دیوان شمس/چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او)
  چیست که هر دمی چنین می‌کشدم به سوی او عنبر نی و مشک نی بوی وی است بوی او  
  سلسله‌ای است بی‌بها دشمن جمله توبه‌ها توبه شکست من کیم سنگ من و سبوی او  
  توبه شکست او بسی توبه و این چنین کسی پرده دری و دلبری خوی وی است خوی او  
  توبه من برای او توبه شکن هوای او توبه من گناه من سوخته پیش روی او  
  شاخ و درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او  
  عشق و نشاط گستری با می و رطل ساغری می‌رسد از کنارها غلغل وهای هوی او  
  مرد که خودپسند شد همچو کدو بلند شد تا نشود ز خود تهی پر نشود کدوی او  
  سایه که باز می‌شود جمع و دراز می‌شود هست ز آفتاب جان قوت جست و جوی او  
  سایه وی است و نور او جمع وی است و دور او نور ز عکس روی او سایه ز عکس موی او  
  ای مه و آفتاب جان پرده دری مکن عیان تا ز فلک فرودرد پرده هفت توی او  
  چیست درون جیب من جز تو و من حجاب من ای من و تو فنا شده پیش بقای اوی او