دیوان شمس/عشق است دلاور و فدایی
ظاهر
عشق است دلاور و فدایی | تنهارو و فرد و یک قبایی | |||||
ای از شش و پنج مهره برده | آورده تو نرد دلربایی | |||||
یکتا شده خوش ز هر دو عالم | بربوده ز یک دلان دوتایی | |||||
آخر تو چه جوهر و چه اصلی | ای پاک ز جای از کجایی | |||||
در عالم کم زنان چه بیشی | در خطه دل چه جان فزایی | |||||
نتوان ز تو عشق صبر کردن | صبرا تو در این هوس نشایی | |||||
نادیده مکن چو دیدهای تو | بیگانه مرو چو آشنایی | |||||
تا ما ماییم جمله ابریم | بی ظلمت ما مها تو مایی | |||||
در پای غمش چه دیدی ای جان | کاین دست گشاده در دعایی | |||||
ای دل ز قضا چه رو نمودت | کز عشق تو طالب بلایی | |||||
رفتم بر عشق کاین به چند است | گفتا که نباشد این بهایی | |||||
الا بر شاه شمس تبریز | سر پای کنی به سر بیایی |