دیوان شمس/هین که هنگام صابران آمد
ظاهر
هین که هنگام صابران آمد | وقت سختی و امتحان آمد | |||||
این چنین وقت عهدها شکنند | کارد چون سوی استخوان آمد | |||||
عهد و سوگند سخت سست شود | مرد را کار چون به جان آمد | |||||
هله ای دل تو خویش سست مکن | دل قوی کن که وقت آن آمد | |||||
چون زر سرخ اندر آتش خند | تا بگویند زر کان آمد | |||||
گرم خوش رو به پیش تیغ اجل | بانگ برزن که پهلوان آمد | |||||
با خدا باش و نصرت از وی خواه | که مددها ز آسمان آمد | |||||
ای خدا آستین فضل فشان | چونک بنده بر آستان آمد | |||||
چون صدف ما دهان گشادستیم | کابر فضل تو درفشان آمد | |||||
ای بسا خار خشک کز دل او | در پناه تو گلستان آمد | |||||
من نشان کردهام تو را که ز تو | دلخوشیهای بینشان آمد | |||||
وقت رحمست و وقت عاطفت است | که مرا زخم بس گران آمد | |||||
ای ابابیل هین که بر کعبه | لشکر و پیل بیکران آمد | |||||
عقل گوید مرا خمش کن بس | که خداوند غیب دان آمد | |||||
من خمش کردم ای خدا لیکن | بی من از خان من فغان آمد | |||||
ما رمیت اذ رمیت هم ز خداست | تیر ناگه کز این کمان آمد |