دیوان شمس/یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله
ظاهر
یا رجلا حصیده مجبنه و مبخله | لیس یلذک الهوی لیس لفیک حوصله | |||||
معتمد الهوی معی مستندی و سیدی | لا کرجاک ضایع یطلبه به غربله | |||||
ای گله بیش کرده تو سیر نگشتی از گله | چون بکری است این دکان چاره نباشد از غله | |||||
حج پیاده میروی تا سر حاجیان شوی | جامه چرا دری اگر شد کف پات آبله | |||||
از پی نیم آبله شرم نیایدت که تو | هر قدمی درافکنی غلغله ای به قافله | |||||
کشتی نفس آدمی لنگری است و سست رو | زین دریا بنگذرد بی ز کشاکش و خله | |||||
گر نبدی چنین چرا جهد و جهاد آمدی | صوم و صلات و شب روی حج و مناسک و چله | |||||
صبر سوی نران رود نوحه سوی زنان رود | گردن اسب شاه را ننگ بود ز زنگله | |||||
خوش به میان صف درآ تنگ میا و دلگشا | هست ز تنگ آمدن بانگ گلوی بلبله | |||||
خاص احد چه غم خورد از بد و نیک عام خس | کوه احد چه برطپد از سر سیل و زلزله | |||||
دل مطپان به خیر و شر جانب غیب درنگر | کلکله ملایکه روح میان کلکله | |||||
عزت زر بود اگر محنت او شود شرر | هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله | |||||
کم نشود انار اگر بهر شراب بفشری | بهر فضیلتی بود کوفتگی آمله | |||||
حامله است تن ز جان درد زه است رنج تن | آمدن جنین بود درد و عذاب حامله | |||||
تلخی باده را مبین عشرت مستیان نگر | محنت حامله مبین بنگر امید قابله | |||||
هست بلادر این ستم پیش بلا و پس دری | هست سر محاسبه جبر و پیش مقابله | |||||
زر به کسی به قرض ده کش بود آسیا و رز | با خلجی و مفلسی هیچ مکن معامله | |||||
نه فلک چو آسیا ملک کیست غیر حق | باغ و چراگه زمین پر ز شبان و از گله | |||||
قرض بدو ده ای پسر نفس و نفس زر و درم | گنج و گهر ستان از او از پی فرض و نافله | |||||
لب بگشاد ناطقی تا که بیان این کند | کان زر او است و نقد او فکرت خلق ناقله |