دیوان شمس/کسی کو را بود خلق خدایی
ظاهر
کسی کو را بود خلق خدایی | ازو یابند جانهای بقایی | |||||
به روزی پنج نوبت بر در او | همی کوبند کوس کبریایی | |||||
اگر افتد بدین سو بانگ آن کوس | بیابند جملگان از خود رهایی | |||||
زمین خود کی تواند بند کردن | هر آنکس را که روحش شد سمایی؟! | |||||
عنایت چون ز یزدان برتو باشد | چه غم گر تو به طاعت کمتر آیی؟! | |||||
در آن منزل چه طاعت پای دارد؟! | که جان بخشت کند از دلربایی | |||||
به جای راستی و صدق گیرند | خیانتها که کردی یا دغایی | |||||
اگر تو از دل و جان دوستداری | کسی کو گوهرش نبود بهایی | |||||
خداوند خداوندان اسرار | همایان را همی بخشد همایی | |||||
ترا گردید رویش رزق باشد | به صد لابه بهشت اندر نیایی | |||||
قرار جان شمسالدین تبریز | که جانم را مباد از وی جدایی | |||||
جدایی تن مرا خود بند کردست | هم از وی چشم میدارم رهایی | |||||
که دست جان او چندان درازست | که عقل کل کند یاوه کیایی | |||||
هزاران شکر ایزد را که جانم | به عشق چشم او دارد روایی | |||||
فحمدا ثم حمدا ثم حمدا | بما اروانی خلاق السماء | |||||
منالنور الممدد کل نور | منالکنز المکنز فی الخفاء | |||||
وآتاهم منالاسرار فضلا | و نجاهم بها کل البلاء | |||||
و احیاهم بروح عاشقی | طلیق من هجومات الوباء | |||||
طلب منی بشیرالوصل یوما | قباء الروح انزعت قبایی | |||||
لقیت من فضایلهم مرادا | و اوصافا تجلت بالبهاء | |||||
وجاد الصدر شمسالدین یوما | حیوتیا دوامیا جزایی | |||||
رایت البخت یسجدنی اذاما | تکرم سیدی بالالبهاء | |||||
وآتانی علامته بعشق | دوام سرمدی فی بقایی | |||||
علمت بابتداء حال عشقی | تمامة دولة فی الانتهاء | |||||
فلا اخلالة ظلا علینا | فذاک جمیع طمعی وارنجایی | |||||
فحاشا بل عنایته بحور | غریق منه بغیی وابتغایی | |||||
معانی روحنا ماء زلال | و بالا لفاظ ما زج بالدماء |