دیوان شمس/چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی
ظاهر
چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی | چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی | |||||
تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی | همه آسایش جانی همه آرایش عیدی | |||||
سبب غیرت توست آنک نهانی و اگر نی | همه خورشید عیانی که ز هر ذره پدیدی | |||||
تو اگر گوشه بگیری تو جگرگوشه و میری | و اگر پرده دری تو همه را پرده دریدی | |||||
دل کفر از تو مشوش سر ایمان به میت خوش | همه را هوش ربودی همه را گوش کشیدی | |||||
همه گلها گرو دی همه سرها گرو می | تو هم این را و هم آن را ز کف مرگ خریدی | |||||
چو وفا نبود در گل چو رهی نیست سوی کل | همه بر توست توکل که عمادی و عمیدی | |||||
اگر از چهره یوسف نفری کف ببریدند | تو دو صد یوسف جان را ز دل و عقل بریدی | |||||
ز پلیدی و ز خونی تو کنی صورت شخصی | که گریزد به دو فرسنگ وی از بوی پلیدی | |||||
کنیش طعمه خاکی که شود سبزه پاکی | برهد او ز نجاست چو در او روح دمیدی | |||||
هله ای دل به سما رو به چراگاه خدا رو | به چراگاه ستوران چو یکی چند چریدی | |||||
تو همه طمع بر آن نه که در او نیست امیدت | که ز نومیدی اول تو بدین سوی رسیدی | |||||
تو خمش کن که خداوند سخن بخش بگوید | که همو ساخت در قفل و همو کرد کلیدی |