دیوان شمس/صد خمار است و طرب در نظر آن دیده
ظاهر
صد خمار است و طرب در نظر آن دیده | که در آن روی نظر کرده بود دزدیده | |||||
صد نشاط است و هوس در سر آن سرمستی | که رخ خود به کف پاش بود مالیده | |||||
عشوه و مکر زمانه نپذیرد گوشی | که سلام از لب آن یار بود بشنیده | |||||
پیچ زلفش چو ندیدی تو برو معذوری | ای تو در نیک و بد دور زمان پیچیده | |||||
نی تراشی است که اندر نی صورت بدمد | هیچ دیدی تو نیی بینفسی نالیده | |||||
گر بداند که حریف لب کی خواهد شد | کی برنجد ز بریدن قلم بالیده | |||||
گر بپرسند چه فرق است میان تو و غیر | فرق این بس که تویی فرق مرا خاریده | |||||
جرعهای کن فیکون بر سر آن خاک بریخت | لب عشاق جهان خاک تو را لیسیده | |||||
شمس تبریز تو را عشق شناسد نه خرد | بر دم باد بهاری نرسد پوسیده |