دیوان شمس/نگفتمت که تو سلطان خوبرویانی
ظاهر
نگفتمت که تو سلطان خوبرویانی | به جای سبزه تو از خاک خوب رویانی | |||||
هزار یوسف زیبا برآید از هر چاه | چو چرخه و رسن حسن را بگردانی | |||||
ز بس رونده جانباز جان شدست ارزان | به عهد عشق تو منسوخ شد گران جانی | |||||
به پیش عاشق صادق چه جان چه بند تره | دلا ملرز چو برگ ار از این گلستانی | |||||
چه داند و چه شناسد نوای بلبل مست | کلاغ بهمنی و لک لک بیابانی | |||||
چو اشتهای کریمی به لوت صادق شد | گران نباشد بارانیی به بورانی | |||||
نه کمتری تو ز پروانه و حبیب از شمع | وگر کمی ز پر او چه باد پرانی | |||||
هزار جان مقدس بهای جان خسیس | همیدهد به کرم یار اینت ارزانی | |||||
سجود کرد تو را آفتاب وقت غروب | ببرد دولت و پیروزیی به پیشانی | |||||
کسی که ذوق پریشانی چنین غم یافت | دگر نگوید یا رب مده پریشانی | |||||
سوار باد هوا گشت پشه دل من | کی دید پشه که او میکند سلیمانی | |||||
خموش باش و چو ماهی در آب رو پنهان | بهل تو دعوت عامان چو ز اهل عمانی | |||||
خمش که خوان بنهادند وقت خوردن شد | حریف صرفه برد گر تمام برخوانی |