دیوان شمس/عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز
ظاهر
عاشقان را شد مسلم شب نشستن تا به روز | خوردنی و خواب نی اندر هوای دلفروز | |||||
گر تو یارا عاشقی ماننده این شمع باش | جمله شب میگداز و جمله شب خوش میبسوز | |||||
غیر عاشق دان که چون سرما بود اندر خزان | در میان آن خزان باشد دل عاشق تموز | |||||
گر تو عشقی داری ای جان از پی اعلام را | عاشقانه نعرهای زن عاشقانه فوز فوز | |||||
ور تو بند شهوتی دعوی عشاقی مکن | در ببند اندر خلاء و شهوت خود را بسوز | |||||
عاشق و شهوت کجا جمع آید ای تو ساده دل | عیسی و خر در یکی آخر کجا دارند پوز | |||||
گر همیخواهی که بویی بشنوی زین رمزها | چشم را از غیر شمس الدین تبریزی بدوز | |||||
ور نبینی کز دو عالم برتر آمد شمس دین | بر تک دریای غفلت مرده ریگی تو هنوز | |||||
رو به کتاب تعلم گرد علم فقه گرد | تا سرافرازی شوی اندر یجوز و لایجوز | |||||
جان من از عشق شمس الدین ز طفلی دور شد | عشق او زین پس نماند با مویز و جوز و کوز | |||||
عقل من از دست رفت و شعر من ناقص بماند | زان کمانم هست عریان از لباس نقش و توز | |||||
ای جلال الدین بخسپ و ترک کن املا بگو | که تک آن شیر را اندرنیابد هیچ یوز |