دیوان شمس/چونک کمند تو دلم را کشید
ظاهر
چونک کمند تو دلم را کشید | یوسفم از چاه به صحرا دوید | |||||
آنک چو یوسف به چهم درفکند | باز به فریادم هم او رسید | |||||
چون رسن لطف در این چه فکند | چنبره دل گل و نسرین دمید | |||||
قیصر از آن قصر به چه میل کرد | چه چو بهشتی شد و قصر مشید | |||||
گفتم ای چه چه شد آن ظلمتت | گفت که خورشید به من بنگرید | |||||
هر که فسردست کنون گرم شد | جمره عشقت بگدازد جلید | |||||
قیصر رومست که بر زنگ زد | اوست که ترسابچه خواندش فرید | |||||
پرتو دل بود که زد بر سعیر | پر شد و بشکافت که هل من مزید | |||||
دوزخ گفتش که مرا جان ببخش | تا بخورم هرک ز یزدان برید | |||||
برگذر از آتش ای بحر لطف | ور نه بمردم تبشم بفسرید | |||||
گفت که ای آتش قوم مرا | زود به من ده که خداشان گزید | |||||
جمله یکایک به کف او سپرد | گفت که نار تو ز نورم رهید | |||||
تافت ز تبریز رخ شمس دین | شمس بود نور جهان را کلید |