دیوان شمس/صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی
ظاهر
صنما چگونه گویم که تو نور جان مایی | که چه طاقت است جان را چو تو نور خود نمایی | |||||
تو چنان همایی ای جان که به زیر سایه تو | به کف آورند زاغان همه خلقت همایی | |||||
کرم تو عذرخواه همه مجرمان عالم | تو امان هر بلایی تو گشاد بندهایی | |||||
تویی گوهری که محو است دو هزار بحر در تو | تویی بحر بیکرانه ز صفات کبریایی | |||||
به وصال میبنالم که چه بیوفا قرینی | به فراق میبزارم که چه یار باوفایی | |||||
به گه وصال آن مه چه بود خدای داند | که گه فراق باری طرب است و جان فزایی | |||||
دل اگر جنون آرد خردش تویی که رفتی | رخ توست عذرخواهش به گهی که رخ گشایی |