دیوان شمس/پذیرفت این دل ز عشقت خرابی
ظاهر
پذیرفت این دل ز عشقت خرابی | درآ در خرابی چو تو آفتابی | |||||
چه گویی دلم را که از من نترسی | ز دریا نترسد چنین مرغ آبی | |||||
منم دل سپرده برانداز پرده | که عمریست ای جان که اندر حجابی | |||||
چو پرده برانداخت گفتم دلا هی | به بیداریست این عجب یا به خوابی | |||||
بگفتم زمانی چنین باش پیدا | بگفتا که شاید ولی برنتابی | |||||
دلم صد هزاران سخن راند ز آن خوش | مرا گفت بشنو گر اهل خطابی | |||||
که گر او نه آبست باغ از چه خندد | وگر آتشی نیست چون دل کبابی | |||||
از این جنس باران و برقش جهان شد | در اسرار عشقش چو ابر سحابی | |||||
بگفتم خمش کن چو تو مست عشقی | مثال صراحی پر از خون نابی | |||||
دلا چند باشی تو سرمست گفتن | چو در عین آبی چه مست سرابی | |||||
بر این و بر آن تو منه این بهانه | تو خود را برون کن که خود را عذابی | |||||
من و ماست کهگل سر خم گرفته | تو بردار کهگل که خم شرابی | |||||
دلا خون نخسپد و دانم که تو دل | تو آن سیل خونی که دریا بیابی | |||||
بهانهست اینها بیا شمس تبریز | که مفتاح عرشی و فتاح بابی |