دیوان شمس/چنان گشتم ز مستی و خرابی
ظاهر
چنان گشتم ز مستی و خرابی | که خاکی را نمیدانم ز آبی | |||||
در این خانه نمییابم کسی را | تو هشیاری بیا باشد بیابی | |||||
همین دانم که مجلس از تو برپاست | نمیدانم شرابی یا کبابی | |||||
به باطن جان جان جان جانی | به ظاهر آفتاب آفتابی | |||||
از آن رو خوش فسونی که مسیحی | از آن رو دیوسوزی که شهابی | |||||
مرا خوش خوی کن زیرا شرابی | مرا خوش بوی کن زیرا گلابی | |||||
صبایی که بخندانی چمن را | اگر چه تشنگان را تو عذابی | |||||
بیا مستان بیحد بین به بازار | اگر تو محتسب در احتسابی | |||||
چو نان خواهان گهی اندر سالی | چو رنجوران گهی اندر جوابی | |||||
مثال برق کوته خنده تو | از آن محبوس ظلمات سحابی | |||||
درآ در مجلس سلطان باقی | ببین گردان جفان کالجوابی | |||||
تو خوش لعلی ولیکن زیر کانی | تو بس خوبی ولیکن در نقابی | |||||
به سوی شه پری باز سپیدی | وگر پری به گورستان غرابی | |||||
جوان بختا بزن دستی و میگو | شبابی یا شبابی یا شبابی | |||||
مگو با کس سخن ور سخت گیرد | بگو والله اعلم بالصواب |