دیوان شمس/هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
ظاهر
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی | که ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی | |||||
بزن آب سرد بر رو بجه و بکن علالا | که ز خوابناکی تو همه سود شد زیانی | |||||
که چراغ دزد باشد شب و خواب پاسبانان | به دمی چراغشان را ز چه رو نمینشانی | |||||
بگذار کاهلی را چو ستاره شب روی کن | ز زمینیان چه ترسی که سوار آسمانی | |||||
دو سه عوعو سگانه نزند ره سواران | چه برد ز شیر شرزه سگ و گاو کاهدانی | |||||
سگ خشم و گاو شهوت چه زنند پیش شیری | که به بیشه حقایق بدرد صف عیانی | |||||
نه دو قطره آب بودی که سفینهای و نوحی | به میان موج طوفان چپ و راست میدوانی | |||||
چو خدا بود پناهت چه خطر بود ز راهت | به فلک رسد کلاهت که سر همه سرانی | |||||
چه نکو طریق باشد که خدا رفیق باشد | سفر درشت گردد چو بهشت جاودانی | |||||
تو مگو که ارمغانی چه برم پی نشانی | که بس است مهر و مه را رخ خویش ارمغانی | |||||
تو اگر روی وگر نی بدود سعادت تو | همه کار برگزارد به سکون و مهربانی | |||||
چو غلام توست دولت کندت هزار خدمت | که ندارد از تو چاره و گرش ز در برانی | |||||
تو بخسپ خوش که بختت ز برای تو نخسپد | تو بگیر سنگ در کف که شود عقیق کانی | |||||
به فلک برآ چو عیسی ارنی بگو چو موسی | که خدا تو را نگوید که خموش لن ترانی | |||||
خمش ای دل و چه چاره سر خم اگر بگیری | دل خنب برشکافد چو بجوشد این معانی | |||||
دو هزار بار هر دم تو بخوانی این غزل را | اگر آن سوی حقایق سیران او بدانی |