دیوان شمس/نبشتست خدا گرد چهره دلدار
ظاهر
نبشتست خدا گرد چهره دلدار | خطی که فاعتبروا منه یا اولی الابصار | |||||
چو عشق مردم خوارست مردمی باید | که خویش لقمه کند پیش عشق مردم خوار | |||||
تو لقمه ترشی دیر دیر هضم شوی | ولیست لقمه شیرین نوش نوش گوار | |||||
تو لقمهای بشکن زانک آن دهان تنگست | سه پیل هم نخورد مر تو را مگر به سه بار | |||||
به پیش حرص تو خود پیل لقمهای باشد | تویی چو مرغ ابابیل پیل کرده شکار | |||||
تو زاده عدمی آمده ز قحط دراز | تو را چه مرغ مسمن غذا چه کژدم و مار | |||||
به دیگ گرم رسیدی گهی دهان سوزی | گهی سیاه کنی جامه و لب و دستار | |||||
به هیچ سیر نگردی چو معده دوزخ | مگر که بر تو نهد پای خالق جبار | |||||
چنانک بر سر دوزخ قدم نهد خالق | ندا کند که شدم سیر هین قدم بردار | |||||
خداست سیرکن چشم اولیا و خواص | که رستهاند ز خویش و ز حرص این مردار | |||||
نه حرص علم و هنر ماندشان نه حرص بهشت | نجوید او خر و اشتر که هست شیرسوار | |||||
خموش اگر شمرم من عطا و بخششهاش | از آن شمار شود گیج و خیره روز شمار | |||||
بیا تو مفخر تبریز شمس دین به حق | کمینه چاکر تو شمس گنبد دوار |