دیوان شمس/مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی
ظاهر
مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی | ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی | |||||
کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را | و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی | |||||
همه بیخدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت | نه عدم بود من و ما که بدادی من و مایی | |||||
ز من و ماست که جانی بگشادهست دکانی | و اگر نه به چه بازو کشد او قوس خدایی | |||||
غلطی جان غلطی جان همه خود را بمرنجان | نه مسیحی که به افسون به دمی چشم گشایی | |||||
به سحرگاه و مشارق که شود تیره رخ مه | کی بود نیم چراغی که کند نورفزایی | |||||
چه کشیمش چه کشیمش تو بیا تا که کشیمش | که چراغ خلق است این بر آن شمع سمایی | |||||
مشکی را مشکی را مشکی پرهوسی را | چه کشانی چه کشانی به مطارات همایی | |||||
چو رخ روز ببیند ز بن گوش بمیرد | ز چه رفتی ز چه مردی تو چنین سست چرایی | |||||
زر و مال تو کجا شد پر و بال تو کجا شد | عم و خال تو کجا شد و تو ادبار کجایی | |||||
هله بازآ هله بازآ به سوی نعمت و ناز آ | که منت بازفرستم ز پس مرگ و جدایی | |||||
پر و بال تو بریدم غم و آه تو شنیدم | هله بازت بخریدم که نه درخورد جفایی | |||||
ز پس مرگ برون پر خبر رحمت من بر | که نگویند چو رفتی به عدم بازنیایی | |||||
کتب الله تعالی کرم الله توالی | فتدلی و تجلی بعث العشق دوایی | |||||
فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن | خمش و آب فرورو سمک بحر وفایی |