دیوان شمس/مستی و عاشقانه میگویی
ظاهر
مستی و عاشقانه میگویی | تو غریبی و یا از این کویی | |||||
پیش آن چشمهای جادوی تو | چون نباشد حرام جادویی | |||||
پیش رویت چو قرص مه خجلست | به چه رو کرد زهره بیرویی | |||||
عاشقان را چه سود دارد پند | سیل شان برد رو چه میجویی | |||||
تو چه دانی ز خوبی بت ما | ما از آن سو و تو از این سویی | |||||
ما ز دستان او ز دست شدیم | دست از ما چرا نمیشویی | |||||
رو به میدان عشق سجده کنان | پیش چوگان عشق چون گویی | |||||
پیش آن چشمهای ترکانه | بندهای و کمینه هندویی | |||||
به ستیزه در این حرم ای صبر | گاه لاله و گاه لولویی | |||||
آفتابا نه حد تو پیداست | که نه در خانه ترازویی | |||||
هله ای ماه خویش را بشناس | نی به وقت محاق چون مویی | |||||
هله ای زهره زیر چادر رو | رو نداری وقیحه بانویی | |||||
تو بیا ای کمال صورت عشق | نور ذات حقی و یا اویی | |||||
اندر این ره نماند پای مرا | زانوم را نماند زانویی | |||||
همچو کشتی روم به پهلو من | ای دل من هزارپهلویی | |||||
مست و بیخویش میروی چپ و راست | سوی بیچپ و راست میپویی | |||||
نی چپست و نه راست در جانست | بو ز جان یابی ار بینبویی | |||||
ز آن شکر روی اگر بگردانی | گر نباتی بدان که بدخویی | |||||
ور تو دیوی و رو بدو آری | الله الله چه ماه ده تویی | |||||
دلم از جا رود چو گویم او | همه اوها غلام این اویی | |||||
هین ز خوهای او یکی بشنو | گاه شیری کند گه آهویی | |||||
هین خمش که ار دیده کف نکند | نکند سیب و نار آلویی |