دیوان شمس/مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
ظاهر
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم | وگر درم نگشایی مقیم درگاهم | |||||
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش | به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم | |||||
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم | من و تن و دل من سایه شهنشاهم | |||||
به توست بیخودیم گر خراب و سرمستم | به توست آگهی من اگر من آگاهم | |||||
نه دلربام تویی گر مرا دلی باقی است | نه کهربام تویی گر مثل پر کاهم | |||||
نه از حلاوت حلوای بیحد لب توست | که چون کلیچه فتاده کنون در افواهم | |||||
ز هر دو عالم پهلوی خود تهی کردم | چو هی نشسته به پهلوی لام اللهم | |||||
ز جاه و سلطنت و سروری نیندیشم | بس است دولت عشق تو منصب و جاهم | |||||
چو قل هو الله مجموع غرق تنزیهم | نه چون مشبهیان سرنگون اشباهم | |||||
اگر تتار غمت خشم و ترکیی آرد | به عشق و صبر کمربسته همچو خرگاهم | |||||
اگر چه کاهل و بیگاه خیز قافلهام | به سوی توست سفرهای گاه و بیگاهم | |||||
برآ چو ماه تمام و تمام این تو بگو | که زیر عقده هجرت بمانده چون ماهم |