دیوان شمس/مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو
ظاهر
مرا اگر تو نیابی به پیش یار بجو | در آن بهشت و گلستان و سبزه زار بجو | |||||
چو سایه خسپم و کاهل مرا اگر جویی | به زیر سایه آن سرو پایدار بجو | |||||
چو خواهیم که ببینی خراب و غرق شراب | بیا حوالی آن چشم پرخمار بجو | |||||
اگر ز روز شمردن ملول و سیر شدی | درآ به دور و قدحهای بیشمار بجو | |||||
در آن دو دیده مخمور و قلزم پرنور | درآ جواهر اسرار کردگار بجو | |||||
دلی که هیچ نگرید به پیش دلبر جو | گلی که هیچ نریزد در آن بهار بجو | |||||
زهی فسرده کسی کو قرار میجوید | تو جان عاشق سرمست بیقرار بجو | |||||
اگر چراغ نداری از او چراغ بخواه | وگر عقار نداری از او عقار بجو | |||||
به مجلس تو اگر دوش بیخودی کردم | تو عذر عقل زبونم از آن عذار بجو | |||||
تو هر چه را که بجویی ز اصل و کانش جوی | ز مشک و گل نفس خوش خلش ز خار بجو | |||||
خیال یار سواره همیرسد ای دل | پیامهای غریب از چنین سوار بجو | |||||
به نزد او همه جانهای رفتگان جمعند | کنار پرگلشان را در آن کنار بجو | |||||
چو صبح پیش تو آید از او صبوح بخواه | چو شب به پیش تو آید در او نهار بجو | |||||
چو مردمک تو خمش کن مقام تو چشم است | وگر نه آن نظرستت در انتظار بجو | |||||
چو شمس مفخر تبریز دیده فقر است | فقیروار مر او را در افتقار بجو |