دیوان شمس/من از این خانه پرنور به در می نروم
ظاهر
من از این خانه پرنور به در می نروم | من از این شهر مبارک به سفر می نروم | |||||
منم و این صنم و عاشقی و باقی عمر | من از او گر بکشی جای دگر می نروم | |||||
گر جهان بحر شود موج زند سرتاسر | من بجز جانب آن گنج گهر می نروم | |||||
شهر ما تختگه و مجلس آن سلطان است | من ز سلطان سلاطین به حشر می نروم | |||||
شهر ما از شه ما کان عقیق و گهر است | من ز گنجینه گوهر به حجر می نروم | |||||
شهر ما از شه ما جنت و فردوس خوش است | من ز فردوس و ز جنت به سقر می نروم | |||||
شهر پر شد که فلان بن فلان می برود | شهر اراجیف چرا پر شد اگر می نروم | |||||
این خبر رفت به هر سوی و به هر گوش رسید | من از این بیخبری سوی خبر می نروم | |||||
یار ما جان و خداوند قضا و قدر است | من از این جان قدر جز به قدر می نروم | |||||
تو مسافر شدهای تا که مگر سود کنی | من از این سود حقیقت به مگر می نروم | |||||
مغز را یافتهام پوست نخواهم خایید | ایمنی یافتهام سوی خطر می نروم | |||||
تو جگرگوشه مایی برو الله معک | من چو دل یافتهام سوی جگر می نروم | |||||
تو کمربسته چو موری پی حرص روزی | من فکنده کله و سوی کمر می نروم | |||||
نشنوم پند کسی پندم مده جان پدر | من پدر یافتهام سوی پدر می نروم | |||||
شمس تبریز مرا طالع زهره دادهست | تا چو زهره همه شب جز به بطر می نروم |