دیوان شمس/ما را مسلم آمد هم عیش و هم عروسی
ظاهر
ما را مسلم آمد هم عیش و هم عروسی | شادی هر مسلمان کوری هر فسوسی | |||||
هر روز خطبهای نو هر شام گردکی نو | هر دم نثار گوهر نی قبضه فلوسی | |||||
عشقی است سخت زیبا فقری است پای برجا | بر آسمان نهی پا گر دست این دو بوسی | |||||
جانی است چون چراغی در زیر طشت قالب | کرد به پیش نورش خورشید چاپلوسی | |||||
صد گونه رخت دارد صد تخت و بخت دارد | تختش ز رفعت آمد نی تخت آبنوسی | |||||
رختش ز نور مطلق در تخته جامه حق | نی بارگیر سیسی نی جامههای سوسی | |||||
از ذوق آتش دل وز سوزش خوش دل | آتش پرست گشتم اما نیم مجوسی | |||||
روزی دو همره آمد جان غریب با تن | چون مرغزی و رازی چون مغربی و طوسی | |||||
پرویزن است عالم ما همچو آرد در وی | گر بگذری تو صافی ور نگذری سبوسی | |||||
هر روز بر دکانها بازار این خسان بین | ای خام پیش ما آ کتان ماست روسی | |||||
بشکن سبوی قالب ساغر ستان لبالب | تا چند کاسه لیسی تا کی زبون لوسی | |||||
دستور میدهی تا گویم تمام این را | تا شرق و غرب گیرد اقبال بینحوسی |