دیوان شمس/میان تیرگی خواب و نور بیداری
ظاهر
میان تیرگی خواب و نور بیداری | چنان نمود مرا دوش در شب تاری | |||||
که خوب طلعتی از ساکنان حضرت قدس | که جمله محض خرد بود و نور هشیاری | |||||
تنش چو روی مقدس بری ز کسوت جسم | چو عقل و جان گهردار، وز غرض عاری | |||||
مرا ستایش بسیار کرد و گفت:« ای آن | که در جحیم طبیعت چنین گرفتاری | |||||
شکفته گلبن جوزا برای عشرت تست | تو سر به گلخن گیتی چرا فرود آری | |||||
سریر هفت فلک تخت تست اگرچه کنون | ز دست طبع، گرفتار چار دیواری | |||||
کمال جان چو بهایم ز خواب و خور مطلب | که آفریده تو زینسان نه بهر این کاری | |||||
بدی مکن که درین کشت زار زود زوال | به داس دهر همان بدروی که میکاری | |||||
پی مراد چه پویی به عالمی که درو | چو دفع رنج کنی جمله راحت انگاری؟! | |||||
حقیقت این شکم از آزپر نخواهد شد | اگر به ملک همه عالمش بینباری | |||||
گرفتمست که رسیدی بدانچ میطلبی | ولی چه سود ازان، چون بجاش بگذاری؟! | |||||
شب جوانیت ای دوست چون سپیده دمید | تو مست، خفته و آگه نهای ز بیداری |