دیوان شمس/هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره
ظاهر
هله بحری شو و در رو مکن از دور نظاره | که بود در تک دریا کف دریا به کناره | |||||
چو رخ شاه بدیدی برو از خانه چو بیذق | رخ خورشید چو دیدی هله گم شو چو ستاره | |||||
چو بدان بنده نوازی شدهای پاک و نمازی | همگان را تو صلا گو چو مذن ز مناره | |||||
تو در این ماه نظر کن که دلت روشن از او شد | تو در این شاه نگه کن که رسیدهست سواره | |||||
نه بترسم نه بلرزم چو کشد خنجر عزت | به خدا خنجر او را بدهم رشوت و پاره | |||||
کی بود آب که دارد به لطافت صفت او | که دو صد چشمه برآرد ز دل مرمر و خاره | |||||
تو همه روز برقصی پی تتماج و حریره | تو چه دانی هوس دل پی این بیت و حراره | |||||
چو بدیدم بر سیمش ز زر و سیم نفورم | که نفور است نسیمش ز کف سیم شماره | |||||
تو از آن بار نداری که سبکسار چو بیدی | تو از آن کار نداری که شدستی همه کاره | |||||
همه حجاج برفته حرم و کعبه بدیده | تو شتر هم نخریده که شکستهست مهاره | |||||
بنگر سوی حریفان که همه مست و خرابند | تو خمش باش و چنان شو هله ای عربده باره |