دیوان شمس/گر نه شکار غم دلدارمی
ظاهر
گر نه شکار غم دلدارمی | گردن شیر فلک افشارمی | |||||
دست مرا بست، وگر نی کنون | من سر تو بهتر ازین خارمی | |||||
گر نبدی رشک رخ چون گلشن | بلبل هر گلشن و گلزارمی | |||||
گر گل او در نگشادی، چرا | خار صفت بر سر دیوارمی؟ | |||||
نیست یکی کار که او آن نکرد | ورنه چرا کاهل و بیکارمی؟ | |||||
عشق طبیبست که رنجور جوست | ورنه چرا خسته و بیمارمی؟ | |||||
کشت خلیل از پی او چار مرغ | کاش به قربانیش آن چارمی | |||||
تا پی خوردن به شکر خوردنش | طوطی با صد سر و منقارمی | |||||
وز جهت قوت دگر طوطیان | چون لب او جمله شکر کارمی | |||||
گر نه دلی داد چو دریا مرا | چون دگران تند و جگر خوارمی | |||||
در سر من عشق بپیچید سخت | ورنه چرا بیدل و دستارمی؟ | |||||
بر لب من دوش ببوسید یار | ورنه چرا با مزه گفتارمی؟ | |||||
بر خط من نقطهی دولت نهاد | ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟ | |||||
گر نهامی پست، که دیدی مرا؟! | ورنه امی مست بهنجارمی | |||||
چونک ز مستی کژ و مژ میروم | کاش که من بر ره هموارمی | |||||
یا مثل لاله رخان خوشش | معتزلی بر سر کهسارمی | |||||
بس! که گرین بانگ دهل نیستی | همچو خیالات در اسرارمی |