دیوان شمس/هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه
ظاهر
هله صیاد نگویی که چه دام است و چه دانه | که چو سیمرغ ببیند بجهد مست ز لانه | |||||
بجز از دست فلانی مستان باده که آن می | برهاند دل و جان را ز فسون و ز فسانه | |||||
بخورد عشق جهان را چو عصا از کف موسی | به زبانی که بسوزد همه را همچو زبانه | |||||
نه سماع است نه بازی که کمندی است الهی | منگر سست به نخوت تو در این بیت و ترانه | |||||
نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد | نبود هیچ کلی را غم شانه گر و شانه | |||||
به دهان تو چنین تیغ نهادهست نهنده | مثل کارد که گیرد بر تیغی به دهانه | |||||
که خیالات سفیهان همه دربان الهند | نگذارند سگان را سوی درگاه و ستانه | |||||
نگذارند غران را که درآیند به لشکر | که بخندد لب دشمن ز کر و فر زنانه | |||||
چو ندیدهست نشانه نبود اسپر و تیرش | چو نخوردهست دوگانه نبود مرد یگانه |