دیوان شمس/مست گشتم ز ذوق دشنامش
ظاهر
مست گشتم ز ذوق دشنامش | یا رب آن می بهست یا جامش | |||||
طرب افزاترست از باده | آن سقطهای تلخ آشامش | |||||
بهر دانه نمیروم سوی دام | بلک از عشق محنت دامش | |||||
آن مهی که نه شرقی و غربیست | نور بخشد شبش چو ایامش | |||||
خاک آدم پر از عقیق چراست | تا به معدن کشد به ناکامش | |||||
گوهر چشم و دل رسول حقست | حلقه گوش ساز پیغامش | |||||
تن از آن سر چو جام جان نوشد | هم از آن سر بود سرانجامش | |||||
سرد شد نعمت جهان بر دل | پیش حسن ولی انعامش | |||||
شیخ هندو به خانقاه آمد | نی تو ترکی درافکن از بامش | |||||
کم او گیر و جمله هندوستان | خاص او را بریز بر عامش | |||||
طالع هند خود زحل آمد | گر چه بالاست نحس شد نامش | |||||
رفت بالا نرست از نحسی | می بد را چه سود از جامش | |||||
بد هندو نمودم آینهام | حسد و کینه نیست اعلامش | |||||
نفس هندوست و خانقه دل من | از برون نیست جنگ و آرامش | |||||
بس که اصل سخن دو رو دارد | یک سپید و دگر سیه فامش |