دیوان شمس/چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او
ظاهر
چیست که هر دمی چنین میکشدم به سوی او | عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او | |||||
سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها | توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او | |||||
توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی | پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او | |||||
توبه من برای او توبه شکن هوای او | توبه من گناه من سوخته پیش روی او | |||||
شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او | آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او | |||||
عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری | میرسد از کنارها غلغل وهای هوی او | |||||
مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد | تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او | |||||
سایه که باز میشود جمع و دراز میشود | هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او | |||||
سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او | نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او | |||||
ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان | تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او | |||||
چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من | ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او |