زینت‌المجالس/جزء سه: فصل چهار

از ویکی‌نبشته

فصل چهارم

در ذکر شمهٔ از احوال مغنیان و مخترع علم موسیقی و منشأ اختراع آن فن

آورده‌اند که فیثاغورث که از اکابر حکمای قدیم است بخواب دید که فردا بفلان موضع گذر کن تا سری از اسرار حکمت بر تو منکشف گردد و حکیم بامداد بآن سمت شتافت چون ببازار آهنگران رسید دید که استاد حدادان آهن از کوره بیرون آورده می‌کوفت و از اصطکاک آن دو جرم ثقیل آوازی مسموع می‌گردید با خود گفت که آن خواب اینجا بظهور خواهد پیوست حکیم آنجا ایستاده آن اصوات را با یکدیگر نسبت می‌داد خواست که نوعی نماید و تعبیهٔ سازد که از آن تعبیه اصوات مختلفه ظاهر سازد موئی برداشته یکسر آن را در دهان گرفت و ناخن بر آن زد آوازی چند از او برآمد چون آن موی ضعیف بود آن را با ابریشم مبدل ساخت و آن تار را بر چوبی بسته ناخن برآن می‌زد و آوازی چند از آن بسمع او می‌رسید اما قوتی نداشت مدتی حکیم در اتمام آن علم تفکر نمود روزی در دامن کوهی می‌رفت و همت بر اتمام آن صنعت مقصور ساخته بود ناگاه دید که کاسهٔ سر کبشی افتاده است و باد در تجاویف آن استخوان رفته است و آوازی از آن مسموع می‌گردد فیثاغورث آن را برداشته آن چوب را در آن تعبیه کرده ابریشم در آنجا بست اما در ساختن دسته آن متأمل شد در اثناء راه مردی باو رسید چون حکیم را دید دست بر بالای سر برده پنجه‌ها برگشاده فیثاغورث چون دست و پنجه او را در زیر سر او مشاهده نمود خیال دستهٔ بربط بر طبیعت او پیدا شد پس چهار نوع صدا بعدد چهار طبع در او استخراج نمود صدای زیر که حار و یابس است و میل بلندی دارد بمنزله آتش وضع کرد و صوت بم به طینت آب وضع نمود که بار دو رطب است و صوت مثلث بطبع هوا که حار و رطب است و صوت چهارم را بدرجهٔ خاک که بارد و یابس است و آدمی را که میل باستماع نغمه هست از اینجا است و چون از این تربیت فارغ شد هفت پرده بعدد کواکب سبعه اختراع فرمود و هر پردهٔ را بطالع کوکبی مرتب داشت و بعد از فیثاغورث جمعی آن را زیاده کرده دوازده پرده نوشتند بعدد دوازده برج

حکایت: از ابو الغنا مرویست که گفت نوبتی بخدمت ابو جعفر منصور برفتم

پرسید که از تعریف غنا و قاعدهٔ استماع آن شمهٔ بیان کن گفتم سماع صوتیست که از ملاقات دو جرم حاصل گردد و چون مستمع بشرایط شنیدن و نواختن واقف باشد و مراتب و مزاج آن را دانند از آن محظوظ گردند اما شرط اول آنست که نوازنده خوبروی و خوش‌گوی باشد چنانکه نظر هرکه بر وی افتد دلش بستهٔ او گردد و ارسطو گفته که اگر مغنی زشت‌رو باشد باید که نقابی بر روی کشد تا لذت طبیعت را که از نغمهٔ او حاصل گردد جمال زشت او بازنستاند و شرط دوم آنکه میان شنونده و نوازنده هم مسافتی باشد و حکمت در این آنست که ز هومت وحدتی که با نغمه باشد هوا جذب کند و نغمهٔ صافی بمستمع رسد و ارسطو گفته باید که شنونده برتر نشیند بجهة آنکه نغمه لطیف است و مرکز او عالم علویست و هرچه از او صافی‌تر بود میل بمرکز خود کند.