پرش به محتوا

دیوان شمس/مرا حلوا هوس کردست حلوا

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(مرا حلوا هوس کردست حلوا)
  مرا حلوا هوس کردست حلوا میفکن وعده حلوا به فردا  
  دل و جانم بدان حلواست پیوست که صوفی را صفا آرد نه صفرا  
  زهی حلوای گرم و چرب و شیرین که هر دم می‌رسد بویش ز بالا  
  دهانی بسته حلوا خور چو انجیر ز دل خور هیچ دست و لب میالا  
  از آن دستست این حلوا از آن دست بخور زان دست ای بی‌دست و بی‌پا  
  دمی با مصطفا و کاسه باشیم که او می خورد از آن جا شیر و خرما  
  از آن خرما که مریم را ندا کرد کلی و اشربی و قری عینا  
  دلیل آنک زاده عقل کلیم ندایش می‌رسد کای جان بابا  
  همی‌خواند که فرزندان بیایید که خوان آراسته‌ست و یار تنها