دیوان شمس/چون سوی برادری بپویی
ظاهر
چون سوی برادری بپویی | باید که نخست رو بشویی | |||||
در سر ز خمارت ار صداعی است | تصدیع برادران نجویی | |||||
یا بوی بغل ز خود برانی | یا ترک کنار دوست گویی | |||||
در سور مهی بنفشه مویی | کی شرط بود که تو بمویی | |||||
بی دام اگرت شکار باید | میدانک چو من محال جویی | |||||
ور گوش تو گرم شد ز مستی | صوفی سماع و های و هویی | |||||
ور هوش تو بیخبر شد از گوش | یک توی نه ای هزارتویی |