه عاشر رمضان سنه ثلث و سبعین و ثمانمائة بر تخت سلطنت نشست در ابتدای سلطنتش یادگار محمد بیک بتقویت حسن بیک با او در سلطنت منازعت کرد و به قتل رسید چنانچه گذشت و میرزا سلطان حسین در سلطنت مستقل گشت بعد از این هرکس در کار خراسان با او مخالفت کرد مغلو بگشت و در اواخر عهد پادشاهان اوزبک سلطنت ماوراء النهر از تصرف میرزا ابو سعید بیرون بردند و طمع در خراسان داشتند میرزا سلطان حسین در سنه احدی عشر و تسعمائه در موضع بابا الهی که از توابع باد جنست در حوالی پل تابان که بر آب مرغاب بسته‌اند وفات یافت بعد از چهار روز نعش او را بهرات آوردند و در گنبدی که جهة مقبره خود ساخته بود دفن کردند سی و هشت سال و چهار ماه تمام در خراسان پادشاهی کرده بود و هفتاد سال عمر داشت و در اواخر سلطنت معلول شد و قدرت برفتار و سواری نداشت همیشه چهار کس او را بر تخت روان براه می‌بردند کودک طبع بود ببازی قوچ و کبوتر و خروس میل تمام داشت و بهرجا که می‌رفت قفسها پر از کبوتر همراه بود و در شهر هرات او را در تخت روان بمعرکه مردم بتفرج می‌بردند از پسران او چهارده کس را نام یافته‌ایم بدین موجب بدیع الزمان میرزا مظفر حسین و احوال این هر دو مذکور خواهد شد کبیک میرزا ابو المحسن میرزا محمد معصوم میرزا فرخ حسین میرزا فریدون اینها اکثر در زمان پدر و بعضی بعد از پدر وفات یافتند

بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا

پسران سلطان میرزا بعد از پدر بشهر هرات آمدند و بشرکت بسلطنت نشستند و چون یک سال از دولت ایشان بگذشت شاهی بیک پادشاه اوزبک از ماوراء النهر بخراسان آمد و با ایشان جنگ کرد و ایشان را در محرم سنه ثلث عشر و تسعمائه منهزم ساخت بدیع الزمان میرزا فرار نموده یک شب در حوالی شهر هرات بود و از آنجا بطرف قندهار افتاد و بجانب ترشیز معاودت کرد و در آنجا با امرای اوزبک جنک کرده و شکست یافته بعراق آمد و بشرف پای- بوس نواب کامیاب حضرت اعلاء پادشاه جهان وارث ملک سلیمان ابو المظفر سلطان شاه اسماعیل بهادر خان انار اللّه برهانه مشرف گشت و بموجب حکم همیون او را در شنب غازان تبریز منزل دادند و هر روز یک‌هزار دینار جهة خرج او تعیین کردند مدت هفت سال در تبریز بود و در سنه عشرین و تسعمائه که سلیم شاه روم به تبریز آمد او را همراه خود برد و او آنجا وفات یافت و مظفر حسین میرزا باسترآباد گریخت و در آنجا سنهٔ ثلث عشر و تسعمائه بعالم آخرت رحلت نمود

میرزا عمر بن میرزا امیران شاه بن امیر تیمور

هرچند بیان احوال او و برادرش بر بیان احوال احفاد امیر تیمور مقدم بود اما بر ارتباط سلطنت قراقوینلو باحوال او و برادرش میرزا ابو بکر تأخیر آن بسیاق تاریخ اولی و انسب می‌نمود القصه که نوبت آخر که امیر تیمور بایران آمد در سنه اثنی و ثمانمائة میرزا عمر را در ماوراء النهر حکومت داد و او مدت سه سال بحکومت آن دیار مشغول بود چون امیر تیمور از سفر شام و روم بآذربایجان تا سرحد روم و شام بدو تفویض فرمود و حکام فارس و عراق تابع او ساخت که بجار و یساق او حاضر شوند و حکومت عراق عرب را ببرادرش میرزا ابو بکر ارزانی داشت و میرزا امیران شاه را با او ببغداد فرستاد بعد از این بدو سال و نیم چون خبر فوت امیر تیمور در تبریز بمیرزا عمر رسید سلطنت آن دیار باسم خود کرد و میرزا ابا بکر را از عراق عرب نزد خود حاضر فرمود چون میرزا ابا بکر در اردوی میرزا عمر نزول کرد او را بگرفت و در قلعهٔ سلطانیه بند کرد و بعد از چند روز کس تعیین کرد و بسلطانیه فرستاد تا او را آنجا بقتل آوردند چون آن شخص بدان خانه که میرزا ابا بکر در آنجا محبوس بود درآمد میرزا ابا بکر پیشدستی کرده آن شخص را با دو کس بقتل رسانید و از بند بیرون رفته قلعه و شهر را فروگرفت این صورت در محرم سنهٔ ثمان و ثمانمائة واقع شد در این وقت میرزا میران شاه بخراسان رفته در کالپوش بود و میرزا ابا بکر از سلطانیه بخراسان نزد پدر رفت و میرزا عمر بسلطانیه آمده بعد از میرزا ابا بکر پدر را برداشته روی بعراق نهاده و چون بشهر بازآمدند لشکر فوج‌فوج بدو ملحق می‌شدند و میرزا عمر در آذربایجان بود و میرزا ابا بکر بسلطانیه رفت جمعی که آنجا بودند قلعه را تسلیم کردند لشکر بسیار بر او جمع شدند آهنگ جنک میرزا عمر کرد و متوجه آذربایجان شد و اکثر امرای میرزا عمر از او روی‌گردان شده نزد میرزا ابا بکر آمدند و میرزا عمر را قوت مقابله نماند بطرف عراق و فارس نزد میرزا میر محمد و میرزا رستم پسران میرزا عمر شیخ بن امیر تیمور که از جانب میرزا شاهرخ حکومت آن ممالک تعلق بدیشان داشت رفت و از ایشان استمداد نموده و میرزا ابا بکر در آخر سنه مذکور به تبریز رفت و بر تخت نشست پس از این عمر باتفاق اولاد میرزا عمر شیخ و لشکرهای عراق و فارس بقصد میرزا ابا بکر بحدود دره جزین آمدند و میرزا ابا بکر نیز با لشکرهای آذربایجان برابر رفت و در موضع جزیره با یکدیگر جنک سخت کردند چنان‌که چهار هزار پیاده و سواره در این جنگ کشته شدند و میرزا ابا بکر غالب آمد میرزا عمر منهزم شده بطرف خراسان رفت میرزا شاهرخ او را اعزاز و احترام نموده استرآباد و مازندران را بدو شفقت فرمود و چون در آنجا قوت گرفت با میرزا شاهرخ یاغی شد و در روز دوشنبه تاسع ذیقعده سنه تسع و ثمانمائة در حدود جام با او جنک کرد و شکست یافت و بطرف مرغاب گریخته می‌خواست بسمرقند نزد برادر خود سلطان خلیل رود زخم تیری داشت داروغگان آن حدود او را گرفته نزد میرزا شاهرخ فرستادند میرزا طبیب و جراح تعیین کرده حکم فرمود که او را بهرات برند و علاج کنند چون میرزا عمر را بنفوظ رباط آوردند وفات یافت و در بیست و پنجم ذیقعده سنه مذکوره در پهلوی فخر رازی دفن کردند

میرزا ابا بکر بن میرزا امیران شاه بن امیر تیمور

بعد از هزیمت برادرش میرزا در آذربایجان بر تخت سلطنت نشست مرد متهور شجاع بود در میان اولاد و احفاد امیر تیمور بشمشیر او کس نبود قرا یوسف بن قرا محمد ترکمان که در آن ایام از مصر گریخته بکنار آب فرات که یورت اصلی ایشان بود میرزا ابا بکر دو بار با او جنگ کرد و هر دو بار مغلوب گشت و در نوبت دویم پدرش میرزا میران شاه در جنگ بدست غلامی کشته گشت و این صورت در بیست و چهارم ذیقعده سنهٔ عشر و ثمانمائة روی نمود بعد از این آذربایجان از تصرف میرزا ابا بکر بیرون رفت و قرا یوسف بر آن مستولی شد و میرزا ابا بکر باز رفت حاکم کرمان سلطان ویس پسر امیر ابدکو با او مخالفت کرد و بسیستان افتاد و از سیستان باز بکرمان معاودت نمود و با سلطان ویس جنگ کرد و کشته شد و این واقعه در اواخر رجب تا اوایل شعبان سنهٔ احدی عشر و ثمانمائة دست داد.

گفتار در ذکر پادشاهان ترکمان قراقوینلو و آق قوینلو-ذکر پادشاهان قراقوینلو

سلاطین ایشان بارانی بقبادرند مدت سلطنتشان شصت و سه سال اول ایشان

قرا یوسف بن ترکمان محمد بن تورمیش بن بهرام

خواجه ترکمانست و قرا محمد از امرای سلطان احمد ایلکانی بود و دخترش در حباله سلطان احمد بوده و سرداری الوس قراقوینلو بدو تعلق داشته و جد او بهرام خواجه که بعد از وفات سلطان ویس بر موصل و سنجار و ارحیس حکومت یافته بود و در سنه اثنی و ثمانین و سبعمائه وفات یافته و قرایوسف در زمان امیر تیمور همیشه با او یاغیگری می‌کرد و در وقتی که امیر تیمور بر عراق عرب مستولی شد و سلطان ایلکانی را از آنجا بیرون کرد چون امیر تیمور از روم بآذربایجان آمد عراق عرب به پسرزادهٔ خود ابا بکر داد و او را بدفع قرایوسف ببغداد فرستاد و حکم فرمود که فرزندزادهٔ دیگرش میرزا رستم بن عمر شیخ نیز از حدود همدان بمدد میرزا ابا بکر بعراق عرب رود ایشان در زیر حله بقرا یوسف رسیدند و با او جنگ کردند و برادرش یارعلی را بکشتند و قرایوسف از ایشان منهزم شد و بمصر گریخت پادشاه مصر او را با سلطان احمد ایلکانی بموجب امیر تیمور بگرفت و بند کرد و قرایوسف را در آنجا پسری متولد شد بیرلود آق‌نام کرد و سلطان احمد او را بفرزندی قبول نمود بعد از آن چون خبر وفات امیر تیمور رسید قرایوسف را از بند بیرون آوردند و ترتیب کردند هزار سوار ترکمان که با او بمصر رفته بودند بر او جمع شدند و او در آنجا از مصریان گریخته تا کنار آب فرات صد و هشتاد جنگ با مستحفظان طریق و امرای سرحدها کرد و در همه معارک غالب آمد و در آن راه‌ها اردو و نوکرانش هرچه دیدند غارت کردند و چون بدیار بکر رسید خویشان و بنی اعمام بدو پیوستند و او قلعه اوینک در تصرف آورد و در غرهٔ جمادی الاول سنهٔ تسع و ثمانمائة در حوالی نخجوان با میرزا ابا بکر مصاف داد و او را بکشت و به تبریز آمد و در بیست و چهارم ذیقعده سنه عشر و ثمانمائة میرزا ابا بکر را بار دیگر در حدود تبریز با قرایوسف جنگ افتاد و قرایوسف استیلای تمام یافت و پسر خود بیرلود آق را بحکم آنکه سلطان احمد او را پسر خود خوانده بود بسلطنت نصب کرد و تمام آذربایجان در ضبط آورد بعد از آن متوجه دیار بکر شد و قرا عثمان با بندری که حاکم بود منهزم ساخت و در سنه ثلث عشر و ثمانمائة با سلطان ایلکانی در تبریز جنگ کرد و او را بگرفت و در بیستم ربیع لاخر بکشت و عراق عرب نیز در تصرف گرفت و به پسر خود شاه محمد داد و یک‌بار دیگر بر سر قرا عثمان رفت و قلعه مرغنی آمدنی محاصره کرد و قرا یوسف بازگشت و در سنه خمس عشر و ثمانمائة با امیر شیخ ابراهیم شروانی و کشیندیل ملک گرجستان مصاف داد و شیخ ابراهیم با برادرش بگرفت و کشیندیل را با جمیع اقوام و امراء بکشت و شیخ ابراهیم را به تبریز آورد و خونبها بستد و آزاد کرد و بشیروان بامر پادشاهی فرستاد و شیخ ابراهیم بعد از این پنج سال دیگر در پادشاهی شروان بماند و در سنه ثمان و ستین و ثمانمائة بجوار رحمت حقتعالی پیوست و پسرش امیر خلیل بجای او پادشاه شد مدت چهل و هشت سال در شروان بماند و در سنه ثمان و ستین و ثمانمائة (تسع مأه ظ) وفات یافت قرا یوسف در سنه ست عشر و ثمانمائة متوجه عراق شد و بجهة عارضه از همدان بازگشت و سلطانیه و قزوین و طارم و ساوه نیز بگرفت و در سنه اثنی و عشرین و ثمانمائة بحلب و غثاب رفت و در سنه ثلث و عشرین و ثمانمائة میرزا شاهرخ از خراسان متوجه او شد و قرا یوسف نیز استقبال نمود و در اوجان روز پنجشنبه هفتم ذیقعده سنه مذکوره بمرگ طبیعی بمرد و هیچ‌کس بتجهیز و تکفین او نپرداخت و فرزندان او هیچ‌کدام در آن حال حاضر نبودند و لشکر او متفرق گشتند و خزانه‌اش غارت کردند و هیچ‌کس را فرصت نشد که او را دفن کند و او را در همان خرگاه که بمرده بود بر بالای کت بگذاشتند آحاد الناس و تراکمه خرگاه را غارت کردند و بطمع حلقه طلا که در گوش داشت گوشش بریدند و او را از روی کت برهنه بر روی زمین انداختند و دو شبانه‌روز بدین حال افتاده بود بعد از آن اختاجیان او را بطرف ازجین بردند و در مدفن آبا و اجداد دفن کردند مدت سلطنت او چهارده سال و کسری قرایوسف شش پسر داشت پیر بوداق خان قرایوسف او را بسلطنت نصب کرده بود در زمان حیات پدر درگذشت و بعد از قرا- یوسف امیر ابو سعید سلطنت باسم خود کرد میر اسکندر و میرزا جهانشاه احوال ایشان مذکور خواهد شد امیر شاه محمد مدت بیست سال باستقلال حاکم عراق عرب بود تا در سنهٔ ست و ثلثین و ثمانمائة برادرش امیر اسبان بغداد را از دست او بدر برده شاه محمد گریخته از بغداد بیرون رفت و بموصل رسید موصل و اردبیل را مسخر کرد بعد از آن بطرف بغداد عزم کرد و یعقوبیه را غارت کرد و بدر تنگ آمد و قصد سنجان داشت در حدود سنجان بدست امیر حاجی همدانی بقتل آمد و روز سه‌شنبه هجدهم ذی الحجه سنه سبع و ثلثین و ثمانمائة امیر اسبان بعد از خروج شاه محمد دوازده سال در بغداد بود در روز سه‌شنبه ثانی و عشرین ذیقعده سنهٔ ثمان و اربعین و ثمانمائة بمرگ خود وفات یافت و آن قرآن نحسین در سرطان بود امیر ابو سعید بر دست برادرش امیر اسکندر بقتل رسید

امیر اسکندر بن قرایوسف

بغایت مشهور و شجاع بود اما دولتش متزلزل بود و بعد از پدر لشکر قراقوینلو بر او جمع شدند و او را در روز دوشنبهٔ بیست و هفتم رجب سنهٔ اربع و عشرین و ثمانمائة در حدود آنسکر و بموضعی که آن را بخشی خوانند با میرزا شاهرخ مصاف داد در روز آتش قتال و جدال میان ایشان اشتعال داشت در شب سپاه طرفین پاس می‌داشتند و در روز بر کوشش می‌رفتند و در روز سوم میرزا اسکندر منهزم شد و بحدود فرات گریخت چون میرزا شاهرخ بعد از فتح بخراسان مراجعت فرمود امیر اسکندر به تبریز آمد و بر تخت نشست و بر آذربایجان مستولی شد و در سنهٔ ثمان و عشرین و ثمانمائة عز الدین شیر ملک کردستان را در اردبیل بکشت و در همین سال امیر شمس الدین ملک اخلاد را بقتل آورد و در سنهٔ ثلثین و ثمانمائة سلطان احمد کرد را بقتل آورد و در سنهٔ احدی و ثلثین و ثمانمائة بشروان رفت و در شماخی خرابی بسیار کرد و در سنهٔ اثنی و ثلاثین و ثمانمائة سلطانیه را از تصرف مردم بیرون کرد میرزا شاهرخ نوبت دویم بقصد قلع و قمع بآذربایجان آمد و در روز شنبه هفدهم ذی الحجه سنه مذکوره در ظاهر سلماس با امیر اسکندر و میرزا جهانشاه جنک کرد و بین العسکرین در روز قتال و جدال بود و امیر اسکندر درین نبرد دستبردی نمود که مثل آن در آئینه خیال متصور نخواهد بود و در آخر چون طاقتش نماند بجانب روم فرار کرد چون میرزا شاهرخ بخراسان رفت در سنه اربع و ثلثین باز امیر اسکندر آذربایجان را در ضبط آورد و یکی از مردم خراسان گفته:

سکندر لشکر ما را زد و جست شه ما مملکت بگرفت و بگذشت امیر اسکندر برادر امیر سعید را که از جانب میرزا شاهرخ بایالت آذربایجان منصوب شده بود بقتل آورد و در سنهٔ سبع و ثلثین و ثمانمائة میرزا شاهرخ باز بجهة دفع او از خراسان متوجه شد و چون بری رسید میرزا جهانشاه برادر میرزا اسکندر در منتصف ذی الحجه سنهٔ مذکوره بخدمت میرزا شاهرخ رسید و بعنایت و اعزاز مفتخر گشت و همچنین امیرزاده شاه علی ولد میرزا شاه محمد پسر قرا یوسف و امیر بایزید اینلو که از عظمیی امرای ترکمان بود بمیرزا شاهرخ ملحق شدند و میرزا شاهرخ بجانب آذربایجان نهضت فرمود امیر اسکندر در این نوبت قوت مقابله نداشت فرار کرد و آذربایجان بگذاشت و در وقت گریز قراعثمان بابندری را که سر راه بر او گرفته بود بکشت و بروم رفت میرزا شاهرخ بآذربایجان آمد و سلطنت مملکت تا حدود روم و شام بمیرزا جهانشاه تفویض فرمود و نشان همیون بهر آل تمغا ارزانی داشت چون میرزا شاهرخ در اوایل سنهٔ اربعین و ثمانمائة بخراسان معاودت فرمود امیر اسکندر از روم مراجعت کرده در صوفیان تبریز با میرزا جهانشاه جنگ کرد و شکست یافته بقلعه النجق گریخت و محصور شد و در آنجا شب بیست و پنجم شوال سنهٔ احدی و اربعین و ثمانمائة بر دست پسر خود شاه قباد که با یکی از مملوکان پدر لیلی‌نام میلی تمام داشت بقتل آمد مدت سلطنت او شانزده سال بود

میرزا جهانشاه بن قرایوسف

در شهور سنهٔ تسع و ثلثین و ثمانمائة بحکم میرزا شاهرخ حکومت آذربایجان بدو تعلق گرفت و روز به روز دولت و حکومتش تزاید پذیرفت برادرش امیر اسکندر با او جنگ کرد و بقلعهٔ النجق گریخته بر دست پسرش کشته شد چنانچه گذشت میرزا جهانشاه پسرش را بقصاص پدر کشت و مملکت او را صاحب شد و در سنهٔ اربع و اربعین و ثمانمائة بغزای گرجستان رفت و فتح کرد و بعد از فوت سلطان محمد بن میرزا بایسنغر در سنه ست و خمسین و ثمانمائة بر عراق مستولی شد و مردم اصفهان را در سنه مذکور بقتل آورد و مجموع قلاع و حصون بلاد عراق را خراب کرد و فارس و کرمان نیز در تصرف گرفت و بعد از فوت پدر امیر اسبان بماتی عراق عرب نیز بدست آورد در اواخر سنه احدی و ستین و ثمانمائة بعزم تسخیر خراسان از راه عقبه صندق‌شکن متوجه جرجان شد و در روز سه‌شنبه بیست و پنجم محرم الحرام سنهٔ اثنی و ستین و ثمانمائة با میرزا ابراهیم پسر میرزا علاء الدوله در یک فرسخی استرآباد جنک کرد و مظفر شد و باستقلال تمام بخراسان درآمد و پانزدهم شعبان سنهٔ مذکوره در شهر هرات نزول نمود و قریب شش ماه باستقلال در آن حدود توقف کرد در آنجا میرزا علاء الدوله که در روز عید اضحی سنهٔ مذکوره بخدمتش رسید احترام یافت بعد از این سلطان ابو سعید از بلخ متوجه او شد و خبر بمیرزا جهانشاه رسید که پسرش حسین‌علی که در قلاع آذربایجان محبوس بود بیرون آمده تبریز را گرفته یاغی شد بنابراین میرزا جهانشاه با سلطان ابو سعید صلح کرده خراسان بر او مسلم داشت و در اوایل سنه ثلث و ستین و ثمانمائة بعراق مراجعت نمود لشکرش در راه بهرجا که رسیدند خراب ساختند و جهانشاه چون بمملکت خود آمد حسین‌علی را گرفته محبوس ساخت و پسر دیگرش پیر بوداق که ملک فارس بدو داده او پسندیده معاش نمی‌کرد میرزا جهانشاه در سنه تسع و ستین و ثمانمائة متوجه بغداد شد پیر بود اقرا محاصره کرده مدت یک سال بر در بغداد نشست مردم در میانه سخن از صلح گفتند پیر بوداق در بغداد بگشود برادرش محمدی میرزا بمشورت میرزا جهانشاه در صباح یکشنبهٔ دویم ذیقعده سنهٔ سبعین و ثمانمائة بر سر او رفت و او ایمن نشسته و بصلح مستظهر گشته او را بکشت و میرزا جهانشاه به تبریز آمد شوکت و عظمت او بمرتبهٔ رسیده بود بنوعی که پدران او را عشر عشیر آن در خیال نمی‌آمد و تمام مملکت عراق عرب و عجم و کرمان و سواحل دریای عمان و آذربایجان تا سرحد روم و شام در زیر نگین او بود و بعد از این دولت او روی در انحطاط نهاد در سنه اثنی و سبعین و ثمانمائة بقصد دفع حسن بیک که حاکم دیار بکر بود بآنجا رفت و کاری از پیش نبرد و زمستان دررسید خواست که عود نماید در کوچ دادن احتیاط مرعی نداشت اردو و لشکر در اول از پیش روان می‌کرد و خود تا آخر روز به بستر استراحت می‌خفت و از آن پس در عقب لشکر می‌رفت حسن بیک فرصت غنیمت شمرده در وقتی‌که لشکر وارد و از پیش رفته بود و میرزا جهانشاه خفته با سه هزار مرد مکمل بر سر او فرود آمد و میرزا جهانشاه در وقت گریز کشته شد و پسرانش محمدی میرزا و ابو یوسف میرزا را میل کشیدند و این واقعه در دوازدهم ربیع الثانی سنه مذکوره واقع شده هفتاد سال عمر داشت جسد او به تبریز نقل نمود و در مظفریه مدفون ساختند و میرزا جهانشاه مرد نااعتماد بدخوی بود و سرداران را باندک بهانه می‌کشت و شرع را خوار می‌داشت و بر فسق و فجور اقدام می‌نمود

حسن بیک بن میرزا جهانشاه

که در قلعهٔ باکونه محبوس بود بیرون آمد و تجر را بگرفت و قلاع و خزائن بدست آورد و موازی یک‌صد و پنجاه هزار تومان بخشکرد و قریب دویست هزار کس بر او جمع شد و چون قریب بیست و پنج سال در قلعه محبوس بود دماغ او خلل یافت تدبیری نداشت کردی چند بیوجود را تربیت کرده و جوبی نام نهاد و امرای بزرگ پدر را قلیل گردانید در این اثنا حسن بیک متوجه آذربایجان شد حسین‌علی بعراقعرب رفت و جمعی کثیر از انوس او احشام بر او جمع شدند در جهان با سپاه مظفر که مقدم ایشان اغرلو محمد بن حسن بیک بود مصاف کرد و گرفتار شد در ماه شوال سنهٔ ثلث و سبعین و ثمانمائة خود را بکشت و دولت قراقوینلو بآخر رسید

آق قوینلو

ایشان را بابندریه نیز گویند نه تن بودند مدت سلطنت ایشان چهل و دو سال اول ایشان

امیرکبیر حسن بیک ابن عثمان بیک بن قتلغ بیک بن حاجی بیکست پادشاه دانا و قاهر و صاحب شوکت و رعیت‌پرور بود عدل و رأفت تمام و هیبت ما لا کلام داشت با غایت عمل او در استیفای مال و حقوق دیوانی و قانون و خود بغور قضایا و مهمات می‌رسید و حکم بر نهج راستی و عدالت می‌کرد و شرع شریف در زمان او رواج عظیم گرفت و قضاة اسلام اعتبار تمام داشته‌اند با علما و فضلا می‌نشست و از تفسیر و حدیث و فقه سخن در مجلس عالی او می‌گذشت و سادات و مشایخ را تعظیم و تکریم می‌نمود و همه را سیورغال داد و مساجد و مدارس و رباطات ساخت و فتح بزرگ در اوایل سلطنت و دولت او را میسر شد و بر دو پادشاه نامدار عالی‌مقدار ظفر یافت اول فتح جهانشاه میرزا چنانچه در احوال او مذکور شد دویم فتح سلطان ابو سعید میرزا و شرح بعضی از احوال او سبق ذکر یافت و برخی در آن موضع ایراد می‌یابد پدران او در دیار بکر حاکم بوده‌اند و قلاع و محال سخت داشته‌اند با دودمان امیر تیمور طریق موافقت مسلوک می‌داشت جد او قرا عثمان در سفر روم امیر تیمور در هراة بود بخلاف قرا یوسف و پسرش امیر اسکندر و میرزا جهانشاه از او فرار کرد و بخدمت سلطان ابو سعید رفت و احترام یافت حسن بیک به تبریز آمد و آذربایجان در ضبط آورد و در زمستان بقشلاق قراباغ رفت پس از این سلطان ابو سعید میرزا از عراق متوجه آذربایجان شد و چون به آن میانه رسید لشکر جغتای به تبریز تاختند و معامله و سودا کردند و هیچ‌کس مانع ایشان نبود و حسن بیک مکرر ایلچی باردوی سلطان ابو سعید فرستاد و حقوق آباء و اجداد باز نمود و در عصیان قرایوسف و اولاد و احفاد او شرح داد و صلح کرد بدین نوع که آذربایجان بدستوری که پادشاه مرحوم شاهرخ میرزا بمیرزا جهانشاه شفقت نموده بود بجزای آنکه دشمنان ایشان را برانداخته بدو گذارند سلطان ابو سعید قبول نکرد و بقراباغ رفت حسن بیک چون دید که سلطان ابو سعید در مقام غرور و نخوت و تجبر است از صلح ناامید گشته در مقام مخالفت برآمد و راهها مسدود ساخت و مردم شیروان نیز با حسن بیک موافقت کردند و قوت بازگرفتند و لشکر جغتای مضطرب شدند و قحط عظیم در اردوی ایشان پدید گشت سلطان ابو سعید ابو مزید ارغون را که امیر الامراء بود با سرداران لشکر بمقابل حسن بیک فرستاد و حسن- بیک بر ایشان غالب آمد و امیر مزید گرفتار شد و حسن بیک در حدود اردوی جغتای نزول فرمود سلطان ابو سعید متزلزل گشت و مادر خود را نزد حسن بیک فرستاد و التماس صلح کرد و حسن بیک چون می‌دانست که اردوی ایشان پریشان شده و کارش از دست رفته صلح قبول نفرمود سلطان ابو سعید بعزم فرار از اردوی خود بیرون رفت حسن بیک در اردوی جغتای نزول کرد پسرش زینل بیک بسلطان ابو سعید رسید و او را نزد حسن بیک آورده بعد از سه روز مقتول گشت و این واقعه در ماه رجب سنه ثلث و سبعین و ثمانمائة بوقوع انجامید چنانچه گذشت بعد از این حسن بیک با امرا و لشکر جغتای بطریق مروت عمل کرد و ایشان را در خدمت یادگار محمد بخراسان فرستاد چنانچه در احوال یادگار محمد مذکور شد حسن بیک در سنه اربع و ستین و ثمانمائة بعراق آمد و از عراق بشیراز رفت و ابو یوسف میرزا پسر میرزا جهانشاه در آن‌وقت در فارس بود بر دست لشکر حسن بیک شیراز را در اول به عمر بیک موصلو داد بعد از آن به پسر خود سلطان خلیل شفقت کرد و او تا آخر عهد حسن بیک حاکم فارس بود و شهر اصفهان به پسر بزرگتر خود اغرلو محمد داده بود و او در آخر عهد با پدر مخالفت ظاهر کرد و بحدود روم رفت و بغداد به پسر دیگر مقصود بیک ارزانی داشت و بالجمله عراقین و فارس و کرمان و آذربایجان بتصرف حسن بیک درآمد و چون استقلال یافت در اواخر شهور سنه ست و سبعین و ثمانمائة قصد روم کرده در حدود آذربایجان مردم او با مقدمه لشکر روم غالب شدند و خاص- مراد رومی را بکشتند بعد از آن در روز دوشنبهٔ تاسع ربیع الاخر سنهٔ سبع و سبعین و ثمانمائة با سلطان محمد پادشاه روم جنگ کرد و شکست یافت و پسرش زینل بیک که والی مملکت قزوین بود در آن جنگ کشته شد حسن بیک به تبریز آمد و لشکر روم از عقب بیامدند و سلطان محمد بروم معاودت کرد بعد از قتل زینل بیک قزوین به برادرش یعقوب بیک تفویض فرمودند حسن بیک در اوایل شهور سنه احدی و ثمانین و ثمانمائة بگرجستان رفت و سادات و اهالی و مشایخ قلمرو را هرکس که سیورغال داشته همراه بود و بسیاری از گرجستان فتح کرده و برده بسیار گرفت و هریک از سادات و اهالی را از آن نصیبی داد و هم در سنه مذکوره به تبریز معاودت نمود و چون یازده سال و کسری در پادشاهی بسر برد در شب عید فطر سنهٔ اثنی و ثمانین و ثمانمائة در تبریز وفات یافت و در باغ نصریه که از منشآت اوست مدفون شد حسن بیک هفت پسر داشت اغرلو محمد در اوایل شهور سنه اثنی و ثمانین و ثمانمائة نماند سلطان خلیل و یعقوب میرزا و یوسف میرزا و احوال اینها مذکور خواهد شد مقصود بیک بعد از حسن بیک بفرمان سلطان مقتول گشت زینل بیک در جنک روم کشته شد

سلطان خلیل بن حسن بیک

بعد از پدر بسلطنت نشست دیار بکر به برادر خود یعقوب بیک داد و در عراق مراد بیک بن جهانگیر که عم کبیرش بود با او در صفر سنه ثلث و ثمانین و ثمانمائة یاغی شد و بسلطانیه آمد با منصور بیک پرناک که از امرای سلطان خلیل بود جنک کرد و غالب آمد سلطان خلیل از تبریز آهنک جنک او کرد و مراد بیک از او فرار نموده بقلعه فیروزکوه رفت حسین کیای جلاری که حاکم آن قلعه بود او را بقلعه برد و چون امرای سلطان خلیل بپای قلعه رسیدند مراد بیک را با چند امیر که همراه بودند بدیشان سپرد تا در روز دوشنبه چهاردهم ربیع الاول سنه مذکوره بکشتند و سرهای ایشان نزد سلطان خلیل در خرقان آوردند و در این اثنا خبر رسید که یعقوب بیک در دیار بکر یاغی شده و بآذربایجان آمده سلطان خلیل بعزم رزم او متوجه آذربایجان شد و در روز چهاردهم ربیع الاخر سنه مذکوره در رودخانه خوی با یعقوب جنک کرد و بعد از کوشش بسیار کشته شد مدت سلطنتش شش ماه و نیم

یعقوب بیک بن حسن بیک

بعد از قتل برادر پادشاهی باو قرار گرفت سیور- غالات و مناصبی که پدرش بمردم داده بود امضاء فرمود و بشعر و شاعران رغبت تمام داشت شعرا در دولت او رونق گرفتند و در اطراف و جوانب قصاید و مدایح باو گفتند و به تبریز فرستادند و در سنهٔ خمس و ثمانین و ثمانمائة باش بیک که امیر الامرای شام بود بطمع ملک بدیار بکر آمد و بر دست لشکر یعقوب بیک در ماه رمضان سنهٔ مذکوره بقتل رسید و در سنه ست و ثمانین و ثمانمائة پیر جمال الدین احمد در شام وفات یافت و در اواخر شهور سنهٔ مذکوره با بندر بیک که امیر الامرا بود با پادشاه یاغی شده یعقوب بیک در حدود ساوه با او جنک کرد و او را بکشت و در این سال سلطان محمد رومی پسر سلطان مراد در روم وفات یافت و چون ده سال از سلطنت او گذشت نواب رفیع جناب حضرت سلطان اعظم خاقان اعدل اکرم قهرمان الماء و الطین ظل اللّه فی الارضین الداعی الی الخیر فخر السلطنة و الولایة و الهدایة شاه ابو الغاری سلطان حیدر الحسینی الصفوی تغمده اللّه بغفرانه لشکر بشیروان کشیده فرخ بسار پادشاه آن دیار بود یعقوب استمداد نمود یعقوب را بسلاح و اثواب کمک کرد و سلطان پنجرا (!) با لشکر بسیار بمدد یسار فرخ فرستاد تا حدود بترسران با آن مظهر الطاف الهی جنک کردند و آن حضرت بعز شهادت فایز گشت پس از این یعقوب بیک شاهزادگان آن حضرت را که هریک ماه آسمان پادشاهی بودند در قلعهٔ اصطخر محبوس گردانید قصد خاندان نبوی و عداوت دودمان مرتضوی که خلاصهٔ اهل عالم و زبدهٔ بنی آدم شد بر هیچ‌کس مبارک نیست لاجرم یعقوب بیک از عمر بهرهٔ نیافت و عن‌قریب نسلش برافتاد

رستم بیک بن مقصود بیک بن حسن بیک

بعد از انهزام بایسنغر میرزا در اواخر رجب سنهٔ تسع و تسعین و ثمانمائة به تبریز آمد و بر تخت نشست پادشاه بخشندهٔ بود آن مقدار سیورغال که او بمردم داد از طبقهٔ آق قوینلو کسی نداد در اول سلطنت او بدیع الزمان میرزا پسر سلطان حسین میرزا هوس تسخیر عراق کرده در چهاردهم محرم سنه ثمان و تسعین و ثمانمائة در ورامین نزول کرد و بعد از چند روز از توجه امرای آق قوینلو توهم کرده عنان بجانب خراسان داد و چون یک سال از سلطنت رستم بیک بگذشت کوسه حاجی بابندر در شهور سنه مذکوره با او یاغی شد رستم بیک بعراق آمد و بعضی از امرا را بدفع کوسه حاجی نامزد فرمود ایشان کار او را در حدود قم کفایت کردند و سر او را نزد رستم بیک فرستادند و چون در آن اوقات از کارکیا میرزا علی پادشاه مخالفتها ظاهر شده بود و میر عبد الملک حسینی سیفی از سادات عظام قزوین که مقدم امرای گیلان بود بعضی از بابندریه را در قزوین و ری بقتل آورد و سلطانیه را غارت کرده بود آبیه سلطان را با لشکر قاجار بر سر گیلان فرستادند آبیه سلطان از حوالی قزوین گذشته در کوه لاره پشم در بادک منزل فرمود میر عبد الملک از او فرار کرد لشکر قاجار تمامی الکای رودبار که تعلق بپادشاه گیلان داشت غارت کردند و بسیاری از لشکر گیلان را در ماه رمضان سنهٔ مذکوره بقتل آوردند و از سرهای ایشان مناره‌ها ساختند رستم بیک بجهة دفع فتنه بایسنغر میرزا که از شروان خروج کرده بآذربایجان معاودت فرمود نواب کامکار شاهزادهٔ عالیمقام ماه آسمان سلطنت و انتباه سلطان علی پادشاه بن سلطان حیدر را با برادران رفیع‌مکان از قلعهٔ اصطخر بیرون آورد و بیمن عنایت و همت نواب سلطان علی پادشاه غازیان ظفر پناه در نوبت دویم در حدود گنجه و بردع بایسنغر میرزا در جنگ گرفتار شد مدت یک سال و نیم پادشاهی کرده و در آخر شوال سنهٔ مذکوره تا اوایل ذیقعده بقتل آمد و برادرش حسن بیک بن یعقوب بیک نیز در اردو بود مقتول گشت بعد از این رستم بیک از سلطان علی پادشاه صفویه نصرت دستگاه متوهم گشت و اندیشهٔ غدری داشت سلطان علی پادشاه از آن واقف شده با غازیان عظام بجانب اردبیل توجه فرمودند توهم رستم بیک زیاده شد آبیه سلطان را با حسن بیک علیخان که پسر خال رستم بیک بود با لشکر بسیار بقصد سلطان علی پادشاه باردبیل فرستاد ایشان در حوالی اردبیل با سلطان پادشاه و غازیان عظام در اواخر سنهٔ مذکوره جنگ کردند سلطان علی پادشاه بدرجه شهادت رسید و عن‌قریب آبیه سلطان و حسن بیک علیخان هریک در وقتی کشته شدند و بسزای عمل بد گرفتار گشتند درین فتنه نواب کامیاب اصلی پادشاه دین پناه ابو المظفر شاه اسماعیل بهادر خان بگیلان تشریف بردند و کارکیا میرزا علی ایشان را بقدم تعظیم و تبجیل استقبال فرمود و در خدمت و اعزاز نواب اعلی از روی صدق و اخلاص اجتهاد نمود رستم بیک مکرر ایلچی نزد کارکیا میرزا علی بطلب نواب نامدار پادشاه کشورگشا فرستاد و کارکیا میرزا علی بصوابدید میر عبد الملک حسینی در حفظ نواب کامیاب شاهی افزود و ایلچیان رستم بیک را جوابداده گسیل کردند بعد از آن چون رستم بیک پنج سال سلطنت کرده در سال ششم در شهور سنه اثنی و تسعمائه احمد بیک بن اغرلو محمد بن حسن بیک از روم خروج کرده و چون این خبر بعراق رسید حسن بیک علیخان و عبد الکریم لله که از خاصان رستم بیک بود در حدود سلطانیه بقتل آورد و در غرهٔ رمضان سنه مذکوره خطبه و سکه بنام احمد بیک که برادر زنش بود کرد و در آذربایجان دو نوبت میان رستم بیک و احمد بیک مقاتله و محاربه واقع شد در نوبت اول آبیه سلطان از رستم بیک روگردانشده و بطرف احمد بیک رفت و منهزم شد و از آب ارس عبور نموده بطرف گرجی رفت و احمد بیک بدین طرف آمده در تبریز نزول فرمود و در نوبت دویم در ماه ذیقعده سنهٔ مذکوره رستم بیک بدست افتاد و به قتل رسید قریب پنج سال و نیم پادشاهی کرده بود.

احمد بیک بن اغرلو محمد بن حسن بیک

بعد از قتل رستم بیک در سلطنت نشست پادشاهی رعیت‌پرور بود در اندک زمانی که او پادشاه بود ابواب اخراجات بنوعی مسدود شده بود که هیچ آفریدهٔ را یارای آن نبود که پر کاهی بغیر حق از رعیت تواند گرفت از ملاهی و مناهی و شرب خمر اجتناب می‌نمود و در ترویج شرع شریف و تقویت دین حنیف می‌کوشید و علما و فضلا را تعظیم و تکریم می‌نمود و در مجلس او گفتگوی علمی بسیار واقع می‌شد و خود بدان امیر سید خویشی داشت که او را نقطه حی اعلاء می‌گفتند و احمد بیک با او بطریق ارادت سلوک می‌کرد و از سخن او تجاوز نمی‌فرمود اما امساک بر طبیعت شیخ و پادشاه غالب بود در اجرای سیورغالات و ادرارات که اجداد و اعمام او و سلاطین ماضی بمردم انعام فرموده بودند مضایقه می‌نمودند و این صورت بر ایشان مبارک نبود لاجرم دولت بر او نپائیده و ایام سلطنت او زود بآخر رسید احمد بیک از غدر امرا ایمن نبود حسین بیک علی خان را که از جانب خواهر دامادش بود در ماه ذیحجه سنهٔ اثنی و تسعمأه با چند کس دیگر از امراء بقتل رسانیدند و در این اثنا آبیه سلطان را ایالت کرمان داد و او فرصت غنیمت دانسته رخصت یافت و خود را بعزم کرمان از تبریز بیرون انداخت و بفارس رفت و در آنجا باتفاق حاکم آن دیار قاسم بیک برناک یاغی شد پادشاه از این معنی آگاهی یافته و بعزم دفع ایشان در زمستان آهنک عراق کرد و ایشان نیز از شیراز با اندک مایهٔ سپاه قصد او کردند و در حدود خواجه حسن ماضی در روز چهارشنبه هیجدهم ربیع الثانی سنهٔ ثلث و تسعمائه فریقین بهمرسیدند لشکر پادشاه در جنک سستی کردند احمد بیک و شیخ و بسیاری از خاصان کشته شد بعد از قتل احمد بیک دولت آق قوینلو روی در انحطاط نهاد و اتفاق ایشان بنفاق تبدیل یافت در آن‌وقت از نسل حسن بیک سه کودک مانده هریک بطرفی افتاده بودند سلطان مراد پسر یعقوب بیک در شروان بود و الوند بیک پسر یوسف بیک در آذربایجان و برادرش محمدی میرزا در یزد امرای آق قوی و طبقهٔ بایندر به سه فرقه شدند و هر فرقه یکی را بپادشاهی برداشتند و پیوسته با یکدگر در محاربه و مقاتله بودند و در تخریب خاندان یکدیگر می‌کوشیدند و ممالک ویران می‌ساختند تا دولت از طبقهٔ ایشان بیرون رفت و شرح هریک گفته شد.

الوند بیک بن یوسف بیک بن حسن بیک

چون آبیه سلطان احمد بیک را بقتل رسانید در آن‌وقت از پادشاه کسی در دست او نبود در عراق سکه و خطبه بنام سلطان مراد غایب کرد و ظفر انشا نهاد و احکام بنام او فرمود و چون بآذربایجان رفت قبل از رسیدن او بدانجا دایه قاسم که حاکم دیار بکر بود و سیدی غاری بیک بایندر الوند بیکرا بسلطنت نصب کرد با آبیه سلطان در مقام مخالفت بودند آبیه سلطان با ایشان جنگ کرده غالب شد و سلطان مراد را گرفته در قلعهٔ روئین دز محبوس ساخت و مادر او را در نکاح آورد و با الوند بیک و اتباع او صلح کرده الوند بیک را به تبریز آورده در اواخر شهور سنهٔ ثلث و تسعمائه بر تخت نشاند و عاقبت کار الوند بیک و مآل حال او در خلال احوال سلطان مراد خواهد آمد انشاء اللّه تعالی سلطان مراد بن یعقوب بیک

بعد از این واقعه بر فارس مستولی گشت و الوند بیک در آذربایجان بامر سلطنت خود رفت در این اثنا شخصی سلطان حسین‌نام با دعای آنکه پسر میرزا جهانشاه بن قرا یوسف است بر آذربایجان خروج کرد و لشکر بسیار بر او جمع شد الوند بیک در شهور سنهٔ ست و تسعمائه با او محاربه نمود و غالب آمد و سلطان حسین بدست افتاده بقتل رسید پس از این در شهور سنهٔ مذکوره الوند بیک و سلطان مراد آهنگ یکدیگر کردند و در حدود قزوین و ابهر در برابر یکدیگر نشستند و مردم در میانه سخن از صلح گفتند بدین نوع که عراق و فارس سلطان مراد را باشد و آذربایجان و دیار بکر الوند بیکرا از طرفین بدین راضی شده هریک بمملکت خود معاودت نمودند سلطان مراد در آخر جمادی الثانیه سنهٔ مذکوره بقزوین آمده و قریب یک هفته آنجا مقام کرد الوند به تبریز رفت بعد از این نهب و غارت و ظلم و ستم و مطالبات عنیف در اطراف عالم شیوع یافت و راهها مسدود گشت و در میان امرا مخالفت پدید آمد و قاسم بیک پرناک را که سالها حکومت شیراز بدو و پدرش متعلق بود در هفتم صفر سنهٔ سبع و تسعمائه بگرفتند و بقلعهٔ اصطخر فرستادند و بعد از آن بقلعه اصفهانش نقل کردند و در آنجا بقتل رسید و در یوم السبت سوم صفر سنه ثمان و تسعمائه ابو الفتح بیک بایندر که حاکم کرمان بود بشیراز آمد و یعقوب خان بیک که از جانب سلطان مراد حاکم فارس بود از او بگریخت و ابو الفتح بیک در فارس باستقلال حکومت یافت و بعد از شش ماه در یوم الاحد ثامن شعبان سنه مذکوره از شکارگاه از کوه بیفتاد و هلاک شد و بالجمله در زمان ایشان مملکت خراب شد و از شومی ظلم و ستم قحط و وبا پدید آمد و خلق بسیار از گرسنگی بعلت طاعون هلاک شدند و رعیت پریشان و متفرق گشته و مردم جلای وطن کردند و احوال عالم دگرگون شد تا آنکه نسیم عنایت الهی از مهب مرحمت نامتناهی بر فصای عالم وزیدن گرفت و شعشعه انوار آفتاب جهانتاب نواب کامیاب اعلی شاه دین پناه ابو المظفر شاه اسماعیل بهادر خان از مطلع سلطنت و اقبال طلوع یافت و همای رایت نصرت آیت شاهی سایه مرحمت و عنایت بر مفارق اهل عالم انداخت و امرای ذوی الاقتدار و غازیان عالی‌مقدار در اوایل شهور سنه سبع و تسعمائه در حدود نخجوان با الوند بیک و طایفه آق قوینلو جنگ کردند و الوند بیک مغلوب شده فرار کرد و مملکت آذربایجان بتصرف غازیان ظفر نشان درآمد و اهالی آن دیار از جور و ستم ترکمان بیسامان خلاص شدند و از انوار معدلت نواب کامیاب شاهی مرفه الحال و مبتهج البال گشتند الوند مدتی سر- گردان می‌گشت تا آنکه ببغداد رفت و از بغداد بدیار بکر افتاد و در آنجا با قاسم بیک ولد جهانگیر برادرزادهٔ حسن بیک که مدتها والی آنجا بود و سلطنت بنام خود کرده بود و در حدود ماردین جنگ کرد و غالب شد و بسلطنت نشست و بعد از چند وقت در شهور سنه عشر و تسعمائه در آنجا وفات یافت اما رایات جلال شاهی بعون و عنایت الهی پس از اخراج الوند بیک از آذربایجان و تسخیر آن بعد از یک سال بجهة دفع سلطان مراد بجانب عراق حرکت کرد در روز دوشنبه بیست و چهارم ذی الحجه سنه ثمان و تسعمائه در حدود همدان با سلطان مراد محاربه نمود و نصرت یافت و سلطان مراد بطرف شیراز گریخت و از آنجا به بغداد نزد باربک بیک پرناک که مدتها حاکم آن دیار بود رفت و پنج سال و نیم در آنجا بسر برد و چون نواب کامیاب حضرت اعلی شاه اسماعیل در سنه اربع عشر و تسعمائه بجانب عراق توجه فرمودند سلطان مراد و باربک بیک عراق را گذاشته بطرف فرامان روم رفتند و سلطان مراد دیگر روی دولت ندید تا در سنه عشرین و تسعمائه بدیار بکر افتاد و در آنجا بدست غازیان ظفر اثر بقتل رسید و دولت طبقه آق قوینلو سپری شد

ذکر سلاطین اوزبکیه

که بعد از سنه تسعمائه بماوراء النهر و خراسان آمده‌اند.

شاهی بیک خان بن بوداق خان ابو الخیر خان است

از نسل توشخان بن چنگیز خان و او در سنه اربع و تسعمائه سلطنت ماوراء النهر از تصرف اولاد امیر تیمور بیرون برد و خان نه سال در آن دیار حکم کرد و سلطان حسین میرزا که پادشاه خراسان بود وفات یافت و پسرانش با هم اتفاق نداشتند هریک در مملکتی حاکم بودند و اطاعت یکدیگر نمی‌کردند شاهی بیک در محرم سنهٔ ثلث عشر و تسعمائه بخراسان لشکر کشید و با بدیع الزمان میرزا و مظفر حسین میرزا جنگ کرد و نصرت یافت و میرزا بدیع الزمان که مقدم اولاد سلطان حسین میرزا بود بعراق گریخت دیگران بعضی بر دست اوزبک کشته شدند و بعضی وفات یافتند و شاهی بیک خان در سلطنت خراسان متمکن گشت چون سه سال و نیم از این تاریخ گذشت نواب کامیاب حضرت اعلی شاه اسماعیل بهادر خان لشکر بخراسان کشیدند و او را در روز جمعه سادس و عشرین شعبان سنه ست عشر و تسعمائه در حدود مرو بکشتند و بر تمام خراسان مستولی شدند کوچونجی خان که مشهور به کوجم خانست چون اسن بود و طریق ایشان اینست که هرکس از نژاد ایشان که اسن شد خان شود در ماوراء النهر بپادشاهی رسید و قریب بیست سال سلطنت کرد و در زمان او میر یار احمد ثانی که بنجم ثانی ملقب بود با بعضی از امرای نامدار در شهور سنه ثمان عشر و تسعمائه بعزم تسخیر ماوراء النهر از عراق بکنار جیحون رفت و چون از آب آمویه عبور کرد میرزا بابر که پادشاه حدود هند بود بدیشان ملحق شد باتفاق دربند آهنین عبور کرده در بلدهٔ قرشی نهب و غارت و قتل‌عام فرمودند بعد از آن در حوالی عجدوان با لشکر اوزبک و عبید سلطان که یکی از اعاظم آن طایفه بود در شب سه‌شنبه هفتم رمضان سنه مذکوره جنگ کردند و شکست یافتند میر یار احمد که سردار لشکر بود با چند معتبر در این جنگ کشته شدند پس از این در شهور سنه اربع و ثلثین و تسعمائه بعزم عبید خان تحریک کرد و با کوچونجی باتمام خانان اوزبک بخراسان آمدند و در روزآباد جام در روز شنبه یازدهم محرم سنه خمس و ثلثین و تسعمائه با نواب کامیاب اعلیحضرت پادشاه زمان خاقان سلیمان مکان السلطان بن السلطان ابو المغازی شاه طهماسب بهادر خان خلد اللّه ملکه و سلطانه جنگ کردند و شکست یافتند و بماوراء النهر گریختند و در سال دیگر سنهٔ ست و ثلاثین و تسعمائه باز بمرو آمدند و هجوم کردند و بصلح بازگشتند چون بدان دیار رسیدند کوچونجی در سنهٔ مذکوره وفات یافت ابو سعید خان بن کوچونجی بعد از پدر بسلطنت نشست و قریب چهار سال حکم کرد و در سنهٔ تسع و ثلاثین و تسعمائه وفات یافت عبید خان بن محمود سلطان که برادرزادهٔ شاهی بیک خان بود بعد از ابو سعید خان در ماوراء النهر پادشاه شد و او بکرات و مرآت در زمان خود بخراسان آمد میان او و امرای حضرت اعلی محاربات رفت و بواسطهٔ فتنه اکثر بلاد خراسان و ولایات رو بخرابی نهاد و مردم بسیار تلف شدند و هروقت که نواب کامیاب اعلی بنفس نفیس خود متوجه دفع او می‌شد او بماوراء النهر می‌رفت تا در اوایل ذیقعده سنه ست و اربعین و تسعمائه در بخارا وفات یافت ابن کوچونجی خان بعد از عبید خان بسلطنت ماوراء النهر رسید و او نیز قریب شش ماه پادشاه بود و در سنه سبع و اربعین و تسعمائه درگذشت

عبد اللطیف خان

بعد از عبید خان بسلطنت رسید و او نیز پسر کوچونجی خانست.