دیوان شمس/قرابه باز دانا هش دار آبگینه
ظاهر
قرابه باز دانا هش دار آبگینه | تا در میان نیفتد سودای کبر و کینه | |||||
چون شیشه بشکنی جان بسیار پای یاران | مجروح و خسته گردد این خود بود کمینه | |||||
وآنگه که مرهم آری سر را به عذر خاری | بر موزه محبت افتد هزار پینه | |||||
بفزا شراب و خوش شو بیرون ز پنج و شش شو | مگذار ناخوشی را گرد سرای سینه | |||||
نی زان شراب خاکی بل کز جهان پاکی | از دست حق رسیده بیواسطه قنینه | |||||
در بزمگاه وحدت یابی هر آنچ خواهی | در رزمگاه محنت که آن نه و که این نه | |||||
جانی که غم فزودی از شمس حق تبریز | نو نو طرب فزاید بیکهنههای دینه |