دیوان شمس/ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم
ظاهر
ما سر و پنجه و قوت نه از این جان داریم | ما کر و فر سعادت نه ز کیوان داریم | |||||
آتش دولت ما نیست ز خورشید و اثیر | سبحات رخ تابنده ز سبحان داریم | |||||
رگ و پی نی و در آن دجله خون می جوشیم | دست و پا نی و در آن معرکه جولان داریم | |||||
هفت دریا بر ما غرقه یک قطره بود | که به کف شعشعه جوهر انسان داریم | |||||
چه کم ار سر نبود چونک سراسر جانیم | چه غم ار زر نبود چون مدد از کان داریم | |||||
بوهریره صفتیم و به گه داد و ستد | دل بدان سابقه و دست در انبان داریم | |||||
اهرمن دیو و پری جمله به جان عاشق ماست | چونک در عشق خدا ملک سلیمان داریم | |||||
در چه و حبس جهان گر چه رهین دلویم | چند یعقوب دل آشفته به کنعان داریم | |||||
شمس تبریز شهنشاه همه مردان است | ما از آن قطب جهان حجت و برهان داریم |