دیوان شمس/یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر
ظاهر
یغمابک ترکستان بر زنگ بزد لشکر | در قلعه بیخویشی بگریز هلا زوتر | |||||
تا کی ز شب زنگی بر عقل بود تنگی | شاهنشه صبح آمد زد بر سر او خنجر | |||||
گاو سیه شب را قربان سحر کردند | مذن پی این گوید کالله هو الاکبر | |||||
آورد برون گردون از زیر لگن شمعی | کز خجلت نور او بر چرخ نماند اختر | |||||
خورشید گر از اول بیمارصفت باشد | هم از دل خود گردد در هر نفسی خوشتر | |||||
ای چشم که پردردی در سایه او بنشین | زنهار در این حالت در چهره او بنگر | |||||
آن واعظ روشن دل کو ذره به رقص آرد | بس نور که بفشاند او از سر این منبر | |||||
شاباش زهی نوری بر کوری هر کوری | زان پس که بر آرد سر کور وی نپوشاند | |||||
شمس الحق تبریزی در آینه صافت | گر غیر خدا بینم باشم بتر از کافر |