دیوان شمس/چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی
ظاهر
چون بسته کنی راهی آخر بشنو آهی | از بهر خدا بشنو فریاد و علی اللهی | |||||
در روح نظر کردم بیرنگ چو آبی بود | ناگاه پدید آمد در آب چنان ماهی | |||||
آن آب به جوش آمد هستی به خروش آمد | تا واشد و دریا شد این عالم چون چاهی | |||||
دیدم که فراز آمد دریا و بشد قطره | من قطره و او قطره گشتیم چو همراهی | |||||
چون پیشترک رفتم دریا شد و بگرفتم | او قطره شده دریا من قطره شده گاهی | |||||
پیش آی تو دریا را نظاره بکن ما را | باشد که تو هم افتی در مکر شهنشاهی | |||||
آبی است به زیرش مه آبی است به زیرش که | او چشم چنین بندد چون جادو دلخواهی | |||||
با لعل تو کی جویم من ملک بدخشان را | چاه و رسن زلفت والله که به از جاهی | |||||
از غمزه جادواش شمس الحق تبریزی | در سحر نمیبندد جز سینه آگاهی |