دیوان شمس/نهم
ظاهر
باز این دل سرمستم دیوانهی آن بندست | دیوانه کسی باشد، کو بیدل و پیوندست | |||||
سرمست کسی باشد، کو خود خبرش نبود | عارف دل ما باشد، کوبی عدد و چندست | |||||
در حلقهی آن سلطان، در حلقه نگینم من | ای کوزه بمن بنگر، من وردم و شه قندست | |||||
نه از خاکم و نه از بادم، نه از آتش و نه از آبم | آن چیز شدم کلی، کو بر همه سوگندست | |||||
من عیسی آن ماهم، کز چرخ گذر کردم | من موسی سرمستم،کالله درین ژندهست | |||||
دیوانه و سرمستم، هم جام تن اشکستم | من پند بنپذیرم، چه جای مرا پندست؟ | |||||
من صوفی چرا باشم؟ چون رند خراباتم | من جام چرا نوشم؟ با جام که خرسندست؟ | |||||
من قطره چرا باشم؟ چون غرق در آن بحرم | من مرده چرا باشم؟ چون جان ودلم زندست | |||||
تن خفت درین گلخن جان رفت دران گلشن | من بودم و بیجایی، وین نای که نالندست | |||||
از خویش حذر کردم، وز دور قمر جستم | بر عرش سفر کردم، شکلی عجبی بستم | |||||
بازآمدم از سلطان با طبل و علم، فرمان | سرمست و غزلگویان، اسرار ازل جویان | |||||
باز این دل دیوانه زنجیر همی برد | چون برق همی رخشد، مانند اسد غران | |||||
چون تیر همی برد از قوس تنم، جانم | چون ماه دلم تابان، از کنگرهی میزان | |||||
جان یوسف کنعانست، افتاده به چاه تن | دل بلبل بستانست، افتاده درین ویران | |||||
میافتم و میخیزم چون یاسمن از مستی | میغلطم در میدان چون گوی از آن چوگان | |||||
سلطان سلاطینم، هم آنم و هم اینم | من خازن سلطانم، پر گوهرم و مرجان | |||||
پهلوی شهنشاهم، هم بنده و هم شاهم | جبریل کجا گنجد آنجا که من و یزدان؟! | |||||
تو حلق همی دری از خوردن خون خلق | ور دلق همی پوشی، مانند سگ عریان | |||||
در آخر آن گاوان، آخر چه کنی مسکن؟! | مسکین شو و قربان شو، در طوی چنان خاقان | |||||
احمد چو مرا بیند، رخ زرد چنین سرمست | او دست مرا بوسد، من پا ای ورا پیوست | |||||
امروز منم احمد، نی احمد پارینه | امروز منم سیمرغ، نی مرغک هرچینه | |||||
شاهی که همه شاهان، خربندهی آن شاهند | امروز من آن شاهم، نی شاه پریرینه | |||||
از شربت اللهی، وز شرب اناالحقی | هریک به قدح خوردند، من با خم و قنینه | |||||
من قبلهی جانهاام، من کعبهی دلهاام | من مسجد آن عرشم، نی مسجد آدینه | |||||
من آینهی صافم، نی آینهی تیره | من سینهی سیناام، نی سینهی پرکینه | |||||
من مست ابد باشم، نی مست ز باغ و رز | من لقمهی جان نوشم، نی لقمهی ترخینه | |||||
گر باز چنان اوجی، کو بال و پر شاهی؟! | ور خرس نهی ، چونی با صورت بوزینه؟! | |||||
ای آنکه چو زر گشتی از حسرت سیمین بر | زر عاشق رنگ من تو عاشق زرینه | |||||
در خانقه عالم، در مدرسهی دنیا | من صوفی دل صافم، نی صوفی پشمینه | |||||
خاموش شو و پس در، تو پردهی اسراری | زیرا که سزد ما را جباری و ستاری |