دیوان شمس/گر بنخسبی شبی ای مه لقا
ظاهر
گر بنخسبی شبی ای مه لقا | رو به تو بنماید گنج بقا | |||||
گرم شوی شب تو به خورشید غیب | چشم تو را باز کند توتیا | |||||
امشب استیزه کن و سر منه | تا که ببینی ز سعادت عطا | |||||
جلوه گه جمله بتان در شبست | نشنود آن کس که بخفت الصلا | |||||
موسی عمران نه به شب دید نور | سوی درختی که بگفتش بیا | |||||
رفت به شب بیش ز ده ساله راه | دید درختی همه غرق ضیا | |||||
نی که به شب احمد معراج رفت | برد براقیش به سوی سما | |||||
روز پی کسب و شب از بهر عشق | چشم بدی تا که نبیند تو را | |||||
خلق بخفتند ولی عاشقان | جمله شب قصه کنان با خدا | |||||
گفت به داوود خدای کریم | هر کی کند دعوی سودای ما | |||||
چون همه شب خفت بود آن دروغ | خواب کجا آید مر عشق را | |||||
زان که بود عاشق خلوت طلب | تا غم دل گوید با دلربا | |||||
تشنه نخسپید مگر اندکی | تشنه کجا خواب گران از کجا | |||||
چونک بخسپید به خواب آب دید | یا لب جو یا که سبو یا سقا | |||||
جمله شب می رسد از حق خطاب | خیز غنیمت شمر ای بینوا | |||||
ور نه پس مرگ تو حسرت خوری | چونک شود جان تو از تن جدا | |||||
جفت ببردند و زمین ماند خام | هیچ ندارد جز خار و گیا | |||||
من شدم از دست تو باقی بخوان | مست شدم سر نشناسم ز پا | |||||
شمس حق مفخر تبریزیان | بستم لب را تو بیا برگشا |