دیوان شمس/عاقبت از عاشقان بگریختی
ظاهر
عاقبت از عاشقان بگریختی | وز مصاف ای پهلوان بگریختی | |||||
سوی شیران حمله بردی همچو شیر | همچو روبه از میان بگریختی | |||||
قصد بام آسمان میداشتی | از میان نردبان بگریختی | |||||
تو چگونه دارویی هر درد را | کز صداع این و آن بگریختی | |||||
پس روی انبیا چون میکنی | چون ز تهدید خسان بگریختی | |||||
مرده رنگی و نداری زندگی | مرده باشی چون ز جان بگریختی | |||||
دستمزد شادمانی صبر توست | رو که وقت امتحان بگریختی | |||||
صبر میکن در حصار غم کنون | چون ز بانگ پاسبان بگریختی | |||||
کی ببینی چشم تیرانداز را | چون ز تیر خرکمان بگریختی | |||||
زخم تیغ و تیر چون خواهی کشید | چون تو از زخم زبان بگریختی | |||||
رو خمش کن بینشانی خامشی است | پس چرا سوی نشان بگریختی |