پرش به محتوا

زینت‌المجالس/جزء نه: فصل سه

از ویکی‌نبشته

فصل سیم از جزو نهم:

در بیان عمارات رفیعه که در اطراف ساخته‌اند


بقای نام و ابقای ذکر اولاد آدم متعلق و مربوط به بناهای رفیع و عمارات منیع است مصداق این مقال آنکه از اسباب شوکت و عظمت و ادوات رفعت و حشمت از اسکندر مناره و از انوشیروان ایوانی باقی مانده و اکابر گفته‌اند که «شرف الرجل بنائه و ابنائه و همة المرء داره و جاره» یعنی شرف مرد از رفعت بناء و نجابت اولاد او معلوم توان کرد و همت آدمی را از وسعت خانه و منزل او قیاس نمودند و از جملهٔ عمارات خرم و بناهای عالی و اساسهای معظم که در جهانست هیچ عمارت بتکلف‌تر از بهشت شداد که آن را باغ ارم خواندند نبوده است و نیست و در تفسیر آورده‌اند که شدید و شداد دو برادر بودند مستولی بر ممالک مصر و شام و بروایتی شداد که بعد از برادرش شدید بر جمیع معموره جهان فرمانروا چه خواهرزادهٔ خود ضحاک بن علوان را بر ولایت عجم فرستاد و او بر جمشید استیلا یافته ملک ایران را در حیز تصرف درآورد و فرمان شداد نیز بر آن ولایت نافذ گردید بالجمله حضرت هود نبی که باهل زمان بتخصیص بر قوم عاد مبعوث بود پیوسته بمجلس شداد تشریف حضور ارزانی داشته او را بوحدانیت الهی و اطاعت او امر و نواهی جلال پادشاهی ترغیب و تحریص می‌فرمود شداد بر زبان آورد که اگر من بوحدانیت خدا جل ذکره معترف شوم حضرت بخشندهٔ بی‌منت در برابر این خدمت مرا چه مزد دهد هود فرمود که جنت مخلد و بهشت مؤبد و فصلی مشبع از توصیف جنان و تعریف روضهٔ رضوان در تحت عبارت آورد شداد جواب داد که این معنی خود سهلست چه من قادرم که خود در این جهان بجهة خود بهشتی مرتب سازم پس فرمان داد که تا هزار سوار از اهل بصارت و کفایت در معمورهٔ ولایت گشته زمینی پیدا کنند که بجسب آب‌وهوا بهترین مواضع و خوشترین اماکن باشد آن طایفه در زمین شام موضعی اختیار کردند که آب‌وهوای روح‌افزای او از نسیم جنان و هوای بهشت جاودان یاد می‌داد و چون آن موضع معین شد حکم کرد که شهری مربع طرح اندازند که دور آن چهل فرسنک است هر جانبی ده فرسنک و مهندسان را فرمود تا آن زمین بآب رسانیدند و بسنک یمانی و احجار دیگر مثل حجر سماق و رخام آن بنا را با زمین هموار ساختند و دیوار آن شهر را از خشت طلا و نقره طول آن پانصد ارش و عرضش بیست ارش و حکم کرد که در جمیع ربع مسکون هر زر و جواهر که حاضر بود آوردند و از کانها آنچه میسر و مقدور بود استخراج کردند و در میان آن شهر قصری بنا نهادند مشتمل بر سیصد و شصت هزار ستون از طلا و نقره و سرهای ستون را بزبرجد و یاقوت مرصع کردند طول هر ستونی صد گز و بر سر آن ستونها میخهای زرین و سیمین و سقف مرتب کردند و در هر قصری که بنا نهادند حوضی ترتیب دادند از طلای احمر و گلاب بجای آب روان در حوضها کردند و بجای سنک‌ریزه در آن حوضها جواهر و لآلی ریختند و بر زبر آن سقف قصرها و کوشکها تمام کردند و بر هر سطح کوشکی غرفهٔ ساختند و آن غرفه بجواهر نفیسه مزین گردانیدند و بر اطراف و بر اکناف آن قصور چهار باغی از مشک و عنبر مهیا کردند و فیروزه و شکوفه از مروارید و یاقوت و میوه از طلای مرصع و جواهر و بر آن حصار زرین چهار هزار دروازه نصب کردند و بر هر دروازه و دری دو مصراعی هریک در طول صدارش و در عرض بیست ارش از طلای احمر مرصع بلعل و یاقوت و انواع جواهر و آن حصار مشتمل بر صد برج بود و از هر برجی تا برجی هزار مناره گردانیدند هریک در طول پانصد ارش و اصل منارها از طلا بود و بجواهر مزین ساخته بودند و آن منارها بجهة مسکن پاسبانان ترتیب یافته بود تا در هر مناره پاسبانی ساکن باشد و بشرایط حفظ و حراست مشغول باشد و همچنین شداد فرمان داد تا در مجموع ربع مسکون گشته قالیهای زربفت و پردهای مرصع مهیا گردانیده بآنجا نقل نمودند و حکم کرد تا در ممالک محروسه هر پسری زیباروی و دختری مشکین‌موی سیم‌اندام باشد جمع کرده به آن عمارت برند تا بعوض حور و غلمان ساکن گردد و این بنای رفیع در مدت پانصد سال باتمام رسید و شداد شرط کرده بود که مادام که آن بهشت باتمام رسد قدم در آنجا نهد چون شنید که این موضع خرم تمام شده است بخوشحالی تمام و نشاطی ما لا کلام عزم آن طرف کرده و در بعضی از کتب بنظر رسیده که شداد فرمود تا هزار کس که از اکابر امرای او بودند هریک در آن شهر قصری رفیع بجهة خود مهیا گردانیدند آنگاه با امرا و ارکان دولت و خدم و حشم متوجه آن باغ خرم شده چون بمدینه ارم نزدیک رسیده حصار شهر بنظرش درآمد با خواص خود خطاب کرد که آنچه هود ما را در آخرت وعده می‌داد در دنیا نصیب ما شد و چون بدروازهٔ آن شهر رسیدند خواست که قدم بدرون نهد صوتی هایل و آوازی مهیب از جانب آسمان بسمع او و اتباع او رسید چنانچه از مهابت آن حالت زهره او جمله آب شده و از دروازهٔ بهشت روی بدوزخ نهادند و آفریدگار جل ذکره آن شهر را از نظر خلایق مخفی و مستور ساخت و گاه باشد که سیاحان دشت و صحرا بدانجا گذرند و از دور علامت آن شهرستان بنظر ایشان درآید و چون نزدیک رسند هیچ نه‌بینند ذلک تقدیر العزیز العلیم در تفسیر آورده‌اند که عبد اللّه فلانهٔ انصاری که از جملهٔ اصحاب رسول اللّه (ص) بوده نوبتی در آن زمین شتری گم کرده بطلب شتر بر جمازهٔ نشسته در آن بیابانها می‌گشت و وادیها طی می‌کرد ناگاه در آن بیابان آن شهرستان را بنظر آورد- سوادش ماه تا ماهی کشیده -عبد اللّه بدروازه آن شهر رسیده آن در را از طلای مرصع بجواهر دید حیران مانده از شتر فرود آمده بدرون رفت نظرش بر آن قصرها افتاده حیرتش روی در ازدیاد نهاد چنانچه تفحص نمود هیچکس را در آنجا ندید با خود گفت مگر آن بهشت است که خدای تعالی ما را بآن وعده فرموده لحظهٔ در آن قصرها گشته هرچند خواست که تختهٔ از طلا و نقره از آن درها جدا کند میسر نشد بپای درختان رفت چون طول اشجار آنجا قرب صد گز بود نتوانست که از برک و میوهٔ آنها جواهری چند جدا کند گذرش بر آن جویها افتاده دید که جواهر در تک جوی ریخته‌اند پارهٔ از آن جواهرها برداشته در توبره ریخت و چون بواسطهٔ طول مدت بوی شمامهای عنبر رفته بود امتیاز نتوانست نمود که آن از عنبر است یا خاک چندی از آنها نیز برداشت و با خود گفت که آنها را نزد معویه برد و او را به آن شهر نشان دهد و از آنجا بیرون آمده نزد معویه رفت و صورت واقعه را تقریر نمود معویه گفت چنین موضعی که تو نشان می‌دهی وجود او در زمین ممکن نیست مگر در آسمان چنین موضعی باشد غالبا خیالی بنظر تو آمده باشد یا خوابی دیده باشی و صورت خواب در مخیلهٔ تو متمکن شده پنداری که در بیداری دیدهٔ عبد اللّه آن توبره جواهر را فروریخت چشم معویه بر آن جواهرها که هرگز ندیده بود افتاده متعجب گشته فروماند و یکی از آن شمامهای عنبر را که بگمان عبد اللّه خاک آن سرزمین بود شکسته بوی آن معویه را معطر گردانید معویه کعب الاخبار را طلب کرده آن مرواریدها که هریک برابر بیضه کبوتری بود با آن یواقیت و جواهر که مثل آن در این زمان نمی‌باشد بکعب الاخبار نموده سخنان عبد اللّه را تقریر نمود کعب الاخبار گفت که در تورات مذکور است که شداد عمارتی بدین صفت ساخته است و در آخر الزمان مردی ازرق‌چشم سیاه‌چرده بآن عمارت رسد معویه عبد اللّه را به آن نشانها موصوف دیده صدق مقال کعب الاخبار بر وی روشن شد کعب گفت در قرآن هم اشارت باین واقع شده «قوله تعالی إِرَمَ ذٰاتِ اَلْعِمٰادِ اَلَتِی لَمْ یُخْلَقْ مِثْلُهٰا فِی اَلْبِلاٰدِ» معویه خواست که جمعی را به پیدا کردن شهر فرستد و آن اموال و جواهر را بخزانه نقل کند کعب گفت هیهات هیهات تا قیامت نظر هیچ آفریدهٔ بدان عمارت نیفتد معویه از غایت حرص التفاتی بدان سخن نکرده جمعی را بدان صحرا فرستاد ایشان یک ماه علی الاتصال در آن صحرا گشته هیچ ندیدند محروم و مأیوس باز گردیدند

ذکر دریاها که داخل فصل دوم است

و بسهو نویسنده اینجا مذکور می‌شود بر سبیل الاجمال آبی که بگرد ربع مسکون درآمده آن را بحر محیط خوانند و از آنجا هفت خلیج است بسبب بلندی و پستی زمین بمیان آبادانی درآمده است و هر خلیج عبارت از دریائیست عظیم و در آن بحار زخار جزایر بیشمار است در کتب هیهات مسطور است که در این هفت بحر دوازده هزار جزیره مسکون مزروع است بخلاف آنچه خرابست و در آنجا عجایب بیشمار است و در بحر محیط جهة بسیاری آب و لیقی بحر جزایر ظاهر نمانده و هر خلیج را در شبانه‌روزی دو نوبت جزر و مد است و سبب آن قرب و بعد ماهست و از طلوع قمر آغاز مد شود و آب دریا بلند گردد و چون ماه غروب کند در جزر شروع کند و آب وی بنقصان و چون ماه زاید النور باشد مد آب زیاده بود و مد و جزر بحر محیط متعلق بآفتابست در سالی یک نوبت واقع می‌شود چون آفتاب روی بارتفاع کند و آب بجانب مغرب کند و چون پست شود بحضیض گراید بطرف مغرب رود

خلیج اول

بحر چین است و از همه دریاها بزرگتر است و در این بحر سه هزار و هفتصد جزیره است و از مشاهیر آن جزیرهٔ واق‌واقست و صد جزیره از توابع آن است و در آنجا درختانند که چون باد برگ آن را برهم زند صدای واق‌واق مسموع شود پادشاه آنجا را کشمیر خوانند و در آنجا طلا بسیار است و آهن بغایت عزیز الوجود است دیگر جزیرهٔ عابد است و پادشاه آن جزیره را مهراج گویند و او را چندان آبادانی فراوانست که روزی دویست من طلا حاصل دارد و در این جزیره کوهیست که در او صد گز در صد گز آتش می‌نماید و در روز مرئی نمی- گردد و در آن جزیره آدمی و پرنده نمی‌باشد، دیگر جزیرهٔ سیانست و در او آبادانی بسیار است و آدمی خوب‌صورت در این جزیره می‌باشد و دیگر جزیرهٔ اسلامیست و این جزیره بغایت پاکیزه و نزهست و آب‌وهوائی در کمال خوبی دارد چنانکه هرکه بدانجا رود دلش ندهد که بیرون آید دیگر جزیرهٔ دم و در او مردمی قوی‌هیکل زشت‌صورت آدمی‌خوار می‌باشد و دیگر جزیرهٔ اطوار است درین جزیره سکساران باشند و درین بحر عجایب بسیار است مثل غوک و گربه زباد و بوزینه سفید و ثعبان عظیم که فیلان را فروبرد و طوطی ناطق و ملکهٔ خوش‌صفیر و طاوس و باز سفید و کرگدن و رخ و امثال آن و از اشجار درخت کافور بزرگ چنانچه هزار کس را سایه دهد و درخت بقم و خیزران و خرنوب و درخت گل بهمه رنگی بخلاف الوانی که در این دیار می‌باشد و آن را فواید بسیار است و درین بحر گردابهٔ چاهیست که آن را فم الاسد گویند اگر کشتی درو افتد جز بلطف خدا خلاص نیابد و اللّه اعلم.

خلیج دوم

دریای هند است و دو هزار و پانصد جزیره دارد و این بحر سه لجه است که هریک دریای عظیم است یکی جزیرهٔ سقلانست و این جزیره هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخست کوه سراندیب که مهبط آدم است در این جزیره است در حوالی این جزیره غوص مروارید است و معدن یاقوت و الماس و بلور و سیناوج درین جزیره است و چوب عود و صندل و آهوی مشکین و گربه زباد در او بسیار است دیگر جزیرهٔ عنّاب و در او فیلان قوی‌هیکل می‌باشد ببلندی ده گز و دیگر جزیرهٔ کلمه که معدن قلعی است و جزیرهٔ طایل و هر شب از آنجا آواز غنا مسموع می‌شود و دریاورزان گویند که در آن جزیره مردان هستند که بروز ظاهر نمی‌شوند و بشب بیرون آمده این سازها نوازند و در این جزیره عقاقیر بسیار است تجار آنجا روند و هر تاجری متاع خود را جداگانه گذارد و در شب اهل جزیره بیایند و در برابر هر متاعی عقاقیر بگذارند اگر تاجر را موافق آید بردارد و الا بگذارد تا زیاده کنند و اگر هر دو متاع را بردارد دریا مر امن شده گذرانیده (کذا) و دیگر جزیرهٔ که در ایشان سیمرغ هست دیگر جزیره موران و جزیرهٔ پشگان که مورچه برابر سگی و هر پشه برابر گنجشگی و در این دو جزیره سوای این دو جانور دیگر حیوانی نباشد دیگر جزیرة العقرب و درین جزیره عقارب باشد هریک بجثه مقدار اسبی یا زیاده و هیچ حیوان در آن جزیره نیست و در او معادن و نفایس بسیار است اما آنجا نمی‌توان رفت دیگر جزیرهٔ سلاقد است و در او چشمه‌ایست که آب بشکل فواره می‌جهد و رشاشات آن یک روز بسنک سفید و دو روز بسنک سیاه مبدل می‌شود و دیگر جزیرة القصر است صاحب عجایب المخلوقات گوید که در آن جزیره سنگی هست سفید چون کوشکی و این جزیره را بدان سبب جزیرة القصر می‌گویند که هرکه بر سر آن سنک رود خواب بر آن غلبه کند گویند اگر بخفتد تا قیامت برنخیزد و اگر غیرت کرده خود را بزیر اندازد تا دو سه روز مست باشد و دیگر جزایر مختلفه و در آن سه جزیره است که در یکی پیوسته باد وزد و در دوم همیشه باران بارد و در سوم همیشه برف آید و دیگر جزیرة الثعبان و در این جزیره عمارت بسیار و کوههای بلند است و در زمان اسکندر ثعبانی عظیم در او پیدا شد و مردم آنجا هر روز دو گاو بهم می‌بستند و بر گذر آنجا نور می‌انداختند تا طعمه خود ساخته ایذائی بمردم نمی‌رسانید و چون اسکندر بآنجا رسید فرمود تا شکم گاوان را شکافته از گوگرد و زرنیخ و سیماب پرساختند و بر گذر اژدها انداختند جانور آن طعمه خورده بسقر شتافت و در این بحر اصناف و انواع مردم بیشمارند و در بعضی جزایر مردم سفیدچهرهٔ خوب‌صورت می‌باشند پسران ایشان مانند زنان روی پوشند تا ریش برآورند و اجناس عطریات و ادویه و عقاقیر در او بسیار است و معدن احجار ثمین و کوه مقناطیس درین بحر است بدان سبب در سفاین آن بحر آهن بکار نبرند

عمان فارس

لجه‌ایست از دریای هندوستان طرف شرقیش بولایت فارس می‌گذرد طرف غربیش تا دیار عرب و یمن و عمان و بادیة العرب شمالیش ولایت عراق عرب و خوزستان و جنوبی ببحر هند رسیدن صد و هفتاد فرسنک نهاده‌اند و عرضش را هفتاد هشتاد باغ گفته‌اند و از اول رسیدن آفتاب ببرج سنبله تا شش ماه مواج باشد و بعد از آن ساکن گردد و جزر و مد آن در شط العرب ببادیهٔ سطاره رسد که بیست فرسنگست تا بحر و آب بالا آید و صیفی و باغستان بصره بآن آبست در این بحر جزایر بسیار است مردم‌نشینش هرمز و قیس و بحرین و خارک و خاسک و از هرموز تا بحرین لؤلؤ غوص کنند و مروارید بزرگ در این بحر می‌باشد و از قیس تا خارک و قریب بعدن نیز مروارید غوص کنند و دیگر جزایرش بهند و یمن و عمان تعلق دارد مثل شفت و کهات و مجیره و مشرقه و غیرهم و براه بحرین تا قیس در این دیار دو کوه در میانست و کشتی را از آن خطری عظیم است اما دریاورزان آن موضع را شناسند و از آن احتراز نمایند و در این بحر عنبر می‌باشد و ماهی آن را فرو برده بدان جهة هلاک می‌شود اما عنبری که از شکم ماهی بیرون آورند رنگ و بویش ضایع گشته و در این بحر گردابیست که آن را قب خوانند چون کشتی در آنجا افتاد خلاصی ممکن نباشد

بحر قلزم

لجه‌ایست از دریای هند که آن را بحر حمیر گویند برطرف شرقیش دریای یمن و عربست و بر جانب غربیش بربر و حبشه و بر شمالش شهر قلزم و یثرب و تهامه و بر جنوبش شهر هند طول این بحر چهار صد و شصت فرسنگست و عرضش بر صفت دریاچه است چنانچه از قصبهٔ قلزم تا چند فرسنک هر دو کنار دریا پیدا باشد و هرچند بیشتر رود فراخ‌تر گردد تا آنجا که ببحر هند متصل گردد عرضش شصت فرسنک بود و در این بحر کوهها در میان آب دریا است و کشتی را از آن خطری عظیم است و درین بحر گردابی هست که چون کشتی در آن افتد خلاصی نیابد و در میان دو کوه بنزدیک هم که کشتی را ناچار از میان آن عبور باید کرد و دریاورزان آن را باب گویند و پیوسته باد آید چنانکه کشتی را غرق گرداند و مسافت آن مخاطره دو فرسنگست و در این بحر جزایر بسیار است و جزیرهٔ سقوطیره که در نهایت این عرض است جزیره‌ایست طویل و عریض و مشهور است و دوازده هزار قریه از توابع آن جزیره است و پادشاهی علی‌حده دارد و صبر سقوطیری از آن جزیره آرند و درین بحر عنبر بسیار می‌باشد و موج آن را بر کنار می‌اندازد و در سنهٔ ثمان و الف راقم حروف حج اسلام گذارده از جده متوجه هند شد بمساعدت باد شمال کشتی به بندری که موسوم است بشهر افتاد و آن ولایت را پادشاهیست موسوم بسلطان عمرو مملکت بسیار دارد و عنبری که از آن دیار بهم می‌رسد بخزانهٔ سلطان مذکور واصل می‌شود و اکثر ایام عربان برهنه که ایشان را بدوی گویند پاره‌های عنبر در کنار آب یافته نزد سلطان می‌آوردند و ادویه‌جات چاره می‌گرفتند

خلیج سوم

و آن نیز بهیئات چون بحر هند است لیکن موج این بحر سخت‌تر از بحر هند است و بدین جهت آن را موج خوانند و آبش تیره‌رنگست و در عجایب المخلوقات مسطور است که در این بحر و جزایر ایران قطب شمالی را نتوان دید و آن بحساب جنوب خط استوا تواند بود و در این دریا نیز هزار و سیصد جزیره است و از مشهوراتش جزیرهٔ واعله است در عجایب المخلوقات مسطور است که بهر سی سال در آن جزیره کوکبی طلوع کند که اگر بر فوق السماء باشد هرچه در آن جزیره باشد بسوزد و مردم آنجا چون بر این حال وقوف یابند جلای وطن نمایند تا آن بلا بگذرد آنگاه بوطن اصلی مراجعت نموده بتدارک سوختگیها مشغول گردند دیگر جزیرهٔ صوفنات و در آن جزیره شهرها و دیها بسیار است و شهری بوده که حصارش را از سنگ سفید برآورده بودند و بشب روشنی میداده از آن جهت آن جزیره را صوفنا می‌گویند ماران عظیم خلقت در آن شهر مستولی شده‌اند و اهل آنجا شهر را گذاشته اکنون خرابست دیگر جزیرهٔ الق در او مردم کوتاه بالا باشند چنانکه بالای ایشان یک گز باشد دیگر جزایر سگسار چندان جزیره است که خلقی بیشمار از سگساران آدمی‌خوار در آن جزیره می‌باشند و در این بحر انواع عجایب می‌باشد و در میان آب عنبر پاره‌های بزرک می‌یابند بوزن ده هزار مثقال و ملاحان در آب بکلبتین آن عنبرها را شکسته بیرون می‌آورند و در جزایر این بحر اشجار آبنوس و صندل و ساج باشد

خلیج چهارم

بحر مغرب ولایت مغرب و بلاد عبد المؤمن و طنجه و غیر آن داخلست و از طرف شمالش جهة جزیرهٔ مجمع البحرین لجهٔ حاصل شده که آن را خلیج رقاق گویند و این خلیج رقاق را با بحر مغرب چنان نزدیکی روی نموده که عرض زمین خشک در میان این دو بحر سه فرسنگست و در آن زمین وقت مدهر دو بهم رسند بدین سبب آنجا را مجمع البحرین خوانند و در بحر مغرب و رقاق یک‌هزار جزیره هست از مشهورات این جزایر جزیرهٔ طنطنه است و اسلسه دانند جزیرة العرب یک طرف جزیرة العرب و جزیرهٔ سلبه بخشکی پیوسته است و بغایت طویل و عریض است دیگر جزیرهٔ سفلیه است که دورش صد فرسنگ است و جزیرة الذهب نیز جزیرهٔ بزرک است دیگر جزیرهٔ خالدات و ماوراء آن جزایر عمارت نیست و آن دوازده جزیره بوده که طول اقالیم را از آن گیرند و اکنون آب آن جزایر را فروگرفته است

خلیج پنجم

بحر روم و فرنگست و در میان آبادانیست و آن را قسطنطنیه نیز خوانند و آن بحر بشکل مرغی درازگردنست و طول این دریا از خلیج رقاق که متصل ببحر معرب و محیط است تا خلجهٔ اسکندریه یک‌هزار و سیصد فرسنگ گفته‌اند و فراخ‌ترین عرضش از اسکندریه تا دیار فرنگ دویست فرسنگ است و ممر خلجه اسکندریه که زمین یونان بوده از این لجه بریده است یا آب زمین آن را گرفته است طول این خلجه از طرف فرنگ صد و ده فرسنگست و عرضش هفتاد فرسنگ و از خلجهٔ اسکندر تا بحر فرنگ دویست گز زمین چنانست که از کمی عرض مردمی که در دو طرف عرض ایستاده باشند آواز هم بشنوند و بر آنجا جهة عبور جسری بسته‌اند طول این بریده هشتاد فرسخست و در بحر فرنگ قرب ششصد جزیره است

خلیج ششم

بحر بالا صیفونست که آن را دریای هوا رنگ گویند بر جانب شمال این بحر بحر محیط است و جنوب و شرق و غرب این بحر ولایت قبچاق و ترکستانست و فرنگ و در این بحر قرب دو هزار جزیره است و بهنگام کوتاهی روز بعضی از آن جزیره تاریک شود بدین سبب او را ظلمات خوانند و شرح جزایرش در کتب هیهات مشروح و مسطور است «من یردان یطلع علیه فلیتفصح»

خلیج هفتم

بحر مشرقست در شرقی آن ولایت و صحاری یأجوج و مأجوج است و بر جنوبش صحاری کیمال و قوغر و سلنکار و در غربیش ولایت یسبور و ظلمات و بر شمالش جزایر ظلمات و بحر محیط

بحر خزر

داخل این خلیجها نیست و پیوستگی با بحر محیط ندارد و بقصبهٔ خزر منسوبست و در کنار رود آبیست که بطلیموس آن را دریای ارقانیا خواند در میان آبادانیست و بعضی آن را دریای جرجان و دریای جیلان نیز خوانند و عوام آن را بحر قلزم گویند و این خطاست چه بر جانب شرقی این دریا دیار سقسین خوارزم و بلغار واقعست و بر شمالش دشت قبچاق و در غربیش آلان و کوکزی و اران و بر جنوبش جیلان و مازندران و زمین این بحر گل است از آن جهت آبش تیره نماید بخلاف دیگر بحار که ریگ بوم است و آبش صافی نماید و در این بحر جواهر و لؤلؤ نیست و در او کمابیش دویست جزیره است از آن جمله جزیرهٔ آبسکونست که قبر محمد خوارزمشاه آنجا است و اکنون در آب پنهان شد که در زمان خروج چنگیز خان آب جیحون که بدریای مشرق می‌رفت راه گردانیده باین دریا روان شد و جزیرهٔ ماران بی‌زهر و جزیرهٔ گوسفندان صحرائی در این دریا است و نزدیک بجزیره سیاه‌کوه از قوت باد کشتی را خطری عظیم است و رود آمل و رود ارس و گرد سفیدرود شاه ورود و جیحون در این دریا می‌ریزد و طول این بحر دویست و هشت فرسنگ است و دورش تقریبا هزار فرسنگ و این بحر بغایت مواج است و جزر و مد ندارد و عرضش دویست فرسنگ است و در این بحر گردابی عظیم است که از مسافت بعید کشتی را قهرا جبرا بخود کشد و غرق گرداند در مسالک الممالک آورده که عوام گویند که این محل منفذیست که این بحر با بحر فرنگ راه دارد و این قول ضعیف است و اللّه اعلم

گنبد هرمان

از عجایب بناهای زمانست ۱۸ هرمست یعنی هیجده گنبد نصف زیرین گنبدها مربع است و نصف زبرین مثلث در تاریخ مغرب مسطور است که بعضی گویند آن عمارت را ادریس ساخته و در بیرون آن هرمها اشکال جمیع حیوانات از وحوش و طیور و سوام و هوام و صور صنعتها و حرفتها بر احجار نگاشته تا چون ربع مسکون از بلیهٔ طوفان خراب گردد و نسل و حرث انقطاع یابد صنایع و حرفت بر خلایق پوشیده نماند چون بتجدید قومی دیگر از کتم عدم بوجود آمد بر آن نقوش و اشکال جمیع حیوانات نظر کرده آن را دستور العمل سازند و طریق صنعتها را از آن صور استخراج و استنباط نمایند و بعضی گفته‌اند که عمارات فراعنه و ملوک مصر است و مقبره ایشانست و از آن همه استحکام آنکه امتداد رمان آن عمارت را از پای درنیاورد و در نسخهٔ بنظر رسیده که آن عمارت چند طوفان دیده طوفان خاک و طوفان باد و طوفان آتش و طوفان آب هیچ عمارتی بر روی زمین باقی نمانده بود الا گنبد هرمان که از آن طوفان خللی به بنیادش راه نیافت و جمعی گفته‌اند که بسبب قدمت آن بنا بانیش معلوم نیست چه کتابهٔ آن گنبد خطی منقور است که هیچکس نداند و بدین حقیقت این سخنان معلوم نمی‌گردد و در السنه و افواه سایر و دائر است که مضمون آن کلمات آنست که «الهرمان النسر الطایر فی السرطان» بدین دلیل چون نسر طایر در آخر جدیست و آن کوکب در مدت دو هزار سال یک برج را طی کرده ببرج دیگر می‌رود اگر هیچ دورهٔ تمام نکرده باشد زیراکه از زمان بنای عمارت تا این زمان چهارده هزار سال باشد حمد اللّه مستوفی در نزهة القلوب آورده که اهرام مصر هفت گنبد است و صاحب جامع الحکایات هیجده گفته ظاهر عمارات فراعنه را که در مواضع دیگر از دیار مصر واقعست داخل هرمان ساخته است زیراکه گفته فرعون موسی هم گنبدی ساخته که طول آن سه هزار گز است و ببلندی هفتصد گز در عرض و آهن در سنگهای آن قطعا اثری نمی‌تواند کرد و دیگری از فراعنه گنبدی ساخته که اهرام ابتداع گویند راست پنداری که کوهیست سر بر آسمان کشیده و پنج پوشش دارد و صاحب مسالک الممالک گوید که هفت گنبد است بزرگترین او در طول و عرض چهار صد گز در چهار صد گز است و بشکل گنبدی نیز برآورده‌اند چنانکه هر ضلعی از آن مثلثی نماید و بلندی او نیز چهار صد گز است و در میان او گنبدیست در طول و عرض بیست گز در بیست گز زیرش مربع و بالایش مثمن و سنگها را چنان وصل کرده‌اند که بیننده گمان می‌برد که یک پاره است و درز ندارد و در زیر آن گنبد سردابه‌ایست عمقی عظیم دارد و بریسمان دراز بدرون آن توان رفت و در آنجا قبور موتی است و بعضی را اعضا و عظام برقرار است و آن از خاصیت خاک مصر است صاحب جامع الحکایات گوید که مأمون بمصر رفته بتفرج اهرام شتافت و فرمان داد تا در یک اهرام را باز کردند در عرض یک دیوار گنبد پانزده سنگ بکار برده بودند و هر سنگی در طول بیست گز و در عرض بیست گز و لون آن سنگها سرخست و نصف بالای آن مدور و در میان آن قبه چاهیست مربع و عمق آن ده گز جمعی را به آن چاه فرستادند و در تک چاه بر هر ضلعی دری دیدند چون رفتند هر خانه را بر هر ضلعی از اضلاع اربعه چاهی کنده بودند و در هر خانهٔ قرب صد کالبد بعضی برهنه و برخی جامها پوشیده و آن جامها بمرور ایام سیاه و سوخته گشته مانند خاکستر شده بود اما اموات بحال خود مانده بودند و قطعا از هم فرونریخته بودند چشمهاشان آماسیده بود اما نپوسیده و کالبد آن مردکان بغایت بزرگ بود چنانکه طول قامت هریک قریب بیست گز بود گویند که دفن ایشان در زمان نبوت ادریس علیه السّلام بوده و آن حضرت ایشان را از واقعهٔ طوفان خبر داد و آن طایفه گنبدها ترتیب داده درهای آن را گرفته بودند تا آن عذاب باجسادشان نرسد و مجموع آن مردگان جوان و سیاه‌ریش بودند غالبا در عهد ایشان موی سر و محاسن سفید نمیشده نزدیک سقف گنبد درگاهی بنظر مأمون درآمد که هیچ راهی نداشت خواست که تا تحقیق نماید که آن درگاه بچه جهة ساخته شده فرمود تا نردبانها ترتیب نموده بر سر هم بستند و چند کس را بالا فرستاد آن جماعت به آن درگاه برآمده خانهٔ دیدند که در عرض دیوار گنبد ساخته بودند و در آن منزل سنگی سبز دیدند که از آن صورت آدمی تراشیده بودند بغایت قوی و هیکل آن- صورت را از آن محل بفرمان خلیفه بزیر انداختند میان این سنگ شکسته آدمی مرده از درون آن صورت سنگین بیرون افتاده زرهی از طلای مرصّع بر روی سینه‌اش نهاده و بر بالای سینه‌اش قطعهٔ یاقوت احمر مانند بیضهٔ مرغی بود که چون آتش می‌تافت مأمون آن را برداشت و گفت قیمت این زیاده از ده ساله خراج مصر بیش است خداوند جل ذکره عالم است که آن صورت را که ساخته و آن میت که بوده

بسا روزگاران که در کوه و دشت گذشته است و بسیار خواهد گذشت
در نزهة القلوب مسطور است که در مصر موضعی است که آن را عین الشمس گویند در آن موضع منارهٔ صد گز است و از یک پاره سنگ رخام صافی تراشیده‌اند و بر سر آن مناره صورت آدمی از مس ساخته‌اند که بر کرسی نشسته و همواره رو بسوی آفتاب دارد و از روی آن صورت روئین آب بیرون می‌آید و تا ده ارش را از این مناره فرومی‌ریزد و ناپیدا می‌گردد چنانکه یک قطره بر زمین نمی‌چکد و این معنی را خلایق بعین الیقین مشاهده می‌کنند و بر اطراف مناره که آب از او فرومی‌ریزد چیزی سبز مانند گیاه مشاهده می‌شود و در هیچ فصل نه در تابستان و نه در زمستان بطراوت آن نیست و نقصان نمی‌پذیرد و این از عجایب طلسماتست دیگر صاحب نزهة القلوب از تاریخ نباکتی نقل کرده که در جزیرهٔ که در مجمع البحرینست یعنی بحر مغرب و خلیج رقاق در آن موضع بوقت مد و جزر بهم می‌رسند میلی از سنگ سفید صلب شفاف ساخته‌اند ببلندی صد گز و بشب آن میل مانند شمع کافوری فروزان و روشن است و بر سر آن میل صورت آدمی ترتیب داده‌اند و در آنجا کنیسهٔ در غایت عظمت بپهلوی آن میل ساخته‌اند و قبهٔ بزرگ در حوالی کنیسه برافراخته و اهل کنیسه غرابی از مس بر سر قبهٔ بطلسم ساخته‌اند هرگاه نفری چند بآن کنیسهٔ خواستندی رسید غراب بعدد هریک از آن جماعت بانگ کردی و اهل کنیسه بر عدد مهمانان وقوف یافته برگ ضیافت مرتب داشتندی و از این جهة آن عمارت را کنیسة الغراب گفتندی دیگر از عجایب عمارات جهان حصن بعلبک است در دیار شام در آن قلعه ستونهای سنگین است هر ستونی مانند پارهٔ کوهی و سقف آن را سنگهای مربع هریک در طول و عرض صد گز در صد گز پوشیده‌اند و عقل در آن متحیر است که این سنگها را چگونه ببالا برده‌اند و هم درین حدود شهرستانیست بر کوهی واقع شده که آن را مدینة النجاة گویند و در آن شهر قرب دویست هزار خانه باشد مجموع از سنگ تراشیده چنانچه سقف و جدار آن همه سنگ است و در هر سرائی چاهیست و آسیائی که بدست گردانند و هیچ خانه با دیگری متصل نیست و چون لشکری بیگانه متوجه آن ولایت گردد اهل آنجا بدان شهرستان روند و هریک خانهٔ گرفته بنشینند و خانها بمرتبهٔ رفیع و وسیع است که هرچند شخصی متمول باشد و متعلقان بسیار داشته باشد و دواب و مواشی آن خانه او را کفاف دهد و استحکام آن خانها بمرتبه‌ایست که چون در آن خانه که از سنگی یک پاره ساخته‌اند فرود کنند و سنگی پس او گذارند صد هزار کس بر گشودن آن در قادر نباشد طول دیوار آن خانها پنجاه گز است و عرض ده گز هر سنگی که در او بکار برده‌اند قریب ده هزار من باشد و بدین سبب آن بلده را مدینة النجاة گویند و الا نام بانی و سکانش معلوم نیست دیگری از بناهای عالی

ایوان کسری

است و بگچ و خشت و آجر برآورده صحن آن سرای صد و پنجاه گز در صد و پنجاه گز است حیاطی است مدور و در آنجا صفه- ایست بزرگ ساخته‌اند که بطاق کسری مشهور است عرض صفه چهل و دو گز است و طولش هشتاد گز بلندی شصت و پنج گز و در اطراف آن سراچها و عمارات فراوان که درخور آن باشد ساخته و هیچ آفریده از آجر عمارتی بدان عظمت و استحکام نساخته در آن باب گفته‌اند:

جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز خراب می نکند بارگاه کسری را
و چون ابو جعفر منصور خواست که بغداد را عمارتی کند بخاطرش رسید که عمارات مداین را خراب کرده آجر آنجا را ببغداد نقل کند و عاقبت بجهة استحکام آن بناء این معنی در حیز تعویق ماند چنانچه سبق ذکر یافت و چون عمارت بغداد را باتمام رسانید هشت دروازه بر آن معین ساخت و بجهة درها تفکر برگماشت شخصی با او گفت که سلیمان پیغمبر (ع) شهری ساخته بود و پنج در آهنین بجهة آن مرتب گردانیده و حجاج آن دروازها را آورده بدروازهای شهر واسط نشانده ابو جعفر کس فرستاد تا آن پنج در را به بغداد رسانیده و همچنین بسمع او رسانیدند که تبع در بلاد یمن دری آهنین ساخته بود و بر قلعه‌ای از قلاع حصین نشانده ابو جعفر فرستاده آن در را نیز آوردند و دری دیگر یافتند که انوشیروان بر قصر خود نشانده بود آن را نیز نقل کردند و ابو جعفر باب هشتم را بآهنگران بغداد فرمود تا باتمام رسانیدند و مجموع آن ابواب در طول و عرض و ضخامت با هم مشابهت تمام داشتندی چنانکه بیننده هیچ‌کدام را از هم فرق نمی‌توانست کرد لیکن ابوابی که بسلیمان منسوبست هریک بوزن هشت هزار من بود با چوب و آهن و باب تبع که از یمن آورده بودند شش هزار من و آن در که از قصر کسری بود چهار هزار من و آن در که در بغداد ساخته بودند دو هزار من.