دیوان شمس/عاشقانی که باخبر میرند
ظاهر
عاشقانی که باخبر میرند | پیش معشوق چون شکر میرند | |||||
از الست آب زندگی خوردند | لاجرم شیوه دگر میرند | |||||
چونک در عاشقی حشر کردند | نی چو این مردم حشر میرند | |||||
از فرشته گذشتهاند به لطف | دور از ایشان که چون بشر میرند | |||||
تو گمان میبری که شیران نیز | چون سگان از برون در میرند | |||||
بدود شاه جان به استقبال | چونک عشاق در سفر میرند | |||||
همه روشن شوند چون خورشید | چونک در پای آن قمر میرند | |||||
عاشقانی که جان یک دگرند | همه در عشق همدگر میرند | |||||
همه را آب عشق بر جگر است | همه آیند و در جگر میرند | |||||
همه هستند همچو در یتیم | نه بر مادر و پدر میرند | |||||
عاشقان جانب فلک پرند | منکران در تک سقر میرند | |||||
عاشقان چشم غیب بگشایند | باقیان جمله کور و کر میرند | |||||
و آنک شبها نخفتهاند ز بیم | جمله بیخوف و بیخطر میرند | |||||
و آنک این جا علف پرست بدند | گاو بودند و همچو خر میرند | |||||
و آنک امروز آن نظر جستند | شاد و خندان در آن نظر میرند | |||||
شاهشان بر کنار لطف نهد | نی چنین خوار و محتضر میرند | |||||
و انک اخلاق مصطفی جویند | چون ابوبکر و چون عمر میرند | |||||
دور از ایشان فنا و مرگ ولیک | این به تقدیر گفتم ار میرند |