دیوان شمس/هر شش جهتم ای جان منقوش جمال تو
ظاهر
هر شش جهتم ای جان منقوش جمال تو | در آینه درتابی چون یافت صقال تو | |||||
آیینه تو را بیند اندازه عرض خود | در آینه کی گنجد اشکال کمال تو | |||||
خورشید ز خورشیدت پرسید کیت بینم | گفتا که شوم طالع در وقت زوال تو | |||||
رهوار نتانی شد این سوی که چون ناقه | بستهست تو را زانو ای عقل عقال تو | |||||
عقلی که نمیگنجد در هفت فلک فرش | ای عشق چرا رفت او در دام و جوال تو | |||||
این عقل یکی دانه از خرمن عشق آمد | شد بسته آن دانه جمله پر و بال تو | |||||
در بحر حیات حق خوردی تو یکی غوطه | جان ابدی دیدی جان گشت وبال تو | |||||
ملکش به چه کار آید با ملکت عشق تو | جاهش به چه کار آید با جاه و جلال تو | |||||
صد حلقه زرین بین در گوش جهان اکنون | از لطف جواب تو وز ذوق سال تو | |||||
خامان که زر پخته از دست تو نامدشان | شادند به جای زر با سنگ و سفال تو | |||||
صد چرخ طواف آرد بر گرد زمین تو | صد بدر سجود آرد در پیش هلال تو | |||||
با تو سگ نفس ما روباهی و مکر آرد | که شیر سجود آرد در پیش شغال تو | |||||
بیپای چو روز و شب اندر سفریم ای جان | چون میرسد از گردون هر لحظه تعال تو | |||||
تاریکی ما چه بود در حضرت نور تو | فعل بد ما چه بود با حسن فعال تو | |||||
روزیم چو سایه ما بر گرد درخت تو | شب تا به سحر نالان ایمن ز ملال تو | |||||
از شوق عتاب تو آن آدم بگزیده | از صدر جنان آمد در صف نعال تو | |||||
دریای دل از مدحت میغرد و میجوشد | لیکن لب خود بستم از شوق مقال تو |