دیوان شمس/صد بار بگفتمت نگهدار

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(صد بار بگفتمت نگهدار)
  صد بار بگفتمت نگهدار در خشم و ستیزه پا میفشار  
  بر چنگ وفا و مهربانی گر زخمه زنی بزن به هنجار  
  دانی تو یقین و چون ندانی کز زخمه سخت بسکلد یار  
  می‌بخش و مخسب کاین نه نیکوست ما خفته خراب و فتنه بیدار  
  می‌گویم و می‌کنم نصیحت من خشک دماغ و گفت و تکرار  
  می‌خندد بر نصیحت من آن چشم خمار یار خمار  
  می‌گوید چشم او به تسخر خوش می‌گویی بگو دگربار  
  از تو بترم اگر ننوشم پوشیده نصیحت تو طرار  
  استیزه گرست و لاابالیست کی عشوه خورد حریف خون خوار  
  خامش کن و از دیش مترسان کز باغ خداست این سمن زار  
  خاموش که بی‌بهار سبزست بی‌سبلت مهر جان و آذار