دیوان شمس/می گریزد از ما و ما قوامش داریم
ظاهر
می گریزد از ما و ما قوامش داریم | زن زنانش آریم کش کشانش آریم | |||||
می دود آن زیبا بر گل و سوسنها | گو بیا ما را بین ما از آن گلزاریم | |||||
می کند دلداری وان همه طراری | حق آن طره او که همه طراریم | |||||
دام دل بگشاییم بوسه زو برباییم | تا نپندارد که ما تهی گفتاریم | |||||
هوش ما چون اختر یار ما خورشیدی | زین سبب هر صبحی کشته آن یاریم | |||||
گر بگوید فردا از غرور و سودا | نقد را نگذاریم پا بر این افشاریم | |||||
بحر او پرمرجان مشرب محتاجان | تا بود در تن جان ما بر این اقراریم | |||||
هر چه تو فرمایی عقل و دین افزایی | هین بفرما که ما بنده و اشکاریم | |||||
ای لبانت شکر گیسوانت عنبر | وی از آن شیرینتر که همیپنداریم | |||||
ساربان آهسته بهر هر دلخسته | کن مدارا آخر کاندر این قطاریم | |||||
اندر این بیشه ستان رحم کن بر مستان | گر نی ما چون شیریم هم نی چون کفتاریم | |||||
هین خمش کان مه رو وان مه نازک خو | سر بپوشد چون ما کاشف اسراریم | |||||
با همو گوید سر خالق هر مخبر | ما هنوز از خامی سخت ناهمواریم |