دیوان شمس/صبر مرا آینه بیماریست
ظاهر
صبر مرا آینه بیماریست | آینه عاشق غمخواریست | |||||
درد نباشد ننماید صبور | که دل او روشن یا تاریست | |||||
آینه جوییست نشان جمال | که رخم از عیب و کلف عاریست | |||||
ور کلفی باشد عاریتیست | قابل داروست و تب افشاریست | |||||
آینه رنج ز فرعون دور | کان رخ او رنگی و زنگاریست | |||||
چند هزاران سر طفلان برید | کم ز قضا دردسری ساریست | |||||
من در آن خوف ببندم تمام | چون که مرا حکم و شهی جاریست | |||||
گفت قضا بر سر و سبلت مخند | کاین قلمی رفته ز جباریست | |||||
کور شو امروز که موسی رسید | در کف او خنجر قهاریست | |||||
حلق بکش پیش وی و سر مپیچ | کاین نه زمان فن و مکاریست | |||||
سبط که سرشان بشکستی به ظلم | بعد توشان دولت و پاداریست | |||||
خار زدی در دل و در دیدشان | این دمشان نوبت گلزاریست | |||||
خلق مرا زهر خورانیدهای | از منشان داد شکرباریست | |||||
از تو کشیدند خمار دراز | تا به ابدشان می و خماریست | |||||
هیزم دیک فقرا ظالمست | پخته بدو گردد کو ناریست | |||||
دم نزدم زان که دم من سکست | نوبت خاموشی و ستاریست | |||||
خامش کن که تا بگوید حبیب | آن سخنان کز همه متواریست |