دیوان شمس/عاشقان پیدا و دلبر ناپدید
ظاهر
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید | در همه عالم چنین عشقی که دید | |||||
نارسیده یک لبی بر نقش جان | صد هزاران جانها تا لب رسید | |||||
قاب قوسین از علی تیری فکند | تا سپرهای فلکها را درید | |||||
ناکشیده دامن معشوق غیب | دل هزاران محنت و ضربت کشید | |||||
ناگزیده او لب شیرین لبی | چند پشت دست در هجران گزید | |||||
ناچریده از لبش شاخ شکر | دل هزاران عشوه او را چرید | |||||
ناشکفته از گلستانش گلی | صد هزاران خار در سینه خلید | |||||
گر چه جان از وی ندید الا جفا | از وفاها بر امید او رمید | |||||
آن الم را بر کرمها فضل داد | وان جفا را از وفاها برگزید | |||||
خار او از جمله گلها دست برد | قفل او دلکشترست از صد کلید | |||||
جور او از دور دولت گوی برد | قندها از زهر قهرش بردمید | |||||
رد او به از قبول دیگران | لعل و مروارید سنگش را مرید | |||||
این سعادتهای دنیا هیچ نیست | آن سعادت جو که دارد بوسعید | |||||
این زیادتهای این عالم کمیست | آن زیادت جو که دارد بایزید | |||||
آن زیادت دست شش انگشت تست | قیمت او کم به ظاهر مستزید | |||||
آن سناجو کش سنایی شرح کرد | یافت فردیت ز عطار آن فرید | |||||
چرب و شیرین مینماید پاک و خوش | یک شبی بگذشت با تو شد پلید | |||||
چرب و شیرین از غذای عشق خور | تا پرت برروید و دانی پرید | |||||
آخر اندر غار در طفلی خلیل | از سر انگشت شیری میمکید | |||||
آن رها کن آن جنین اندر شکم | آب حیوانی ز خونی میمزید | |||||
قد و بالایی که چرخش کرد راست | عاقبت چون چرخ کژقامت خمید | |||||
قد و بالایی که عشقش برفراشت | برگذشت آن قدش از عرش مجید | |||||
نی خمش کن عالم السر حاضرست | نحن اقرب گفت من حبل الورید |