رباعیات خیام (تصحیح رمضانی)/مقدمه
حکیم عُمر خیّام
قدیمترین کتابی که ذکری از عمر خیّام نموده چهارمقاله نظامی عروضی سمرقندی است که مصنّف آن معاصر خیّام بوده و در سنهٔ ۵۰۶ در بلخ در مجلس اُنس بخدمت او رسیده است و در سنهٔ ۵۳۰ در نیشابور قبر او را زیارت کرده و دو حکایت ذیل را که در باب عمر خیّام ذکر میکند اصحّ و اقدم مآخذ ترجمهٔ حال اوست
حکایت
در سنهٔ ستّ و خمسمایة بشهر بلخ در کوی برده فروشان در سرای امیر ابوسعد جره خواجه امام عمر خیامی و خواجه امام مظفر اسفزاری نزول کرده بودند و من بدان خدمت پیوسته بودم در میان مجلس عشرت از حجةالحق عمر شنیدم که او گفت گور من در موضعی باشد که هر بهاری شمال بر من گل افشان میکند مرا این سخن مستحیل نمود و دانستم که چنوئی گزاف نگوید چون در سنهٔ ثلثین بنشابور رسیدم چند سال بود تا آن بزرگ روی در نقاب خاک کشیده بود و عالم سفلی ازو یتیم مانده و او را بر من حقّ استادی بود آدینهٔ بزیارت او رفتم و یکی را با خود ببردم که خاک او بمن نماید مرا بگورستان حِیره بیرون آورد و بر دست چپ گشتم در پایین دیوار باغی خاک او دیدم نهاده و درختان امرود و زردآلو سر از آن باغ بیرون کرده و چندان برگ شکوفه بر خاک او ریخته بود که خاک او در زیر گُل پنهان شده بود و مرا یاد آمد آن حکایت که بشهر بلخ ازو شنیده بودم گریه بر من افتاد که در بسیط عالم و اقطار ربع مسکون او را هیچ جای نظیری نمیدیدم ایزد تبارک و تعالی جای او در جنان کناد بمنه و کرمه
حکایت
اگر چه حکم حجةالحق عمر بدیدم امّا ندیدم او را در احکام نجوم هیچ اعتقادی و از بزرگان هیچ کس ندیدم و نشنیدم که در احکام اعتقادی داشت، در زمستان سنهٔ ثمان و خمسمایة بشهر مرو سلطان کس فرستاد بخواجهٔ بزرگ صدرالدین محمد بن المظفر رحمه الله که خواجه امام عمر را بگوی تا اختیاری کند که بشکار رویم که اندر آن چند روز برف و باران نیاید و خواجه امام عمر در صحبت خواجه بود و در سرای او فرود آمدی خواجه کس فرستاد و او را بخواند و ماجرا با وی بگفت برفت و دو روز در آن کرد و اختیاری نیکو کرد و خود برفت و با اختیار سلطان را بر نشاند و چون سلطان بر نشست و یک بانگ زمین برفت ابر در کشید و باد برخاست و برف و دمه در ایستاد خندها کردند سلطان خواست که بازگردد خواجه امام گفت پادشاه دلفارغ داردکه همین ساعت ابر باز شود و درین پنج روز هیچ نم نباشد سلطان براند و ابر باز شد و در آن پنج روز هیچ نم نبود و کس ابر ندید، احکام نجوم اگرچه صنعتی معروف است اعتماد را نشاید و باید که منجم در آن اعتمادِ دوری نکند و هر حکم که کند حواله با قضا کند.
بعد از چهار مقاله ظاهراً قدیمترین ترجمهٔ حال خیّام را ابوالحسن علیّ بن زید بیهقی در کتاب تتمّة صوان الحکمة که مابین سنوات ۵۵۳ – ۵۶۵ تألیف شده و مؤلف آن در سنهٔ ۵۰۷ عمر خیام را ملاقات نموده نوشته است باین ترتیب: الدستور الفیلسوف حجةالحق عمر بن ابراهیم الخیام.
کان نیسابوریّ المیلاد والآباء والاجداد وکان تلوابی علیّ فی اجزاء علوم الحکمة الاّ انّه کان سیئ الخلق ضیق العطن وقد تأمّل کتاباً باصفهان سبع مرّات و حفظه و عاد الی نیسابور و املاه فقوبل بنسخة الاصل فلم یوجد بینهما کثیر تفاوت وطالعه الجوزا والشمس وعطارد علی درجة الطالع فیح من الجوزاء و عطارد حممی(؟) والمشتری من التثلیث ناظر الیهما وله ضنة بالتصنیف و التعلیم ولم... تصنیفاً الّا مختصراً فی الطبیعیات و رسالة فی الوجود و رسالة فی الکون و التکلیف و کان عالماً باللغة والفقه والتواریخ، وقیل دخل الامام عمر یوماً علی شهاب الاسلام الوزیر وهو عبدالرّزّاق بن الفقیه الاجلّ ابیالقاسم عبدالله بن علیّ ابن اخ نظام [الملک] و کان عنده امام القرّاء ابوالحسن الغزّال و کانا یتکلمان فی اختلاف القرّاء فی آیة فقال شهاب الاسلام علی الخبیر سقطنا فسأل الامام عمر عن ذلک فذکر وجوه اختلاف القرّاء وعلل کلّ واحد و ذکر الشواذّ و عللها و فضل وجهاً واحداً علی سائر الوجوه فقال امام القرّاء ابوالحسن الغزّال کثر الله فی العلماء مثلک اجعلنی من ادمه اهلک وارض عنی فانّی ما ظننت انّ احداً من القرّاء فی الدّنیا یحفظ ذلک و یعرفه فضلاً عن واحد من الحکماء وامّا اجزاء الحکمة من الرّیاضیات والمعقولات فکان ابن بجدتها، ودخل علیه یوماً الامام حجة الاسلام محمدالغزّالی و سأله عن تعیین جزأ من اجزاء الفلک للقطبیة دون غیرها مع انّ الفلک متشابه الاجزاء وانا قد ذکرت ذلک فی کتاب عرائس النفائس من تصنیفی فاطال الامام عمر الکلام وابتدأ من انّ الحرکة من مقولة کذا و ضنّ بالخوض فی محلّ النزاع وکان من دأبة ذلک الشیخ المطاع حتی قام قائم الظهیرة واذّن المؤذّن فقال الامام الغزّالی جاء الحقّ و زهق الباطل و قام، ودخل الامام عمر یوماً علی السلطان الاعظم سنجر وهوصبیّ وقد اصابه الجدریّ فخرج من عنده فقال له الوزیر فخر الدّوله کیف رأیته و بایّ شیئ عالجته فقال له الامام عمر الصبیّ مخوف ففهم ذلک خادم حبشیّ و رفع ذلک الی السلطان فلما برأ السلطان اضمر بسبب [ذالک] بغض الامام عمر وکان لا یحبه وکان السلطان ملکشاه ینزله منزلة الندماء والخاقان شمس الملوک ببخارا یعظمه غایة التعظیم و یُجلس الامام عمر معه علی سریره، وحکی الامام عمر یوماً لوالدی و قال انّی کنت یوماً بین یدی السلطان ملکشاه و دخل علیه صبیّ من اولاده الامراء و ادّی خدمةً مرضیةً فتعجبتُ من حسن خدمته فی صغر سنه فقال الی السلطان لا تعجب فانّ فرخ الدّجاجة اذا تفقأت بیضته یلتقط بلاتعلیم ولکنه لا یهتدی الی بیته سبیلا و فرخ الحمامة لا یلتقط الحبّ الا بتعلیم الزّق [و] مع ذلک یصیر حماماً هادیاً یطیر من مکة الی بغداد فتعجبت من کلام السلطان وقلتُ کلُ کبیرٍ مُلهم وقد دخلت علی الامام فی خدمة والدی رحمة الله فی سنة سبع و خمسمایة فسالنی عن بیت فی الحماسه و هو
ولا یرعون اکناف الهوینا | اذا حلّوا ولا روض الهدون |
فقلت الهوینا تصغیر لامکبر له کالثریّا والحمیا والشاعر یشیر الی عزّ هولاء ومنعتهم یعنی لا یسفون اذا حلوا مکاناً الی التقصیر ولا الی الامر الحقیر بل یقصدون الاشدّ فالاشدّ من معالی الامورثمّ سألنی عن انواع الخطوط القوسیة فقلت انواع الخطوط القوسیه اربعة: منها محیط دائرة و منها قوس اعظم من نصف دائرة فقال لوالدی شنشنة اعرفها من اخزم و حکی لی ختنة الامام محمد البغدادی انه کان یتخلل بخلال من ذهب وکان یتأمل الالهیات من الشفا فلما وصل الی فصل الواحد والکثیر وضع الخلال بین الورقتین و قال ادع الازکیا [؟] حتی اوصی فوصی وقام وصلی ولم یأکل ولم یشرب فلما صلیّ العشاء الاخیرة سجد وکان یقول فی سجوده اللهمّ [انّک] تعلم انّی عرفتک علی مبلغ امکانی فانّ معرفتی ایّاک وسیلتی الیک و مات»
شهرزوری در کتاب نزحة الارواح (تألیف ۵۸۶ – ۶۱۱) عین مطالب فوق را مختصراً نقل کرده ولی ابدأ اسمی از مأخذ اصلی نبرده است و ۱۳ بیت عربی هم از اشعار خیام ضمیمه نموده است.
بعد از چهار مقاله و تتمة صوان الحکمة اقدم مواضعی که نامی از عمر خیّام در آن برده شده است در اشعار خاقانی شیروانی است که باصحّ اقوال درسنهٔ ۵۹۵ وفات یافته است در یکی از قصاید خود گوید:
زان عقل بدو گفت که ای عمر عثمان | هم عمر خیامی و هم عمر خطاب |
یعنی هم در علم دارای اولین رتبهٔ مانند عمر خیام و هم در عدل صاحب نخستین درجهٔ چون عمر بن خطاب
بعد از اشعار خاقانی شیخ نجمالدین ابوبکر رازی معروف بدایه در کتاب مرصاد العباد که در سنهٔ ۶۲۰ تألیف شده است بتقریبی ذکری از عمر خیّام نموده وعین عبارتش اینست
«... و معلوم که روح پاک علوی و روحانی را در صورت خاکی سفلی ظلمانی کشیدن چه حکمت بود و باز مفارقت دادن و قطع تعلق روح از قالب کردن و خرابی صورت چراست و باز در حشر قالب را نشر کردن و کسوت روح ساختن سبب چیست، آنکه از زمرهٔ اولئک کالانعام بل هم اضلّ بیرون آید بمرتبهٔ انسانی رسد و از حجاب غفلت یعلمون ظاهراً من الحیوة الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون خلاص یابد و قدم بذوق و شوق در راه سلوک نهد و آن بیچاره فلسفی و دهری و طبایعی که ازین هر دو مقام محرومند و سرگشته و گم گشته تا یکی را از فضلا که بنزد ایشان بفضل و حکمت و کیاست و معرفت مشهور است و آن عمر خیام است از غایت حیرت و ضلالت این بیت می باید گفت.
در دایرهٔ کامدن و رفتن ماست | آنرا نه بدایت نه نهایت پیداست | |||||
کس می نزند دمی درین عالم راست | کاین آمدن از کجا و رفتن بکجاست |
و ایضاً
دارنده چو ترکیب طبایع آراست | باز از چه قبل فکند اندر کم و کاست | |||||
گر زشت آمدیس این صور عیب کراست | ور نیک آمد خرابی از بهر چراست» |
در کتاب کامل التّواریخ که در سنهٔ ۶۲۸ تألیف شده در ذیل حوادث سنهٔ ۴۲۷ گوید:
«وفیها جمع نظامالملک و السلطان ملکشاه جماعت من اعیان المنجمین و جعلوا النیروز اوّل نقطة من الحمل وکان النیروز قبل ذلک عند حلول الشمس نصف الحوت و صار ما فعله السلطان مبدأ التقاویم و فیها ایضاً عمل الرّصد للسلطان ملکشاه و اجتمع جماعت من اعیان المنجمین فی عمله منهم عمر بن ابراهیم الخیامی وابوالمظفر الأسفزاری و میمون بن النجیب الواسطی و غیر هم و خرج علیه من الاموال شیئ عظیم و بقی الرّصد دائراً الی ان مات السلطان سنة خمس و ثمانین و اربعمائة فبطل بعد موته
بعد ازو قاضی اکرم جمال الدّین ابوالحسن علیّ بن یوسف القفطیّ در کتاب تاریخ الحکماء که ظاهراً بین سنهٔ ۶۲۴ – ۶۴۶ تألیف شده است در حرف عین گوید:
«عمر الخیام – امام خراسان، وعلامة الزّمان، یعلم علم یونان ویحث علی طلب الواحد الدیّان بتطهیر الحرکات البدنیه لتنزیه النفس الانسانیه، ویأمر بالتزام السیاست المدنیه حسب القواعد الیونانیه، وقد وقف متأخروا الصوفیه مع شیی من ظواهر شعره فنقلوها الی طریقتهم، و تحاضروا بها فی مجالساتهم و خلواتهم و بواطنها حیات للشریعة لواسع، و مجامع الاغلال جوامع، ولما قدح اهل زمانه فی دینه و اظهروا ما اسرّه من مکنونه خشی علی دمه و امسک من عنان لسانه و قلمه، و حج متاقاة لا تقیة، و ابدی أسراراً من السرار غیر نقیة و لما حصل ببغداد سعی الیه اهل طریقته فی العلم القدیم: فسدّ دونهم الباب سدّ النادم لاسدّ الندیم، ورجع من حجه الی بلده یروح الی محلّ العبادة ویغدو، ویکتم اسراره ولابد ان تبدو، وکان عدیم القرین فی علم النجوم و الحکمة، به یضرب المثل فی هذه الانواع لو رزق العصمة و له شعر طائر تظهر خفیاته علی خوافیه، ویکدر عرق قصده کدر خافیه، فمنه،
اذا رضیت نفسی بمیسورُ بلغةِ | یحملها با لکدّ کفیّ و ساعدی | |||||
امنت تصاریف الحوادث کلها | فکن یا زمانی موعدی او مواعدی | |||||
الیس قضی الافلاک فی دورها بان | تعید الی نحس جمیع المساعد | |||||
فیا نفس صبراً فی مقیلک انّما | تخرّ ذُراه بانقضاض القواعد» |
پس از او زکریّا بن محمّد بن محمودالقزوینی در کتاب آثارالبلاد و اخبارالعباد که در سنهٔ ۶۷۴ تألیف نموده است در ذیل نیسابور چنین گوید:
«نیسابور... ینسب الیها من الحکماء عمر الخیام کان حکیماً عارفاً بجمیع انواع الحکمة سیما نوع الرّیاضی وکان فی عهد السلطان ملکشاه السلجوقی سلم الیه مالاً کثیراً لیشتری به آلات الرّصد ویتخذ رصد الکواکب فیات السلطان و ما تمّ ذلک، و حکی انه نزل ببعض الربط فوجد اهلها شاکین من کثرة الطیر و وقوع ذرقها و تنجسّ ثیابهم بها فاتخذ تمثال الطیر من الطین ونصبه علی شرافة من شرافات الموضع فانقطع الطیرّ عنها، و حکی انّ بعض الفقهاء کان یمشی الیه کلّ یوم قبل طلوع الشمس و یقرء علیه درساً من الحکمة فاذا حضر عندالناس ذکره بالسوء فامر عمر باحضار جمعٍ من الطبالین و البوقیین وخبأهم فی داره فلما جاء الفقیه علی عادته لقراءة الدّرس امرهم بدق الطبول والنفخ فی البوقات فجاءه الناس من کل صوب فقال عمر یا اهل نیسابور هذا عالمکم یأتینی کلّ یوم فی هذا الوقت و یأخذ منی العلم و یذکرنی عندکم بما تعلمون فان کنت انا کما یقول فلایّ شئ یأخذ علمی والاّ فلای شئ یذکر الاستاذ بالسوء».
بعد از آثار البلاد قدیمترین کتابی که ذکری از عمر خیّام مینماید جامعالتّواریخ رشیدالدّین فضل الله وزیر است که در سنهٔ ۷۱۸ مقتول گردید رشیدالدّین از یکی از کتب اسمعیلیّه موسوم به «سرگذشت سیّدنا» یعنی حسن صبّاح حکایت معروف رفاقت حسن صبّاح و نظامالملک طوسی و عمر خیّام را در کودکی در مکتب نیشابور و تعهد نمودن با یکدیگر که هریک از ایشان بدرجهٔ عالی رسد از دیگران مساعدت نماید الخ نقل میکند.
و کتاب مذکور از جملهٔ کتب اسمعیلیّه است که در کتابخانهٔ قلعهٔ الموت بوده و هولاکوخان بعد از فتح قلعهٔ الموت علاءالدّین عطامَلک جُوینی صاحب تاریخ جهانگشای را مأمور نمود که کتبخانهٔ ایشانرا تجسّس و تصفّح نموده هر کتابی را که مفید داند نگاه داشته باقی را بسوزاند عطاملک نیز حسب الامر رفتار نموده غالب آن کتب را بسوخت، و فصل بسیار نفیس مفیدی که در جلد سوّم جهانگشای از تاریخ اسمعیلیه مندرج است منقول از همان کتب قلعهٔ الموت است؛ و عجب آنست که عطاملک خود بدین حکایت هیچ اشارتی نمینماید.
باری حکایت مزبور یعنی داستان رفاقت عمر خیام و حسن صبّاح و نظامالملک در اوان طفولیّت معروف و مشهور است و در غالب کتب تاریخ از قبیل جامعالتواریخ و تاریخ گزیده و روضةالصفا و حبیب السّیر وتذکرهٔ دولتشاه و کتاب مجعول «وصایای نظام الملک» و همچنین در مقدّمهٔ هر طبعی از رباعیّات عمر خیام بفارسی و انگلیسی و غیر هما مسطور و حاجت بتکرار آن درین موضع نیست ولی باید این نکته را ناگفته نگذاریم که بعقیدهٔ غالب مستشرقین اروپا این حکایت اصلی ندارد بلکه مجعول و افسانه است زیرا که تولّد نظام الملک در سنهٔ ۴۰۸ است و تولّد عمر خیام و حسن صبّاح اگرچه معلوم نیست ولی وفات عمر خیام علی المشهور درسنهٔ ۵۱۷ و وفات حسن صبّاح درسنهٔ ۵۱۸ و اگر عمر خیّام و حسن صبّاح همسن یا متقارب السنّ با نظام الملک بودند چنانکه مقتضای این حکایت است بایستی هر یک از حسن صبّاح و عمر خیّام بیشتر از صد سال عمر کرده باشند و این اگر چه عادةً محال نیست ولی مستبعد است باز اگر فقط یکی ازین دو نفر (یعنی حسن صبّاح و عمر خیّام) موضوع این حکایت و صاحب عمر صد و بیست ساله میبود چندان استبعادی نداشت ولی حکایتی که مستلزم این باشد که دو شخص معروف تاریخی که هیچ دلیلی از خارج بر بلوغ ایشان بعمر فوقالعاده نداریم هر دو معاً قریب صد و بیست سال عمر کرده باشند بعیدالوقوع و ضعیف الاحتمال است و الله اعلم بالصواب.
در کتاب مونسالاحرار که در سنه ۷۴۱ هجری بقلم محمد بن بدر جاجرمی شاعر نوشته شده در باب بیست و هشتم آن که راجع برباعیات است مؤلف فصل مخصوص مستقلی برای رباعیات خیام بعنوان فصل پنجم در رباعیات ملک الحکماء عمر خیام رحمة الله علیه منعقد نموده و در آن فصل سیزده رباعی باسم و رسم باو نسبت داده است.
در تاریخ گزیده که مقارن مونسالاحرار در سنهٔ هفتصد و سی تألیف شده در فصل شعراء عجم در ترجمهٔ حال خیام گوید:
«خیام و هو عمر بن ابراهیم در اکثر علوم خاصه در نجوم سرآمد زمان خود بود و ملازم سلطان ملکشاه سلجوقی بود رسائل خوب و اشعار نیکو دارد و من اشعاره.
هر ذره که بر روی زمینی بوده است | خورشید رخی زهره جبینی بوده است | |||||
گرد از رخ آستین بآزرم فشان | کان هم رخ خوب نازنینی بوده است |
در کتاب فردوس التواریخ تألیف مولانا خسرو ابرقوهی در سنهٔ ۸۰۸ فصلی در ترجمهٔ حال عمر خیّام منعقد است و عین عبارت آن اینست:
«خیام، و هو عمر بن ابراهیم خیّام در اکثر علوم خاصه در علم نجوم سرآمد زمان خود بود رسائل جهانگیر و اشعار بینظیر دارد.
حکایت ابوالحسن البیهقی گوید من بمجلس امام عمر درآمدم در سنهٔ خمس و خمسمایة پس از من معنی بیتی از حماسه پرسید و آن اینست.
ولا یرعون اکناف الهوینا | اذا حلو و لا ارض الهدون |
گفتم هوینا تصغیر است که اسم مکبّر ندارد همچنانک ثریّا و حمیّا و شاعر اشارت کرده است بعزّ آن طایفه و منع طرفی که دارند یعنی در مکانیکه حلول نمایند با موردش بستانید و در معالی ایشان تقصیری واقع نشود بلکه همّت ایشان بسوی معالی امور باشد، معاصر او پادشاه سلطان ملکشاه سلجوقی خلیفه و... وفاته. امام محمدبغدادی میگوید مطالعهٔ کتاب الهی از کتاب الشّفاء میکرد و چون بفصل واحد و کثیر رسید چیزی در میان اوراق مطالعه نهاد و مرا گفت جماعت را بخوان تا وصیّت کنم چون اصحاب جمع شدند بشرایط قیام نمود و بنماز مشغول شد و از غیر اعراض کرد نماز خفتن بگزارد و روی بر خاک نهاد و گفت اللهمّ انّی عرفتک علی مبلغ امکانی فاغفرلی فانّ معرفتی ایّاک وسیلتی الیک و جان بحق سپرد و گویند آخر سخنان نظم او این بود.
سیر آمدم ای خدای از هستی خویش | از تنگدلیّ و از تهی دستی خویش | |||||
از نیست چو هست میکنی بیرون آر | زین نیستیم بحرمت هستی خویش |
در کتاب تاریخ الفی تألیف احمد بن نصرالله تتّوی سندی که بنام اکبر شاه هندی معروف، بسال ۱۰۰۰ تألیف نموده است در باب خیّام چنین مینویسد.
«حکیم عمر خیام. وی از پیشوایان حکماء خراسان است [اورا] در حکمت قریب بمرتبهٔ ابوعلی میدانند از تاریخ فاضل محمّد شهرزوری معلوم میشود که مولد وی در نیشابور بوده و آباء وی نیز نیشابوری بودهاند بعضی او را از قریهٔ شمشاد تابع بلخ دانستهاند و [بعضی] مولدش را در قریهٔ بسنک من توابع استراباد الحاصل توطّن اکثر اوقات در نیشابور داشته حکیم مزبور بواسطهٔ بخل و ضنّت در نشر علوم در تصنیف چندان اثری ظاهر نکرد و آنچه از وی شهرت دارد رساله ایست مسمّی بمیزانالحکم در بیان یافتن قیمت چیزهای مرصّع بدون کندن جواهر از آن و دیگر رسالهٔ مسمّی بلوازم الامکنه غرض از آن رساله در یافتن فصول اربعه است و علّت اختلاف هوای بلاد و اقالیم، و از اکثر کتب چنین معلوم میشود که وی مذهب تناسخ داشته آوردهاند که در نیشابور مدرسهٔ کهنهٔ بود از برای عمارت آن خران خشت میکشیدند روزی حکیم در صحن مدرسه با جمعی طلبه راه میرفت یکی از آن خران بهیچ وجه باندرون نمیآمد حکیم چون این حال بدید تبسّم کرد و بجانب خر رفته بدیهة گفت.
ای رفته و باز آمده بل هم گشته | نامت ز میان نامها گُم گشته | |||||
ناخن همه جمع آمده و سم گشته | ریش از پس کون درآمده دم گشته |
خر داخل شد از حکیم پرسیدند سبب چه بود گفت روحی که تعلّق بجسم این خر گرفته ببدن مدرّس این مدرسه بود لهذا نمیتوانست درآید اکنون چون دانست که حریفان او را شناختند خود بالضّروره قدم باندرون نهاد»
***
چون برای آگاهی بر شرح حال خیام هیچ سندی بهتر از آنچه معاصرین حکیم یا مورخین قدیم نوشتهاند نیست لذا سیزده قسمت فوق را که استاد معظم آقای محمد بن عبد الوهاب قزوینی مد ظله در حواشی چهار مقاله نظامی و در مقاله جداگانه (قسمت نقل از تتمة صوانالحکمة در جلد دوم بیست مقاله قزوینی طبع شده) جمعآوری نمودهاند عیناً از آنجا نقل و طبع گردید.