دیوان شمس/مستی ده و هستی ده‌ای غمزه خماره

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(مستی ده و هستی ده‌ای غمزه خماره)
  مستی ده و هستی ده‌ای غمزه خماره تو دلبر و استادی ما عاشق و این کاره  
  ما بر سر هر پشته گم کرده سر رشته بیچاره تو گشته تو چاره بیچاره  
  صد چشمه بجوشانی در سینه چون مرمر ای آب روان کرده از مرمر و از خاره  
  ای سنگ سیه را تو کرده مدد دیده وی از پس نومیدی بشکفته گل از ساره  
  ای نور روان کرده از پیه دو چشم ما و اندیشه روان کرده از خون دل پاره